حاکم
license
98
1667
100
معنی کلمه حاکم
معنی واژه حاکم
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- آمر، داور، ديان، سائس، صاحباختيار، عامل 2- ساتراب، شهربان، استاندار، امير، پيشوا، حكمران، شاه، فرماندار، فرمانروا، والي 3- برنده، حقدار | ||
متضاد | محكوم 1- چيره، مسلط، غالب 2- حكم كننده 3- قاضي، داور 4- حاضر، موجود، حكمفرما، مستولي | ||
انگلیسی | governor, magistrate, dynast, burgomaster, regnant, the ruler | ||
عربی | محافظ، حاكم، منظم، مدير، ضبط الضغط في السيارة، مدير مؤسسة، محافظ حاكم | ||
ترکی | cetvel | ||
فرانسوی | règle | ||
آلمانی | herrscher | ||
اسپانیایی | gobernante | ||
ایتالیایی | governate | ||
مرتبط | حکمران، پروانه، سایس، طرفدار، دادرس، رئيس کلانتری، رئيس بخش دادگاه، سردودمان، عضو سلسله پادشاهان، شهردار، اعضای شهرداری، سلطنت کننده، حکمفرما، مسلط، شایع، سلطنتی | ||
واژه | حاکم | ||
معادل ابجد | 69 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | hākem | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم، صفت) [عربی، جمع: حُکّام] | ||
مختصات | (کِ) [ ع . ] (اِ. ص . اِفا.) | ||
آواشناسی | hAkem | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی حاکم | ||
پخش صوت |
داور، قاضي،
راعي آنکه اهليت فتوي و قضاوت بين اشخاص دارد
1- آمر، داور، ديان، سائس، صاحباختيار، عامل
2- ساتراب، شهربان، استاندار، امير، پيشوا، حكمران، شاه، فرماندار، فرمانروا، والي
3- برنده، حقدار
محكوم
1- چيره، مسلط، غالب
2- حكم كننده
3- قاضي، داور
4- حاضر، موجود، حكمفرما، مستولي
governor, magistrate, dynast, burgomaster, regnant, the ruler
محافظ، حاكم، منظم، مدير، ضبط الضغط في السيارة، مدير مؤسسة، محافظ حاكم
cetvel
règle
herrscher
gobernante
governate
حکمران، پروانه، سایس، طرفدار، دادرس، رئيس کلانتری، رئيس بخش دادگاه، سردودمان، عضو سلسله پادشاهان، شهردار، اعضای شهرداری، سلطنت کننده، حکمفرما، مسلط، شایع، سلطنتی