مکاره
licenseمعنی کلمه مکاره
معنی واژه مکاره
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1-اسم 2- حيله گر، قريب كار 3- بازار روز، بازار موسمي | ||
انگلیسی | make | ||
عربی | جعل، صنع، خلق، فعل، ربح، تجبر، حضر، شن، تصرف، حول، أنتج، نجح، عوض، أسعد، أحدث، غلق، هيأ، بنى، أضرم، عين، اعتبر، اندفع، تناول، أكرهه على، وصل، أحرز هدفا، تملق، بدأ عملا، إندفع نحو، إتخذ قرارا، إنتاج، بناء، شكل، خياطة، طراز، هيئة، يصنع | ||
ترکی | marifetli | ||
فرانسوی | rusé | ||
آلمانی | listig | ||
اسپانیایی | astuto | ||
ایتالیایی | astuzia | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "مکاره" در زبان فارسی به معنای «حیلهگر» یا «مکار» است. این واژه از ریشه "مکار" مشتق شده و معمولاً در متون ادبی یا اخلاقی بهکار میرود. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با استفاده از این کلمه اشاره میکنم:
این نکات کمک میکند تا بهخوبی از کلمه "مکاره" در نگارشهای خود استفاده کنید. | ||
واژه | مکاره | ||
معادل ابجد | 266 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | makkāre | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [روسی] | ||
مختصات | (مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) | ||
آواشناسی | makAre | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی مکاره | ||
پخش صوت |
رنجها و سختيها و ناخوشي ها کلمه "مکاره" در زبان فارسی به معنای «حیلهگر» یا «مکار» است. این واژه از ریشه "مکار" مشتق شده و معمولاً در متون ادبی یا اخلاقی بهکار میرود. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با استفاده از این کلمه اشاره میکنم: نقطهگذاری: اگر کلمه "مکاره" در یک جمله قرار گیرد، باید از قواعد نقطهگذاری پیروی کند. مثلاً، در انتهای جمله باید از نقطه استفاده شود: "او فردی مکار است." نحوهی استفاده در جمله: کلمه "مکاره" معمولاً به عنوان صفت بهکار میرود و میتواند قبل از اسم یا بعد از آن قرار گیرد. بهعنوان مثال: همنشینی: این کلمه به عنوان صفت، میتواند با واژههای دیگر ترکیب شود و جملات توصیفی بسازد. مثلاً: این نکات کمک میکند تا بهخوبی از کلمه "مکاره" در نگارشهای خود استفاده کنید.
1-اسم
2- حيله گر، قريب كار
3- بازار روز، بازار موسمي
make
جعل، صنع، خلق، فعل، ربح، تجبر، حضر، شن، تصرف، حول، أنتج، نجح، عوض، أسعد، أحدث، غلق، هيأ، بنى، أضرم، عين، اعتبر، اندفع، تناول، أكرهه على، وصل، أحرز هدفا، تملق، بدأ عملا، إندفع نحو، إتخذ قرارا، إنتاج، بناء، شكل، خياطة، طراز، هيئة، يصنع
marifetli
rusé
listig
astuto
astuzia