جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×


0
0
543
اطلاعات بیشتر واژه
واژه کار و کاسبی
معادل ابجد 320
تعداد حروف 9
نوع اسم
منبع فرهنگ فارسی هوشیار
نمایش تصویر کار و کاسبی
پخش صوت

‎ - 1 آنچه از شخصي يا شيئي صادر
شود آنچه که کرده شود فعل عمل .
‎ - 2 شغل پيشه . ‎ - 3 صنعت هنر .
‎ - 4 امر شان :
‎ } اي خداوند بکار من از اين به بنگر
مرمرا مشمر از اين شاعرک داس و دلوس ‎. {
(ابو شکور)
‎ - 5 رفتار کردار . يا کاربد . رفتار
بد کردار ناپسند :
‎ } کسي را نبد بر درش کار بد
ز درگاه آگاه شد بار بد ‎. {
يا کار نيک (خوب) . رفتار نيک
کردار خوب . ‎ - 6 آنچه در عالم خارج
تخقق پذيرد عمل :
‎ } علم با کار سودمند بود
علم بي کار پاي بند بود ‎. {
(سنائي)
‎ - 7 ممارست اشتغال تمرين :
(امروز هيچ گروه (عيبب و هنر اسپ
را) چون ترکان نميدانند از بهر
آنکه شب و روز کار ايشان بااسپ است ‎. {
(نوروز نامه) ‎ - 8 رنج زحمت .
‎ - 9 حادثه (بد) پيشامد (ناگوار) :
‎ } ابوسفيان بازگشت که اين چه تکبير است
(تکبير علي عليه السلام پس از پايان
غزوه ء احد) نبايد که بر ما کاري آيد ‎. {
(تاريخ بلعمي) ‎ - 10 بنا ساختمان :
‎ } زسنگ و زگچ بود بنياد کار
(ايوان مداين)
چنين کرد تا باشد آن پايدار ‎- 11 . {
ضررت حاجت احتياج . ‎ - 12 عمل معده
اجابت شکم : ‎ } و استفراغ بداروها کنند که
اندر علاج فالج ياد کرده آمده است از حقنه
و داروي کار و داروي قي ‎ { (ذخيره ء
خوارزمشاهي) ‎ - 13 وسيله ء معيشت
معاش : ‎ } مردم يغسون ياسو مردمانيند
بيشتر با نعمت و کاري ساخته تردارند ‎. {
(حدود العالم) ‎ - 14 مرگ موت :
‎ } علي ‎ 4 عباس را گفت يا غم پيغامبر
امروز بهتر است بحمدالله عباس گفت :
کار پيغامبر نزديک رسيد که من علامت مرگ
بني عبدالمطلب نيک ميدانم ‎. {
(مجمل التواريخ والقصص) ‎ - 15 جنگ
رزم : ‎ } وليکن کنونست هنگام کار
که تنگ اندر آمد چنين روزگار ‎. {
‎ } يکي تيغ داند زدن روزکار
يکي را قلمزن کند روزگار ‎ . { (حافظ)
‎ - 16 الف ‎ - چون به آخر اسم معني پيوندد
صيغه ء مبالغه سازد : ستمکار
فراموشکار گناهکار مسامحه کار .
ب ‎ - چون باسم ذات و معني پيوندد
صيغه ء شغل سازد : آهنکار آتشکار
خدمتکار . ‎ - 17 حاصل ضرب قوه در تغيير
مکان ‎ - 18 زنا مجامعت . ‎- 19
نسج منسوج : کارتن کارتنه .
‎ - 20 (زورخانه) هر يک از فنهاي کشتي
فند پند . ترکيبات اسمي : يا ترکيبات
اسمي : يا از کار افتاده . کسي که بر
اثر پيري يا ضعف و مرض نتواند کار کند .
‎ } جهان پير کهن گشته وزکار شده
بدولت تو جواني گرفت باز ونوي ‎. {
(سوزني)
يا به کار . ‎ - 1 در کار مشغول . ‎- 2
بافايده مستعمل . يا به کار آمده .
کاري مجرب . يا کار آب و گل . ‎- 1
بناکردن . ‎ - 2 مرمت کردن . يا کار شيعه .
جنس وطني جنس ايراني (نوعي تحقير در آن
نهفته است) يا کار قوزي . ‎ - 1 شخص يا
چيزي که ميخواهند بدان اشاره کنند و کسي
نفهمد منظور کيست . ‎ - 2 معشوق رفيقه ء
بدکار (مشار اليها) يا کار کذا .
