عصب
licenseمعنی کلمه عصب
معنی واژه عصب
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | پي، رگ | ||
انگلیسی | nerve, chord, tendon | ||
عربی | العصب، عصب، جرأة، وتر، شجاعة، هستيريا، عصب الضرس، وقاحة، شجع، قوى | ||
ترکی | sinir | ||
فرانسوی | nerf | ||
آلمانی | nerv | ||
اسپانیایی | nervio | ||
ایتالیایی | nervo | ||
مرتبط | رشته عصبی، وتر، قدرت، پی، زه، تار، سیم، زردپی، پوره، اوتار | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "عصب" در زبان فارسی به معنی بافت عصبی است. در اینجا چند نکته دربارهٔ کاربرد و نگارش این کلمه آورده شده است:
به طور کلی، نگارش و استفاده از کلمه "عصب" در جملات فارسی باید با توجه به قواعد عمومی زبان فارسی و نکات نگارشی باشد. | ||
واژه | عصب | ||
معادل ابجد | 162 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | 'asab | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی، جمع: اعصاب] (زیستشناسی) | ||
مختصات | (عَ صَ) [ ع . ] (اِ.) | ||
آواشناسی | 'asab | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی عصب | ||
پخش صوت |
پي مفاصل، پي زرد، کلمه "عصب" در زبان فارسی به معنی بافت عصبی است. در اینجا چند نکته دربارهٔ کاربرد و نگارش این کلمه آورده شده است: نحوه نوشتن: کلمه "عصب" به همین شکل نوشته میشود و نیازی به تغییر یا ترکیب ندارد. نقطهگذاری: در جمله، در صورت نیاز به نقطهگذاری، به قواعد عمومی نقطهگذاری توجه کنید. به عنوان مثال: "عصبها نقش مهمی در انتقال پیامهای عصبی دارند." اسمگذاری: این کلمه یک اسم است و معمولاً به صورت مفرد یا جمع استفاده میشود. جمع آن "اعصاب" است. کاربرد علمی: "عصب" در متون علمی به طور خاص به ساختارها و عملکردهای مختلف سیستم عصبی اشاره دارد. بنابراین، رعایت دقت در نوشتن و به کارگیری آن در متون علمی اهمیت دارد. به طور کلی، نگارش و استفاده از کلمه "عصب" در جملات فارسی باید با توجه به قواعد عمومی زبان فارسی و نکات نگارشی باشد.
و آن چيزي است سفيد که حس و حرکت و مضبوطي اعضاء
بدان است و اصل عضله عصب است و بفارسي پي گويند
پي، رگ
nerve, chord, tendon
العصب، عصب، جرأة، وتر، شجاعة، هستيريا، عصب الضرس، وقاحة، شجع، قوى
sinir
nerf
nerv
nervio
nervo
رشته عصبی، وتر، قدرت، پی، زه، تار، سیم، زردپی، پوره، اوتار