مامور
licenseمعنی کلمه مامور
معنی واژه مامور
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1-اسم 2- عامل، كارگزار، وكيل 3- كارمند 4- گماشته، مستخدم 5- متصدي، مسئول 6- پاسبان، پليس 7- فرستاده | ||
متضاد | آمر | ||
عربی | ضابط، موظف، شرطي، مأمور، ضابط من مرتبة القادة، ربان باخرة، زود بالضباط، زود بالموظفين، أمر، وجه، أرشد، قاد | ||
واژه | مامور | ||
معادل ابجد | 287 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی مامور | ||
پخش صوت |
امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده
- 1 گومارتک گمارده
گماشته - 2 اپرهان پروانک
به فرمان فرمان يافته
(اسم) -1 فرمان داده امر کرده شده :
گفت موسي :اين مرا دستور نيست
بنده ام امهال تو مامور نيست .
(مثنوي . نيک. 62 : 3)
-2 کسي که او را بکاري گماشته باشند
گماشته :
زودا که ديد خواهم از سعي بخت فرخ
مامور امر سلطان ايران ستان و توران .
(پيغوملک . لباب . نف. 54)
جمع : مامورين . يا مامور احصائيه .
آمارگر . يا مامور اطفائيه .
آتش نشان . يا مامور آگاهي .
کارآگاه . يا مامور اجرا . کسي که
از طرف اداره ء اجراء دادگستري موظف است
که احکام و قرارهاي دادگاه را بمرحله ء
عمل درآورد . يا مامور تامينات .
1-اسم
2- عامل، كارگزار، وكيل
3- كارمند
4- گماشته، مستخدم
5- متصدي، مسئول
6- پاسبان، پليس
7- فرستاده
آمر
ضابط، موظف، شرطي، مأمور، ضابط من مرتبة القادة، ربان باخرة، زود بالضباط، زود بالموظفين، أمر، وجه، أرشد، قاد