ترکيبي است نظير کار قوزي ولي بيشتر در
مقام اشاره بغير ذي روح استعمال شود يا
کار نجف . يا کار و کاسبي . کار و کسب .
يا کار چراغ خلوتيان ‎ - 1 روشن ساختن جايي
تاريک را . ‎ - 2 دوده افکندن . يا کار
خير . ‎ - 1 کارنيک :
‎ } هرگه که دل بعشق دهي خوش دمي بود
در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست ‎. {
(حافظ)
‎ - 2 ازدواج امر خير . يا کار دست بسته .
کار نمايان که از دست ديگران
باساني برنيايد :
‎ } نشد درست بهندوستان شکسته ء ما
نماز بود در و کار دست بسته ء ما ‎. {
(محمد قلي سليم)
يا کار دستي . ‎ - 1 کاري که با دست انجام
دهند عمل يدي . ‎ - 2 در آموزشگاهها
ماده اي از دروس که دانش آموزان را امور
عملي و صنعتي آشنا سازد يا کار دشوار .
عمل سخت و مشکل . يا کار ديو . ‎ - 1 کاري
که ديو (اهريمن) انجام دهد . ‎- 2
کاري که بر خلاف عادت انجام گيرد :
کار ديو است و وارونه . يا کار زن .
‎ - 1 امر مربوط به زنان . ‎ - 2 هم آغوشي
با زن آرمش بازن :
‎ } بکار زنان تيز بودي برش
همي نرم جايي بجستي سرش ‎. {
يا کار سرسري . کار سطحي ب
کار بي تامل . يا کار غلامان .
کار خوب (چه اغنياي ايران غلامانرا
بيشتر بکسب فنون مثل حدادي و نجاري
و زرگري و نقاشي و مانند آن مشغول دارند
و در هر فني يک فنه سازند : ازين رو
کار خوب را کار غلامان گويند .
‎ } سرو آزاد در چمن تيغ کشيد
گل گفت که اين کار غلامان باشد ‎. {
(شرف الدين پيام) .
يا کار قديم . ‎ - 1 کار ديرينه امر
قديمي . ‎ - 2 کار بيقدر و مبتذل :
‎ } چنان زد ز زرگر انقدر سيم
که شد ياره ء زهره کار قديم ‎. {
(ظهوري) .
يا کار گل . زمين کندن و شخم زدن و گل
مالي و نظاير آن عملگي فعلگي :
‎ } و در همه ء ممالک کسي را
نگداشت که بمعيشت و عمارت ضياع خود مشغول
شوند الاهمه براي او بقلعه ها و قصرها و
خندق زدن و کار گل کردن گرفتار بودند ‎. {
(تاريخ طبرستان) .
يا کار و بار . الف ‎ - (بصورت ترکيب)
‎ - 1 کار امر :
‎ } جانرا دگر گونه شد کار و بارش
برو مهربان گشت و صورت نگ
ارش ‎. {
(ناصر خسرو)
‎ - 2 شغل پيشه کسب :
‎ } کس را چنانکه امروز اين بنده ء تر است
جاه و محل و مرتبت و کار و بارنيست ‎. {
(مسعود سعد ‎ 72)
‎ - 3 (تصوف) احوال عارفانه
حالات صوفيانه . ‎ - 4 شور و غوغا :
‎ } چون ابراهيم آن بديد گفت : اي رابعه خ
اين چه شور و کار و بار است که در جهان
افکنده ايي ک گفت : من شور در جهان
افکنده ام ‎ . { (تذکره الاولياء)
ب ‎ - (بصورت جداگانه و متواليا) کار :
‎ } امروز که داني ز اميران جز از ايشان
شايسته بدين ملک و بدين کار و بدين بار ‎{
يا کار و کاچار . کار و لوازم آن
کار و اسباب آن :
‎ } تاميان بسته اند پيش امير
درتک و تاز کار و کاچارند ‎. {
يا کار و کاسبي . شغل کار کسب . يا
کار و کشت کشت و زرع کشاورزي يا کار
و کيا . يا کار و مکار . زمين زراعتي که
نيم آن در يک سال و نيم ديگر در سال بعد
کاشته شود . يا وزارت کار . وزارتخانه اي
که عهده دار رسيدگي بمشاغل مختلف و تهيه ء
کار براي کارگران و جز آنانست وزارت
مشاغل . يا ترکيبات فعلي : از دست رفتن
کار . از عهده ء تلافي و جبران بدر رفتن :
‎ } سمک عيار بخنديد و گفت : اکنون کار از
دست رفت اگر نرويم ما را هلاک کنند ‎. {
(سمک عيار ‎ 201 : 1) . يا از کار افتادن .
