معین
licenseمعنی کلمه معین
معنی واژه معین
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | دستيار، مددكار، معاضد، همدست، يار | ||
متضاد | نامعين | ||
انگلیسی | certain, given, specified, determined, defined, appointed, fixed, regular, assigned, auxiliary, thetic, aiding, helping, supporting, thetical, assistant, adjuvant, adjutant, helper, lozenge, rhomb, rhomboid, supporter, moin | ||
عربی | مؤكد، معين، متأكد، يقيني، متيقن، لا ريب فيه، محتوم، واثق، تأكيد | ||
ترکی | moeen | ||
فرانسوی | moeen | ||
آلمانی | moeen | ||
اسپانیایی | moeen | ||
ایتالیایی | moen | ||
مرتبط | مسلم، قطعی، فلان، معلوم، محقق، داده، مبتلا، مشخص، مشخص شده، تعیین شده، مصمم، محدود، منصوب، مقرر، منتصب، موعود، موکل، ثابت، مقطوع، ماندنی، جایگیر، منظم، عادی، مرتب، با قاعده، متقارن، کمکی، امدادی، کمک دهنده، عوضی، مطلق، وضع شده، وابسته به یا شامل پایاننامه، ممد، متحمل، دستیار، معاون، کمک، نایب، یاور، دوای ممد، یار، اجودان، هم دست، لوزی، قرص لوزی شکل، شکل لوزی، دایره، چرخ، حامی، پشتیبان، نگهدار | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه «معین» در زبان فارسی به چندین صورت و معنا مورد استفاده قرار میگیرد و به همین دلیل، قاعدهها و نکات نگارشی خاصی برای آن وجود دارد. در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود: 1. مفهوم و معانی
2. استفاده در جملات
3. قواعد نوشتاری
4. نکات نگارشی
5. ترکیب با سایر کلمات
6. صرف و نحو
با توجه به این نکات میتوانید در نوشتارهای خود از کلمه «معین» به درستی استفاده کنید. | ||
واژه | معین | ||
معادل ابجد | 170 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | ma'in | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) [عربی] [قدیمی] | ||
مختصات | (مُ عَ یَّ) [ ع . ] | ||
آواشناسی | mo'ayyan | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی معین | ||
پخش صوت |
مقرر، مخصوص و مقرر کرده شده ، ثابت کلمه «معین» در زبان فارسی به چندین صورت و معنا مورد استفاده قرار میگیرد و به همین دلیل، قاعدهها و نکات نگارشی خاصی برای آن وجود دارد. در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود: با توجه به این نکات میتوانید در نوشتارهای خود از کلمه «معین» به درستی استفاده کنید.
ياري دهنده ، مددکار و ياور
دستيار، مددكار، معاضد، همدست، يار
نامعين
certain, given, specified, determined, defined, appointed, fixed, regular, assigned, auxiliary, thetic, aiding, helping, supporting, thetical, assistant, adjuvant, adjutant, helper, lozenge, rhomb, rhomboid, supporter, moin
مؤكد، معين، متأكد، يقيني، متيقن، لا ريب فيه، محتوم، واثق، تأكيد
moeen
moeen
moeen
moeen
moen
مسلم، قطعی، فلان، معلوم، محقق، داده، مبتلا، مشخص، مشخص شده، تعیین شده، مصمم، محدود، منصوب، مقرر، منتصب، موعود، موکل، ثابت، مقطوع، ماندنی، جایگیر، منظم، عادی، مرتب، با قاعده، متقارن، کمکی، امدادی، کمک دهنده، عوضی، مطلق، وضع شده، وابسته به یا شامل پایاننامه، ممد، متحمل، دستیار، معاون، کمک، نایب، یاور، دوای ممد، یار، اجودان، هم دست، لوزی، قرص لوزی شکل، شکل لوزی، دایره، چرخ، حامی، پشتیبان، نگهدار1. مفهوم و معانی
2. استفاده در جملات
3. قواعد نوشتاری
4. نکات نگارشی
5. ترکیب با سایر کلمات
6. صرف و نحو