ساده
licenseمعنی کلمه ساده
معنی واژه ساده
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | آسان، سهل، ميسر، بي آلايش، بي نقش ، امرد، نرم بروت، نوخط ، خوش باور، خوش خيال، زودباور، ساده لوح ، ابله، بله، مغفل، نادان ، بي آلايش، بي تكلف، وضيع ، بسيط، بي آميغ، مفرد | ||
متضاد | مشكل، مغلق، پيچيده، شاق رند، تودار سخت، نقشدار، مركب | ||
انگلیسی | simple, easy, plain, naive, modest, ordinary, uncomplicated, homely, bare, simplex, unobtrusive, normal, smooth, unassuming, humbly, unaffected, unforced, unpretending, unlaboured, natural, accustomed, artless, customary, dupeable, inartificial, onefold, unlabored, open-and-shut, simple-minded, free-standing | ||
عربی | بسيط، سهل، جاهل، عادي، ساذج، مغفل، غير معقد، برئ، وضيع المولد، عقار نباتي بسيط، شخص أبله، نبتة طبية | ||
ترکی | basit | ||
فرانسوی | simple | ||
آلمانی | einfach | ||
اسپانیایی | simple | ||
ایتالیایی | semplice | ||
مرتبط | بسیط، سهل، بی تکلف، فروتن، خام، اسان، سبک، ملایم، بی زحمت، صاف، واضح، عادی، هموار، پهن، ساده و بی تکلف، ساده لوح، ساده دل، بی تجربه، نسبتا کم، متواضع، معتدل، افتاده، معمولی، متداول، پیش پا افتاده، خرجی، زشت، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال، لخت، عریان، عاری، اشکار، غیر مرکب، بی الایش، محجوب، فاقد جسارت، طبیعی، معمول، متوسط، نرم، روان، بی ادعا، بی تصنع، بی پیرایه، بی ریا، بی تکلیف، صمیمی، ذاتی، فطری، بدیهی، خو گرفته، معتاد، بی هنر، بی صنعت، بی تزویر، مرسوم، عادتی، ساده طبع، کاملا، خیلی سهل، کم استعداد، بی زیور | ||
واژه | ساده | ||
معادل ابجد | 70 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | sāde | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) | ||
مختصات | (ساید) | ||
آواشناسی | sAde | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی ساده | ||
پخش صوت |
بي نقش و نگار، قماش خالي از نقوش
آسان، سهل، ميسر، بي آلايش، بي نقش ، امرد، نرم بروت، نوخط ، خوش باور، خوش خيال، زودباور، ساده لوح ، ابله، بله، مغفل، نادان ، بي آلايش، بي تكلف، وضيع ، بسيط، بي آميغ، مفرد
مشكل، مغلق، پيچيده، شاق رند، تودار سخت، نقشدار، مركب
simple, easy, plain, naive, modest, ordinary, uncomplicated, homely, bare, simplex, unobtrusive, normal, smooth, unassuming, humbly, unaffected, unforced, unpretending, unlaboured, natural, accustomed, artless, customary, dupeable, inartificial, onefold, unlabored, open-and-shut, simple-minded, free-standing
بسيط، سهل، جاهل، عادي، ساذج، مغفل، غير معقد، برئ، وضيع المولد، عقار نباتي بسيط، شخص أبله، نبتة طبية
basit
simple
einfach
simple
semplice
بسیط، سهل، بی تکلف، فروتن، خام، اسان، سبک، ملایم، بی زحمت، صاف، واضح، عادی، هموار، پهن، ساده و بی تکلف، ساده لوح، ساده دل، بی تجربه، نسبتا کم، متواضع، معتدل، افتاده، معمولی، متداول، پیش پا افتاده، خرجی، زشت، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال، لخت، عریان، عاری، اشکار، غیر مرکب، بی الایش، محجوب، فاقد جسارت، طبیعی، معمول، متوسط، نرم، روان، بی ادعا، بی تصنع، بی پیرایه، بی ریا، بی تکلیف، صمیمی، ذاتی، فطری، بدیهی، خو گرفته، معتاد، بی هنر، بی صنعت، بی تزویر، مرسوم، عادتی، ساده طبع، کاملا، خیلی سهل، کم استعداد، بی زیور