سلطان
licenseمعنی کلمه سلطان
معنی واژه سلطان
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- امير، پادشاه، خديو، خليفه، شاه، شهريار، فرمان روا، ملك 2- سلطه، فرمان روايي، قدرت 3- سروان، صاحب منصب 4- بزرگ، سرور، سركرده، رئيس | ||
انگلیسی | sultan, king, sovereign, monarch, potentate | ||
عربی | سلطان، سلطان حاكم، الديك السلطاني | ||
ترکی | kral | ||
فرانسوی | roi | ||
آلمانی | könig | ||
اسپانیایی | rey | ||
ایتالیایی | re | ||
مرتبط | امیر، خسرو، پادشاه، شاه، شهریار، فرمانروا، سایس، طرفدار، فرمانروای مطلق، مرد کلاهدار، خدیو، فرمانروای مقتدر، شخص توانا | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "سلطان" در زبان فارسی چندین کاربرد و قواعد نگارشی ویژهای دارد. در زیر به برخی از این قواعد اشاره میشود:
به عنوان مثال در جملهای میتوان نوشت: "سلطان در شبانگاه به قصر خود بازگشت." در این جمله "سلطان" به عنوان فاعل نقش دارد. | ||
واژه | سلطان | ||
معادل ابجد | 150 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | soltān | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی، جمع: سَلاطین] | ||
مختصات | (سُ) [ ع . ] | ||
آواشناسی | soltAn | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی سلطان | ||
پخش صوت |
ملک، والي، پادشاه ، فرمانده کلمه "سلطان" در زبان فارسی چندین کاربرد و قواعد نگارشی ویژهای دارد. در زیر به برخی از این قواعد اشاره میشود: مفهوم و کاربرد: "سلطان" به معنای پادشاه، فرمانروا یا حاکم است. این واژه معمولاً در متون تاریخی، ادبی و مذهبی استفاده میشود. نحو (قواعد ترکیب جملات): صفت: "سلطان" میتواند به عنوان صفت نیز استفاده شود. مثلاً: جمع: جمع این کلمه "سلطانان" و "سلطنتها" میباشد. در متنها بسته به موضوع، از این جمعها برای اشاره به گروهی از حاکمان یا دورههای سلطنت استفاده میشود. استفاده در متون ادبی: "سلطان" در ادبیات فارسی، به ویژه در اشعار، میتواند به معنای شخصیتهای قوی و با نفوذ یا نماد قدرت و حاکمیت باشد. قواعد نگارشی: در نوشتار رسمی و غیررسمی، باید به اصول املایی و نگارشی توجه شود. کلمه "سلطان" همواره با "س" بزرگ نوشته میشود اگر در ابتدای جمله بیاید یا در عنوانها باشد. به عنوان مثال در جملهای میتوان نوشت: "سلطان در شبانگاه به قصر خود بازگشت." در این جمله "سلطان" به عنوان فاعل نقش دارد.
1- امير، پادشاه، خديو، خليفه، شاه، شهريار، فرمان روا، ملك
2- سلطه، فرمان روايي، قدرت
3- سروان، صاحب منصب
4- بزرگ، سرور، سركرده، رئيس
sultan, king, sovereign, monarch, potentate
سلطان، سلطان حاكم، الديك السلطاني
kral
roi
könig
rey
re
امیر، خسرو، پادشاه، شاه، شهریار، فرمانروا، سایس، طرفدار، فرمانروای مطلق، مرد کلاهدار، خدیو، فرمانروای مقتدر، شخص توانا