ضعیف
licenseمعنی کلمه ضعیف
معنی واژه ضعیف
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | بي حال، بي قدرت، خفيف، راجل، زار، زبون، سست، عاجز، فرسوده، قاصر، كم زور، لاغر، ناتوان، نحيف، نزار | ||
متضاد | قوي | ||
انگلیسی | weak, faint, weakly, feeble, flagging, fragile, powerless, puny, wonky, anemic, lean, light, infirm, shaky, slack, languid, asthenic, languorous, slender, rickety, anile, atonic, feeblish, pusillanimous, sappy, weakish | ||
عربی | ضعيف، ركيك، متخاذل، غير حكيم، واه، أحمق، واهن | ||
مرتبط | کم دوام، کم زور، کم نور، سست عنصر، علیل المزاج، کم بنیه، نحیف، کاهنده، ول، افتاده، شکننده، شکستنی، نازک، ترد، لطیف، بی زور، کوچک، قد کوتاه، ریزه اندام، لرزان، بی ثبات، افتادنی، کم خون، اندک، کم سود، بی حاصل، روشن، سبک، سبک وزن، کم، خفیف، علیل، رنجور، نااستوار، متزلزل، لرزنده، شل، پشت گوش فراخ، فراموشکار، کند، بی حال، اهسته، پژمرده، مست، بلند و باریک، باریک، قلیل، زهوار در رفته، لق، نرم استخوان، پیرزنانه، بی تکیه، بی صدا، بی قوت، مربوط بسستی و بی قوتی، ضعیف نما، بزدل، ترسو، جبون، شنگول، مرطوب، سست و ضعیف، نسبتا ضعیف، چیز ابکی، چیز رقیق و نرم | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "ضعیف" در زبان فارسی به معنای ناتوان، کمقدرت یا بیکیفیت استفاده میشود. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میشود:
در نهایت، استفاده صحیح از "ضعیف" در نگارش به دقت در معنا و سیاق جمله بستگی دارد. | ||
واژه | ضعیف | ||
معادل ابجد | 960 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | za'if | ||
ترکیب | (صفت) [عربی، جمع: ضُعَفاء] | ||
مختصات | (ضَ) [ ع . ] (ص .) | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی ضعیف | ||
پخش صوت |
ناتوان، سست کلمه "ضعیف" در زبان فارسی به معنای ناتوان، کمقدرت یا بیکیفیت استفاده میشود. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میشود: نحوه نوشتن: کلمه "ضعیف" به صورت صریح و بدون هیچ گونه علامت اضافی نوشته میشود. صفت و اسم: "ضعیف" به عنوان یک صفت به کار میرود و میتواند برای توصیف اسمهای مختلف استفاده شود. به عنوان مثال: جمع: هنگامی که "ضعیف" به جمع تبدیل میشود، میتوان از "ضعیفها" یا "ضعیفان" استفاده کرد. به عنوان مثال: قید: از کلمه "ضعیف" میتوان قیدهای مختلفی ساخت، مانند "ضعیفانه". مثلاً: ترکیبها: "ضعیف" میتواند در ترکیب با کلمات دیگر نیز به کار رود، مانند "ضعیف النفس" (ناتوان از نظر روحی) یا "ضعیفالجسد" (ناتوان از نظر جسمی). در نهایت، استفاده صحیح از "ضعیف" در نگارش به دقت در معنا و سیاق جمله بستگی دارد.
بي حال، بي قدرت، خفيف، راجل، زار، زبون، سست، عاجز، فرسوده، قاصر، كم زور، لاغر، ناتوان، نحيف، نزار
قوي
weak, faint, weakly, feeble, flagging, fragile, powerless, puny, wonky, anemic, lean, light, infirm, shaky, slack, languid, asthenic, languorous, slender, rickety, anile, atonic, feeblish, pusillanimous, sappy, weakish
ضعيف، ركيك، متخاذل، غير حكيم، واه، أحمق، واهن
کم دوام، کم زور، کم نور، سست عنصر، علیل المزاج، کم بنیه، نحیف، کاهنده، ول، افتاده، شکننده، شکستنی، نازک، ترد، لطیف، بی زور، کوچک، قد کوتاه، ریزه اندام، لرزان، بی ثبات، افتادنی، کم خون، اندک، کم سود، بی حاصل، روشن، سبک، سبک وزن، کم، خفیف، علیل، رنجور، نااستوار، متزلزل، لرزنده، شل، پشت گوش فراخ، فراموشکار، کند، بی حال، اهسته، پژمرده، مست، بلند و باریک، باریک، قلیل، زهوار در رفته، لق، نرم استخوان، پیرزنانه، بی تکیه، بی صدا، بی قوت، مربوط بسستی و بی قوتی، ضعیف نما، بزدل، ترسو، جبون، شنگول، مرطوب، سست و ضعیف، نسبتا ضعیف، چیز ابکی، چیز رقیق و نرم