مناسب
licenseمعنی کلمه مناسب
معنی واژه مناسب
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- درخور، زيبنده، شايسته، قابل، نيكو 2- بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق 3- فراخور، معقول 4- مشابه، همانند 5- ارزان، رخيص | ||
متضاد | نامناسب | ||
انگلیسی | suitable, appropriate, proper, convenient, adequate, fit, reasonable, fitting, acceptable, relevant, apt, applicable, opportune, moderate, expedient, propitious, meet, adaptable, befitting, apposite, assorted, accommodative, applicatory, becoming, comformable, condign, consentaneous, correspondent, feat, idoneous, acey-deucy, favourable | ||
عربی | مناسب، ملائم، مستحسن، موافق، متوافق، كاف، لائق | ||
ترکی | uygun | ||
فرانسوی | approprié | ||
آلمانی | geeignet | ||
اسپانیایی | adecuado | ||
ایتالیایی | adeguata | ||
مرتبط | شایسته، خوب، مقتضی، فرا خور، در خور، باب، مخصوص، بجا، مطبوع، راحت، راه دست، کافی، متناسب، بسنده، مساوی، لایق، تندرست، مستعد، مستدل، خردمند، بمورد، قابل قبول، قابل پذیرش، پذیرفتنی، مقبول، پسندیده، مربوط، وابسته، مطابق، وارد، متمایل، قابل اجراء، قابل اطلاق، کاربستپذیر، اجرا شدنی، خوش ایند، بهنگام، معتدل، میانه رو، متعادل، ملایم، محدود، تهورامیز، خوش یمن، خیر خواه، دلچسب، قابل جرح و تعدیل، قابل توافق، وفقپذیر، سازوار، برازنده، همه فن حریف، جور شده، عملی، اعمال شدنی، زیبنده، سزاوار، دارای اتفاق اراء، مطلوب | ||
واژه | مناسب | ||
معادل ابجد | 153 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | monāseb | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) [عربی] | ||
مختصات | (مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) | ||
آواشناسی | monAseb | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی مناسب | ||
پخش صوت |
- 1 جور -2 در خور فرا خور - 3 شايسته
(اسم) - 1 موافق درخور .
- 2 مشابه همانند .
1- درخور، زيبنده، شايسته، قابل، نيكو
2- بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق
3- فراخور، معقول
4- مشابه، همانند
5- ارزان، رخيص
نامناسب
suitable, appropriate, proper, convenient, adequate, fit, reasonable, fitting, acceptable, relevant, apt, applicable, opportune, moderate, expedient, propitious, meet, adaptable, befitting, apposite, assorted, accommodative, applicatory, becoming, comformable, condign, consentaneous, correspondent, feat, idoneous, acey-deucy, favourable
مناسب، ملائم، مستحسن، موافق، متوافق، كاف، لائق
uygun
approprié
geeignet
adecuado
adeguata
شایسته، خوب، مقتضی، فرا خور، در خور، باب، مخصوص، بجا، مطبوع، راحت، راه دست، کافی، متناسب، بسنده، مساوی، لایق، تندرست، مستعد، مستدل، خردمند، بمورد، قابل قبول، قابل پذیرش، پذیرفتنی، مقبول، پسندیده، مربوط، وابسته، مطابق، وارد، متمایل، قابل اجراء، قابل اطلاق، کاربستپذیر، اجرا شدنی، خوش ایند، بهنگام، معتدل، میانه رو، متعادل، ملایم، محدود، تهورامیز، خوش یمن، خیر خواه، دلچسب، قابل جرح و تعدیل، قابل توافق، وفقپذیر، سازوار، برازنده، همه فن حریف، جور شده، عملی، اعمال شدنی، زیبنده، سزاوار، دارای اتفاق اراء، مطلوب