از عهده ء کارها بر نيامدن اسقاط شدن :
‎ } ماشين از کار افتاده است ‎ } { پدرش
پير شده و از کار افتاده است ‎ . { يا از
کاري بدر آمدن . از عهده ء انجام دادن
آن بر آمدن موفق شدن در اجراي آن :
‎ } گفتيم که عقل از همه کاري بد آيد
بيچاره فروماند چو عشقش بسر افتاد ‎. {
(سعدي)
يا از کار بردن . باطل کردن بيکار و
مهمل کردن :
‎ } نيست دون القلتين و حوض خرد
کي تواند قطره ايش از کاربرد ‎. {
(مثنوي . فرهنگ مثنوي . دکتر گوهرين) يا
از کار درآوردن . ‎ - 1 مهيا براي کار
ساختن آماده ء استعمال و استفاده کردن
چيزي را . ‎ - 2 پخته و مجرب کردن کسي را .
يا از کار رفتن . فرسوده شدن از کار
افتادن :
‎ } از تشنج رو چو پشت سوسمار
رفته نطق و طعم و دندانها زکار ‎. {
(مثنوي . فرهنگ مثنوي دکتر گوهرين)
يا باز شدن کار روا شدن حاجت :
‎ } ز عشق کار جهان باز ميشود صائب خ
خوشا کسي که توسل باين جناب گرفت ‎. {
(صائب)
يا باز گذاشتن کار بکسي . تسليم کردن
کاري بوي محول کردن امري بکسي :
‎ } کار خودگر بخدا باز گذاري حافظ خ
اي بسا عيش که با بخت خداداده کني ‎. {
(حافظ)
يا بالا بردن کار . پيش بردن کار:
‎ } کار بالا نرود دست نيايد بر کام
هر که دلداده ء آن قامت و بالا نشود ‎. {
(ابو نصير نصيراي بدخشاني)
يا بالا رفتن کار . پيش رفتن کار :
‎ } کار محنت گر درين راه اين چنين بالا رود
رهنوردان را ز زانو خار ميبايد کشيد ‎. {
(کليم)
يا بالا گرفتن کار . رونق و نظام يافتن
کار گرم شدن بازار :
‎ } شدم عاشق ببالاي بلندش
که کار عاشقالان بالا گرفته است ‎. {
(حافظ)
توضيح اين بيت در حافظ چاپ قزويني
نيامده است . يا بر سر کار آوردن .
تشويق کردن ترغيب بکار کردن :
‎ } مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد ‎. {
(صائب . امثال و حکم) . يا بر کار شدن .
سر کار بودن بر امور مسلط شدن :
‎ } محموديان در ميان ايشان بمنزلت
خانيان و بيگانگان باشند خاصه بوسهل
زوزني برکار شده است ‎ . { (بيهقي)
يا به روي کار ديدن . از روي قراين ملاحظه
و پيش بيني کردن : ‎ } اين پادشاه حليم و
کريم و بزرگست اما چنانکه بروي کار ديدم
اين گروه مردم ... ‎ { (بيهقي)
يا به سر رفتن کار . انجام شدن آن اجرا
گرديدن : ‎ } اگر کاري بودي که بزر و بزور
يا بحيلت يا بعياري سر رفتي هم تدبيري
توانستمي کردن ‎ . { (سمک عيار ‎ 46 : 1) يا
به کار آمدن . ‎ - 1 قابل استعمال شدن
لايق کاري بودن . ‎ - 2 مفيد بودن سودمند
شدن : ‎ } زهدت بچه کار آيد گر رانده ء در
گاهي کفرت چه زيان دارد گر نيک
سرانجامي ‎ . { (سعدي)
يا به کار آوردن . ‎ - 1 استعمال کردن :
‎ } و لفظ تمام را بکار آورد ‎ - 2 . { انجام
دادن بجا آوردن . ‎ - 3 کشتن قتل . يا
به کار افتادن . استعمال شدن . ‎- 2
کارکردن : ‎ } کارخانه بکار افتاد ‎ . { يا
به کار انداختن . ‎ - 1 بکار گماشتن
وادار بکار کردن .
