مانع
licenseمعنی کلمه مانع
معنی واژه مانع
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1-اسم 2- بازدارنده، جلوگير، رادع، مخل، مزاحم 3- بند، سد 4- حاجز 5- حايل 6- عايق 7- محظور، محذوريت 8- مشكل، ايراد | ||
انگلیسی | obstacle, barrier, hindrance, impediment, hurdle, hedge, stumbling block, hindering, setback, bar, let, barricade, snag, drawback, encumbrance, hitch, handicap, blockage, lock, holdback, fetter, balk, embargo, stay, curtain, bamboo curtain, crimp, dike, dyke, massif, shackle, preventive, repellent | ||
عربی | عقبة، العائق، حجر عثرة، حاجز، مانع، عرقل، حائل، أعاق | ||
ترکی | bariyer | ||
فرانسوی | barrière | ||
آلمانی | barriere | ||
اسپانیایی | barrera | ||
ایتالیایی | barriera | ||
مرتبط | سد، مشکل، انسداد، گیر، رداع، حصار، حائل، نرده یا مانع عبور دشمن، بازماندگی، سبب تاخیر، پاگیری، اذیت، ازار، اشکال، رادع، محظور، چهار چوب جگنی، سبد ترکهای، پرچین، چپر، راه بند، سنگ لغزش، موجب لغزش، سبب سقوط، مزاحمت، منع، شکست، تنزل، بار، میله، شمش، تیر، خط، اجاره دهی، سنگربندی موقتی، گره، زیان، بی فایدگی، علت، قید، اسباب زحمت، گرفتاری، گرو، پیچ وخمیدگی، نقص، اوانس، امتیاز به طرف ضعیف در بازی، محاصره، بازداری، ایجاد مانع، جلو گیری، قفل، طره گیسو، دسته پشم، چخماق تفنگ، چفت و بست، بند، توقف، اشغال کننده، زنجیر، بخو، پا بند، مرز، زمین شخم نشده، مایهء لغزش، امتناع، روگردانی، تحریم، ممنوعیت، تکیه، ایست، عصاء، پرده، حجاب، دیوار، حاجب، جدار، سرحدات چین کمونیست، پردهء حصیری، چین، جعد موی، پیچش وانقباض عضلهدرخواب، گول، خاکریز، اب بند، بند آب، نهر، توده سنگ، غل، دست بند، پیشگیری کننده، جلوگیری کننده، پیش گیر، دافع، زننده، بیزار کننده | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "مانع" در زبان فارسی به معنی "عوامل یا اشیاءی که جلوگیری از پیشرفت یا انجام کاری میشوند" به کار میرود. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی، موارد زیر را در نظر داشته باشید:
این نکات به شما کمک میکند تا کلمه "مانع" را به درستی در نوشتهها و مکالمات خود به کار ببرید. | ||
واژه | مانع | ||
معادل ابجد | 161 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | māne' | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم، صفت) [جمع: مَنَعة و مَوانع] | ||
مختصات | (نِ) [ ع . ] | ||
آواشناسی | mAne' | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی مانع | ||
پخش صوت |
بازدارنده ، منع کننده ، عايق کلمه "مانع" در زبان فارسی به معنی "عوامل یا اشیاءی که جلوگیری از پیشرفت یا انجام کاری میشوند" به کار میرود. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی، موارد زیر را در نظر داشته باشید: استفاده در جملات: قواعد جمع: حضور در ترکیبات: قواعد نگارشی: این نکات به شما کمک میکند تا کلمه "مانع" را به درستی در نوشتهها و مکالمات خود به کار ببرید.
1-اسم
2- بازدارنده، جلوگير، رادع، مخل، مزاحم
3- بند، سد
4- حاجز
5- حايل
6- عايق
7- محظور، محذوريت
8- مشكل، ايراد
obstacle, barrier, hindrance, impediment, hurdle, hedge, stumbling block, hindering, setback, bar, let, barricade, snag, drawback, encumbrance, hitch, handicap, blockage, lock, holdback, fetter, balk, embargo, stay, curtain, bamboo curtain, crimp, dike, dyke, massif, shackle, preventive, repellent
عقبة، العائق، حجر عثرة، حاجز، مانع، عرقل، حائل، أعاق
bariyer
barrière
barriere
barrera
barriera
سد، مشکل، انسداد، گیر، رداع، حصار، حائل، نرده یا مانع عبور دشمن، بازماندگی، سبب تاخیر، پاگیری، اذیت، ازار، اشکال، رادع، محظور، چهار چوب جگنی، سبد ترکهای، پرچین، چپر، راه بند، سنگ لغزش، موجب لغزش، سبب سقوط، مزاحمت، منع، شکست، تنزل، بار، میله، شمش، تیر، خط، اجاره دهی، سنگربندی موقتی، گره، زیان، بی فایدگی، علت، قید، اسباب زحمت، گرفتاری، گرو، پیچ وخمیدگی، نقص، اوانس، امتیاز به طرف ضعیف در بازی، محاصره، بازداری، ایجاد مانع، جلو گیری، قفل، طره گیسو، دسته پشم، چخماق تفنگ، چفت و بست، بند، توقف، اشغال کننده، زنجیر، بخو، پا بند، مرز، زمین شخم نشده، مایهء لغزش، امتناع، روگردانی، تحریم، ممنوعیت، تکیه، ایست، عصاء، پرده، حجاب، دیوار، حاجب، جدار، سرحدات چین کمونیست، پردهء حصیری، چین، جعد موی، پیچش وانقباض عضلهدرخواب، گول، خاکریز، اب بند، بند آب، نهر، توده سنگ، غل، دست بند، پیشگیری کننده، جلوگیری کننده، پیش گیر، دافع، زننده، بیزار کننده