مثال
licenseمعنی کلمه مثال
معنی واژه مثال
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- مانند، مثابه، مثل، شبيه، همانند 2- نمونه 3- امريه، دستور، حكم، فرمان 4- پيكره، تنديس، مجسمه 5- پيكر، كالبد 6- تصوير، تمثال، نقش 7- تمثيل، حكايت، داستان | ||
انگلیسی | example, instance, parable, exemplar, proverb, apologue, exemplum, praxis, saw, saying | ||
عربی | مثال، مثل، نموذج، قدوة، عبرة، أمثولة، سابقة، مثل عبره، نظير | ||
ترکی | örnek | ||
فرانسوی | exemple | ||
آلمانی | beispiel | ||
اسپانیایی | ejemplo | ||
ایتالیایی | esempio | ||
مرتبط | سرمشق، عبرت، مورد، لحظه، شاهد، تمثیل، قیاس، داستان اخلاقی، ملاک، نظیر، ضرب المثل، گفتار حکیمانه، حکایت اخلاقی، حکایت، قصیده، روایت، رویه، عرف، عادت، اره، لغت یا جمله ضربالمثل، امثال و حکم، هراسبابی شبیه اره، منشار، گفته، اظهار، پند، حکمت | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "مثال" در زبان فارسی به معنای نمونه، الگو یا شاهد است و به طور کلی در متون فارسی به شکلهای مختلفی مورد استفاده قرار میگیرد. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "مثال" به درستی و به طور موثری در نوشتهها و صحبتهای خود استفاده کنید. | ||
واژه | مثال | ||
معادل ابجد | 571 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | mesāl | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی، جمع: اَمثلة و مُثُل] | ||
مختصات | (مِ) [ ع . ] (اِ.) | ||
آواشناسی | mesAl | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی مثال | ||
پخش صوت |
جمع امثله ، فرمان، حکم، اندازه ، مقدار کلمه "مثال" در زبان فارسی به معنای نمونه، الگو یا شاهد است و به طور کلی در متون فارسی به شکلهای مختلفی مورد استفاده قرار میگیرد. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنم: نحوه نگارش: کلمه "مثال" به صورت ساده نوشته میشود و نیازی به نوشتن با حروف خاص یا تغییر در شکل آن نیست. مکان استفاده: نقل قول و اشاره: تلفظ و نوشتار صحیح: در نوشتار رسمی و غیررسمی "مثال" باید به شکلی صحیح و بدون اشتباهات املایی نوشته شود. با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "مثال" به درستی و به طور موثری در نوشتهها و صحبتهای خود استفاده کنید.
1- مانند، مثابه، مثل، شبيه، همانند
2- نمونه
3- امريه، دستور، حكم، فرمان
4- پيكره، تنديس، مجسمه
5- پيكر، كالبد
6- تصوير، تمثال، نقش
7- تمثيل، حكايت، داستان
example, instance, parable, exemplar, proverb, apologue, exemplum, praxis, saw, saying
مثال، مثل، نموذج، قدوة، عبرة، أمثولة، سابقة، مثل عبره، نظير
örnek
exemple
beispiel
ejemplo
esempio
سرمشق، عبرت، مورد، لحظه، شاهد، تمثیل، قیاس، داستان اخلاقی، ملاک، نظیر، ضرب المثل، گفتار حکیمانه، حکایت اخلاقی، حکایت، قصیده، روایت، رویه، عرف، عادت، اره، لغت یا جمله ضربالمثل، امثال و حکم، هراسبابی شبیه اره، منشار، گفته، اظهار، پند، حکمت