‎ } مردم از بلژيک آورد و بکار انداخت چست
با اتابک داد او کار صدارت را نخست ‎. {
(بهار)
‎ - 2 بجريان انداختن : ‎ } کارخانه ء چاي
سازي را بکار انداخت ‎ . { يا به کار بردن .
استعمال کردن : ‎ } هميشه کلمات فصيح بکار
ميبرد ‎ } { صباغان بستان که همه لاجورد
و زنگار بکار ميبرند ‎ . { يا به کار
بستن . عمل کردن : ‎ } پند پدر را بکار
بست ‎ . { کار دربستن) . يا به کار بودن .
‎ - 1 قابل استعمال بودن : ‎ } سمک برخاست و
آنچه بکار بود بر گرفت از : کارد و
کمندو سوهان ... ‎ { (سمک عيار) يا به
کار خوردن . ‎ - 1 قابل استفاده بودن
بودن مورد استعمال داشتن . ‎ - 2 لايق
کاري شايسته ء انجام امري بودن . يا به
کار دادن . بکار گماشتن . يا به دادن تن .
زير بار کاري رفتن . يا به کار داشتن .
استعمال کردن : بطلميوس آنرا بکار داشته
است بکتاب مجسطي بوسطهاي ستارگان بيرون
آوردن و اما بکواکب ثابته تاريخ انطينس
بکار هميدارد ‎ . { (التفهيم) يا به کار
کسي در بودن . براي او کار کردن خدمت
او ورزيدن :
‎ } دل جان همي سپارد و فرياد ميکند
کاخر بکار تو درم اي دوست دستگير خ ‎{
(سعدي)
يا به کار در بستن . (پند اندرز) .
بدان عمل کردن ‎ } مده از حکيم خ پندم
که بکار در نبندم که ز خويشتن گريزست و
ز دوست ناگريزم ‎ . { (سعدي)
يا به کار زدن . بکار بردن چيزي را
استعمال کردن . يا به کار کشيدن . (انسان
يا حيواني را) . او را بکار گماشتن
وادار کردن وي بکار . يا به کار گماشتن .
بکاري و شغلي نصب کردن کسي را . يا پيش
افکندن کاري را . پيش بردن آنرا :
‎ } کار اشرف از براي خويش پيش افکنده يي
ميکني امروز اگر آزاد فردار علاج ‎. {
(اشرف)
يا پيش بردن کاري را . آنرا روبراه کردن .
يا آنرا روبراه کردن . يا پيش رفتن
کاري . پيشرفت کردن آن جلو رفتن آن :
‎ } گر سر ترک کلاه فقرداري اي فقير خ چار
ترکت بايد اول تا رود کار تو پيش ... ‎{
(سلمان) . يا تمام ساختن کار .
يا تمام ساختن کار کسي يا جانوري .
او را کشتن وي را نابود کردن .
يا تمام کردن کار . ‎ - 1 فيصله دادن آن
بانجام رسانيدن آن . ‎ - 2 نابود کردن کسي
را (بوسيله ء عشق فقر و غيره) :
‎ } از يک نگه که مايه ء صد ساله عاشقي است
کارم تمام کرده و من غافلم هنوز ‎. {
(شاني تکلو)
يا تنگ شدن کار . سخت و دشوار شدن آن :
‎ } از جهت خلف کار تنگ شد ‎ . { (بيهقي) .
