حاکم
licenseمعنی کلمه حاکم
معنی واژه حاکم
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- آمر، داور، ديان، سائس، صاحباختيار، عامل 2- ساتراب، شهربان، استاندار، امير، پيشوا، حكمران، شاه، فرماندار، فرمانروا، والي 3- برنده، حقدار | ||
متضاد | محكوم 1- چيره، مسلط، غالب 2- حكم كننده 3- قاضي، داور 4- حاضر، موجود، حكمفرما، مستولي | ||
انگلیسی | governor, magistrate, dynast, burgomaster, regnant, the ruler | ||
عربی | محافظ، حاكم، منظم، مدير، ضبط الضغط في السيارة، مدير مؤسسة، محافظ حاكم | ||
ترکی | cetvel | ||
فرانسوی | règle | ||
آلمانی | herrscher | ||
اسپانیایی | gobernante | ||
ایتالیایی | governate | ||
مرتبط | حکمران، پروانه، سایس، طرفدار، دادرس، رئيس کلانتری، رئيس بخش دادگاه، سردودمان، عضو سلسله پادشاهان، شهردار، اعضای شهرداری، سلطنت کننده، حکمفرما، مسلط، شایع، سلطنتی | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "حاکم" به معنای شخصی است که قدرت و مسئولیت مدیریت یا کنترل بر یک حوزه یا جامعه را دارد. در زبان فارسی، این کلمه میتواند به صورتهای مختلفی مورد استفاده قرار گیرد و قواعد خاصی برای نگارش و استفاده صحیح از آن وجود دارد:
با توجه به این نکات، میتوانید از کلمه "حاکم" به درستی و بهطور مؤثر در نگارشهای خود استفاده کنید. | ||
واژه | حاکم | ||
معادل ابجد | 69 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | hākem | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم، صفت) [عربی، جمع: حُکّام] | ||
مختصات | (کِ) [ ع . ] (اِ. ص . اِفا.) | ||
آواشناسی | hAkem | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی حاکم | ||
پخش صوت |
داور، قاضي، کلمه "حاکم" به معنای شخصی است که قدرت و مسئولیت مدیریت یا کنترل بر یک حوزه یا جامعه را دارد. در زبان فارسی، این کلمه میتواند به صورتهای مختلفی مورد استفاده قرار گیرد و قواعد خاصی برای نگارش و استفاده صحیح از آن وجود دارد: جایگاه کلمه: صفت و قید: صرف و نحو: موارد مشابه: استفاده از عبارات و ترکیبها: با توجه به این نکات، میتوانید از کلمه "حاکم" به درستی و بهطور مؤثر در نگارشهای خود استفاده کنید.
راعي آنکه اهليت فتوي و قضاوت بين اشخاص دارد
1- آمر، داور، ديان، سائس، صاحباختيار، عامل
2- ساتراب، شهربان، استاندار، امير، پيشوا، حكمران، شاه، فرماندار، فرمانروا، والي
3- برنده، حقدار
محكوم
1- چيره، مسلط، غالب
2- حكم كننده
3- قاضي، داور
4- حاضر، موجود، حكمفرما، مستولي
governor, magistrate, dynast, burgomaster, regnant, the ruler
محافظ، حاكم، منظم، مدير، ضبط الضغط في السيارة، مدير مؤسسة، محافظ حاكم
cetvel
règle
herrscher
gobernante
governate
حکمران، پروانه، سایس، طرفدار، دادرس، رئيس کلانتری، رئيس بخش دادگاه، سردودمان، عضو سلسله پادشاهان، شهردار، اعضای شهرداری، سلطنت کننده، حکمفرما، مسلط، شایع، سلطنتی