مقید
licenseمعنی کلمه مقید
معنی واژه مقید
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- بسته، مشروط، منوط، وابسته 2- پاي بست، پاي بند 3- دامنگير، دچار 4- اسير، حبس، دربند، گرفتار 5- علاقه مند 6- مطلق | ||
متضاد | رها 1- معتقد 2- متعهد | ||
انگلیسی | bound, constrained, pent, uptight, bound up, chained, tight, bounden, busy | ||
عربی | مقيد، ملزم، مكتوف، مصمم على، قاصد إلى، متجه نحو، حدود، قفزة، قفز، أحاط، تجاوز الحدود، وثب، مرتبط ب | ||
ترکی | ciltli | ||
فرانسوی | lié | ||
آلمانی | gebunden | ||
اسپانیایی | atado | ||
ایتالیایی | limite | ||
مرتبط | موظف، اماده رفتن، منتسب، باقید و بند بسته شده، مجبور، محصور، جزء لایتجزی، زنجیرهای، تنگ، محکم، سفت، کیپ، لول، ضروری، در اسارت | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "مقید" در زبان فارسی یکی از واژههای مهم است که در متون مختلف به کار میرود. در ادامه به بررسی قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه میپردازیم:
در نهایت، برای استفاده صحیح از این کلمه، توجه به بافت جمله و مفهوم کلی آن بسیار مهم است. | ||
واژه | مقید | ||
معادل ابجد | 154 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | moqayyad | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) [عربی] | ||
مختصات | (مُ قَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) | ||
آواشناسی | moqayyad | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی مقید | ||
پخش صوت |
پابند به زنجير، بسته شده کلمه "مقید" در زبان فارسی یکی از واژههای مهم است که در متون مختلف به کار میرود. در ادامه به بررسی قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه میپردازیم: معنی و مفهوم: "مقید" به معنای محدود و محصور شده است و معمولاً در جملاتی به کار میرود که اشاره به الزام یا قید و بند دارند. نحوهی نوشتن: این کلمه به صورت «مقید» نوشته میشود و از حروف اضافی و ترکیبات غیرمعمولی برخوردار نیست. نقش در جمله: "مقید" معمولاً به عنوان صفت به کار میرود، مثلاً در جملاتی مانند: موسیقی و تلفظ: در تلفظ کلمه "مقید" باید به حروف و ساختار آن توجه داشت. معمولاً این کلمه به صورت "ma-qid" تلفظ میشود. همخانوادهها: این کلمه دارای همخانوادههایی مانند "قید" و "مقید کردن" است. قواعد نگارشی: در نهایت، برای استفاده صحیح از این کلمه، توجه به بافت جمله و مفهوم کلی آن بسیار مهم است.
1- بسته، مشروط، منوط، وابسته
2- پاي بست، پاي بند
3- دامنگير، دچار
4- اسير، حبس، دربند، گرفتار
5- علاقه مند
6- مطلق
رها
1- معتقد
2- متعهد
bound, constrained, pent, uptight, bound up, chained, tight, bounden, busy
مقيد، ملزم، مكتوف، مصمم على، قاصد إلى، متجه نحو، حدود، قفزة، قفز، أحاط، تجاوز الحدود، وثب، مرتبط ب
ciltli
lié
gebunden
atado
limite
موظف، اماده رفتن، منتسب، باقید و بند بسته شده، مجبور، محصور، جزء لایتجزی، زنجیرهای، تنگ، محکم، سفت، کیپ، لول، ضروری، در اسارت