عارض
licenseمعنی کلمه عارض
معنی واژه عارض
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روي، سيما، صورت، گونه 2- اتفاق، حادثه 3- دادخواه، شاكي، شكواگر، متظلم | ||
انگلیسی | cheeks, complainant, plaintiff, disaster | ||
عربی | الخدين | ||
ترکی | ara sıra | ||
فرانسوی | occasionnel | ||
آلمانی | gelegentlich | ||
اسپانیایی | ocasional | ||
ایتالیایی | occasionale | ||
مرتبط | شاکی، مدعی، خواهان | ||
واژه | عارض | ||
معادل ابجد | 1071 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | 'ārez | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم، صفت) [عربی] | ||
مختصات | (رِ) [ ع . ] | ||
آواشناسی | 'Arez | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی عارض | ||
پخش صوت |
- 1 رخ رخساره - 2 پهني گردن
- 3 لشکر شمار سالار سپاه - 4 ابر
سايه دار ابر بارنده - 5 ديواره
ديواره و آسمانه ي کجاوه - 6 پرده - 7 کوه
- 8 نالشگر داد خواه - 9 تاوريده
زبانزد فرزاني فتاده - 10 پيشامد
- 1 عرض کننده . - 2 عرض دهنده لشکر
سالار سپاه . - 3 تظلم کننده شکايت
کننده شاکي متظلم جمع عارضين .
- 4 (اسم) آن چه براي شخص پيش
آيد حادثه اتفاق عارضه .
- 5 صفحه صورت رخساره . - 6 صورت چهره
- 7 ابر که سايه افکند. - 8 محمول خارج از
ذات چيزي را عارض بر آن گويند و آن اعم از
عرض است زيرا شامل صورت هم ميشود و صورت
جوهر است زيرا عارض بر هيولي مي شود .
يا عارض وجود . آن چه در ظرف وجود عارض
شود که وجود معروض را مدخليت در عروض
عارض باشد . يا عارض ماهيت . آن چه
منشا عروض ذات باشد و يا ماهيت باشد
مانند عروض وجود بر ماهيت . - 9 کشف نور
ايمان و فتح ابواب عرفان و رفع حجب
از جمال حقيقت و عيان و هر چه در فتح
و فتوح باشد .
1- چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روي، سيما، صورت، گونه
2- اتفاق، حادثه
3- دادخواه، شاكي، شكواگر، متظلم
cheeks, complainant, plaintiff, disaster
الخدين
ara sıra
occasionnel
gelegentlich
ocasional
occasionale
شاکی، مدعی، خواهان