عارض
licenseمعنی کلمه عارض
معنی واژه عارض
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روي، سيما، صورت، گونه 2- اتفاق، حادثه 3- دادخواه، شاكي، شكواگر، متظلم | ||
انگلیسی | cheeks, complainant, plaintiff, disaster | ||
عربی | الخدين | ||
ترکی | ara sıra | ||
فرانسوی | occasionnel | ||
آلمانی | gelegentlich | ||
اسپانیایی | ocasional | ||
ایتالیایی | occasionale | ||
مرتبط | شاکی، مدعی، خواهان | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه «عارض» در زبان فارسی به معنای چیزی است که به صورت متضاد یا اضافی بر چیزی دیگر عارض میشود. از نظر قواعد نگارشی و دستور زبان، توجه به نکات زیر درباره این کلمه ضروری است:
با رعایت این نکات، میتوان از کلمه «عارض» به درستی در نوشتار و گفتار استفاده کرد. | ||
واژه | عارض | ||
معادل ابجد | 1071 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | 'ārez | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم، صفت) [عربی] | ||
مختصات | (رِ) [ ع . ] | ||
آواشناسی | 'Arez | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی عارض | ||
پخش صوت |
- 1 رخ رخساره - 2 پهني گردن کلمه «عارض» در زبان فارسی به معنای چیزی است که به صورت متضاد یا اضافی بر چیزی دیگر عارض میشود. از نظر قواعد نگارشی و دستور زبان، توجه به نکات زیر درباره این کلمه ضروری است: نحوهی نوشتار: کلمه «عارض» مانند سایر کلمات فارسی باید به درستی نوشته شود و از قافیهی عربی «عَارِض» نیز به طور صحیح استفاده گردد. جنس و جمع: «عارض» اسم مذکر است و جمع آن «عارضها» یا «عارضین» است. در متون علمی و ادبی از هر دو شکل میتوان استفاده کرد، اما «عارضها» رایجتر است. کاربرد در جملات: این کلمه معمولاً در متنهای علمی، فلسفی یا ادبی به کار میرود. برای مثال: استفاده در اصطلاحات: در برخی اصطلاحات و ترکیبها مانند «عارض ذهنی» یا «عارض خارجی» به کار میرود که به ظهور یک ویژگی، مشکل یا حالتی اشاره دارد که به طور غیرمستقیم بر چیزی تأثیر میگذارد. با رعایت این نکات، میتوان از کلمه «عارض» به درستی در نوشتار و گفتار استفاده کرد.
- 3 لشکر شمار سالار سپاه - 4 ابر
سايه دار ابر بارنده - 5 ديواره
ديواره و آسمانه ي کجاوه - 6 پرده - 7 کوه
- 8 نالشگر داد خواه - 9 تاوريده
زبانزد فرزاني فتاده - 10 پيشامد
- 1 عرض کننده . - 2 عرض دهنده لشکر
سالار سپاه . - 3 تظلم کننده شکايت
کننده شاکي متظلم جمع عارضين .
- 4 (اسم) آن چه براي شخص پيش
آيد حادثه اتفاق عارضه .
- 5 صفحه صورت رخساره . - 6 صورت چهره
- 7 ابر که سايه افکند. - 8 محمول خارج از
ذات چيزي را عارض بر آن گويند و آن اعم از
عرض است زيرا شامل صورت هم ميشود و صورت
جوهر است زيرا عارض بر هيولي مي شود .
يا عارض وجود . آن چه در ظرف وجود عارض
شود که وجود معروض را مدخليت در عروض
عارض باشد . يا عارض ماهيت . آن چه
منشا عروض ذات باشد و يا ماهيت باشد
مانند عروض وجود بر ماهيت . - 9 کشف نور
ايمان و فتح ابواب عرفان و رفع حجب
از جمال حقيقت و عيان و هر چه در فتح
و فتوح باشد .
1- چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روي، سيما، صورت، گونه
2- اتفاق، حادثه
3- دادخواه، شاكي، شكواگر، متظلم
cheeks, complainant, plaintiff, disaster
الخدين
ara sıra
occasionnel
gelegentlich
ocasional
occasionale
شاکی، مدعی، خواهان