رقیق
licenseمعنی کلمه رقیق
معنی واژه رقیق
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | آبدار، آبكي، باريك، تنك، روان، سيال، شل، كم رنگ، مايع، نازك، نرم | ||
متضاد | غليظ | ||
انگلیسی | thin, watery, attenuate, rare, ethereal, lenis, washy, wishy-washy, dilute | ||
عربی | رقيق، رفيع، ضعيف، نحيل، ضئيل، مهلهل، هزيل القوام، سائل، غث، لطيف، رقق، نحل، هزل، خفف، تفرق، أضعف، نقص، وهن، جعله ضعيفا، في طبقة خفيفة، في قطع رقيقة | ||
ترکی | seyreltik | ||
فرانسوی | diluer | ||
آلمانی | verdünnen | ||
اسپانیایی | diluido | ||
ایتالیایی | diluire | ||
مرتبط | نازک، باریک، لاغر، سبک، تنک، ابکی، اشکبار، تر، ابی، ابدار، نادر، کمیاب، کم، نایاب، خام، اثیری، اتری، روحانی، آسمانی، دارای تلفظ نرم، اب زیپو، سست، کم رنگ، زیپو، بی مزه | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "رقیق" در زبان فارسی به معنای رقیق بودن و یا کم غلظت بودن به کار میرود و معمولاً در زمینههای مختلفی مانند شیمی، غذا، و غیره استفاده میشود. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میکنم:
اگر سوال خاصی در مورد این کلمه یا نحوه استفاده آن دارید، خوشحال میشوم که کمک کنم. | ||
واژه | رقیق | ||
معادل ابجد | 410 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | raqiq | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) [عربی] | ||
مختصات | (رَ) [ ع . ] (ص .) | ||
آواشناسی | raqiq | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی رقیق | ||
پخش صوت |
باريک، نازک کلمه "رقیق" در زبان فارسی به معنای رقیق بودن و یا کم غلظت بودن به کار میرود و معمولاً در زمینههای مختلفی مانند شیمی، غذا، و غیره استفاده میشود. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میکنم: استفاده در جملات: ترکیبهای وابسته: قیدها و صفتها: نکات نگارشی: تلفظ: اگر سوال خاصی در مورد این کلمه یا نحوه استفاده آن دارید، خوشحال میشوم که کمک کنم.
آبدار، آبكي، باريك، تنك، روان، سيال، شل، كم رنگ، مايع، نازك، نرم
غليظ
thin, watery, attenuate, rare, ethereal, lenis, washy, wishy-washy, dilute
رقيق، رفيع، ضعيف، نحيل، ضئيل، مهلهل، هزيل القوام، سائل، غث، لطيف، رقق، نحل، هزل، خفف، تفرق، أضعف، نقص، وهن، جعله ضعيفا، في طبقة خفيفة، في قطع رقيقة
seyreltik
diluer
verdünnen
diluido
diluire
نازک، باریک، لاغر، سبک، تنک، ابکی، اشکبار، تر، ابی، ابدار، نادر، کمیاب، کم، نایاب، خام، اثیری، اتری، روحانی، آسمانی، دارای تلفظ نرم، اب زیپو، سست، کم رنگ، زیپو، بی مزه