يا تنگ گرفتن کار . تنگ کردن کار را
سخت و دشوار کردن امري را تضييق :
‎ } بر طاقت ما کار چنين تنگ ميگيريد
اي خوش کمران خ تنگ ببنديد ميان را ‎. {
(کليم)
يا چاق کردن کاري را . ‎ - 1 روبراه
کردن آنرا . ‎ - 2 وساطت در انجام گرفتن
کاري کردن کار چاق کني . يا چون زر
ساختن کاري را . چون زر کردن کاري را :
‎ } آخر آن کار (کار شاهنامه را) چون زر
بساخت ‎ . { (چهار مقاله ‎ 3 - 82)
يا چون زر شدن کار . بسامان شدن آن
انتظام يافتن آن :
‎ } گفتم از زر کار من چون زر شود غافل
که چرخ ‎ - چون گل رعنا مرا از کاسه ء زر
خون دهند ‎ . { (صائب)
يا چون زر کردن کاري را . نيک سامان دادن
آنرا رونق و جلوه دادن آنرا
‎ } ز ما هر يکي را توانگر کني
بزر کار ماهر دو چون زر کني ‎. {
(نظامي)
چون (چو) نگار شدن کاري . رونق و نظام
يافتن آن :
‎ } هر کس که بفرمان تو رام است و مسخر
از دولت اقبال تو کارش چو نگار است ‎. {
(معزي) يا خوابيدن کار . ‎ - 1 تعطيل شدن
کار . ‎ - 2 کساد بودن بازار . يا در کاري
آويختن . بدان دست زدن اقدام کردن در
آن :
‎ } چو بيدلان همه در کار عشق ميظويخت
چو ابلهان همه از راه عقل بر مي گشت ‎. {
(سعدي)
يا در کار کسي بودن . بکار وي پرداختن
مشغول شدن بکار او :
‎ } خون پياله خور که حلالست خون او
در کار يار باش که کاريست کردني ‎. {
(حافظ ‎ 339)
يا در کار کردن کسي را . ‎ - 1 وي را در
زمره ء چيزي محسوب داشتن :
‎ } بگفت اي کور سوزنگر مرا در کارکن آخر
که از جور تو افتاده است با کيمخت گر
کارم ‎ . { (سوزني)
‎ - 2 شفاعت کسي را در مورد شخصي پذيرفتن
کسي را بکسي بخشودن : ‎ } گفت : اگر
اندوهگيني در ميان امتي بگريد جمله ء
امت را در کار آن اندوهگين کنند ‎. {
(تذکره الاوليا ء)
‎ - 3 کسي را مختص کاري کردن اختصاص دادن
وي بدان امر : ‎ } (مادر را گفتم) يا از
خدايم درخواه تا همه آن تو باشم و يا در
کار خدايم کن تا همه با وي باشم . مادر
گفت : اي پسر خ ترا در کار خداي کردم ‎. {
(تذکره الاوليا ء) يا در کار کشيدن .
بکار واداشتن بميدان عمل آوردن :
‎ } کاهل روي چو باد صبا را ببوي زلف
هر دم بقيد سلسله در کار ميکشي ‎. {
(حافظ ‎ 321)
در گره افتادن (افتدن) کار . ‎- 1
پيچيده و معقد شدن کار :
‎ } کار چون در گره افتد ز خدا ياد کنيم
عقده ء مشکل ما سبحه ء صد دانه ء ماست ‎. {
(صائب)
‎ - 2 برنيامدن حاجت . يا در گره ماندن
کار . در گره افتادن
‎ } در گره هرگز نخواهد ماند کارم چون صدف
شوخي گوهر گريبان چاک ميسازد مرا ‎. {
(صائب)
يا دست به کاري زدن بدان اقدام کردن :
‎ } بر سر آنم که گر ز دست بر آيد
دست بکاري زنم که غصه سرآيد ‎. {
(حافظ)
يا راست برآمدن کاري . بخوبي انجام شدن
آن . يا راست کردن کار . مستقيم ساختن
آن بسامان رسانيدن آن :
‎ } باز گرد و کار را راست کن تا بنزديک
سلطان روي ‎ . { (بيهقي)
يا راه انداختن کاري را . بجريان انداختن
آنرا براه بردن آنرا . يا رفتن کار
کسي . از پيش رفتن کار وي پيشرفت کردن
امر او :
‎ } از سر کوي تو هر کو بملامت برود
نرود کارش و آخر بخجالت برود ‎ . { (حافظ)
يا زار بودن کار کسي . دشوار بودن کار
وي پيچيده بودن کار او . يا سخت گرفتن
کاري را . دشوار گردانيدن آنرا :
‎ } چون لب جو سخت گيرد کار بر هر کس جهان
از براي آب خوردن بايدش دندان سنگ ‎. {
(سليم)
يا سر کار رفتن . بکاري مشغول شدن :
‎ } چيزي که مرا بيشتر نگران حال او کرده
اين است که سر کار هم نميرود تا لااقل
سرگرم بشود ‎ . { (شام ‎ 239)
يا کار آب کردن . يا کار از دست کسي رفتن
(شدن) . خارج شدن کار از عهده ء کفايت
وي : ‎ } گرم گشتم چنانکه گردد مست
يار در دست و رفته کار از دست ‎. {
(نظامي)
يا کار بجان آمدن . کار بجان رسيدن کارد
باستخوان رسيدن :
‎ } عجب عجب که ترا ياد دوستان آمد
بيابيا که ز تو کار من بجان آمد ‎. {
(از تاريخ سلاجقه ء کرمان)
يا کار بجان رسيدن . ‎ - 1 قريب بهلاکت
رسيدن . ‎ - 2 بجان آمدن بيچاره شدن
در کار . يا کار بخدا افتادن . از تدبير
و چاره گذشتن کار :
‎ } حق شناسان ز پي مطلب آسان نروند
کار دشوار چو افتد بخدا ميافتد ‎. {
(محسن تاثير)
يا کار براحت رسيدن . سرانجام يافتن کار :
‎ } چو کار زراچه براحت رسيد
براحت رسد کار خزرانيان ‎. {
(نظامي گنجينه ء گنجوي)
يا کار براه بردن . کار بساز کردن :
‎ } تانداري از گره سر رشته ء خود را نگاه
کار خود را کي تواني برد چون سوزن براه ‎{
يا کار بر سر افتادن . پيش آمدن کار .
يا کار بر سر کسي آسان کردن . آسان نمودن
امري بر وي تسهيل کاري بر او :
‎ } غفلت ما کار بر ابليس آسان کرده است
صيد بندان را مدد از صيد غافل ميرسد ‎. {
(صائب)
يا کار بر کسي پوشاندن (پوشانيدن) .
مشتبه کردن امر بر وي . يا کار بر کسي
تنگ کردن (گرفتن) . او را در مضيقه
گذاشتن بر او سخت گرفتن . او را در
مضيقه زدن . خراب کردن کار :
‎ } در ياب که زد کار جهاني همه بر هم
چشم تو عذرش همه اين است که مستم ‎. {
(جمال الدين)
يا کار بساز کردن . بنيکي انجام دادن
کار . يا کار بگوشه چيدن فراموش کردن
از ياد بردن :
‎ } بگوشه ء همه کارها چيده اند
ازو گوشه ء کاري ار ديده اند ‎ . { (ظهوري)
يا کار بودن کسي را با کسي . متعرض شدن
او را پرداختن او بوي :
‎ } بهشت آنجاست کازاري نباشد
کسي را با کسي کاري نباشد ‎. {
(مصاحب امثال و حکم)
يا کار کسي را ساختن . ‎ - 1 کار او را
رو براه کردن آماده کردن کار او را :
‎ } چرا برنسازي همي کار خويش
که هرگز نيامد چنين کار پيش ‎. {
‎ - 2 نابود کردن از بين بردن :
‎ } کارتاش و لشکري که آنجاست بسازد :
(بيهقي) .
يا کار و بار گره شدن . بر نيامدن حاجت
درست نشدن کار . يا کار و بار کردن . ‎- 1
کاري انجام دادن . ‎ - 2 تصرف کردن . يا
کاري کرد کارستان . يا کار يکرو کردن .
قطع دوستي و مراوده کردن . يا گره بودن
(شدن) کار . بر نيامدن حاجت :
‎ } ز سختگيري زلف تو کار من گره است
و گرنه هيچ گره نيست بي گشاد اينجا ‎. {
(لساني شيرازي)
يا محکم کردن کار . استوار کردن آن
محکم کاري کردن :
‎ } گرفتم عقل محکم کرد کار خويش را صائب خ
ره سيل قضار اسد اسکندر نمي بندد ‎. {
(صائب)
يا کار وا پس افکندن . کار را بعقب
انداختن واپس انداختن . کار واپس
افکندن . مشغول کار کسي شدن . بکار او
پرداختن :
‎ } گر جان بتن ببيني مشغول کار او شو
هر قبله اي که بيني بهتر ز خود پرستي ‎. {
يکرو کردن کار يکرو کردن . (حافظ ‎ 203)
business
عمل، تجارة، حركة، مهنة، مهمة، مشروع تجاري، شأن، متاجرة، قضية، اعمال


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


داپ اَپ اولین پلتفرم کش‌بک در ایران
اگه میخوای از خریدهایی که میکنی، پاداش نقدی دریافت کنی داپ اَپ رو نصب کن.

تبلیغات تصویری