در کردن
licenseمعنی کلمه در کردن
معنی واژه در کردن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | loose, shoot, discharge, to do | ||
عربی | فضفاض، طليق، رخو، حر، لين، مفكوك، غير دقيق، متمتع بحرية، بدون تنظيم، فك، رخى، هلهل، أطلق، عاش حياة ماجنة، حل، أطلق صراحه، على نحو طليق، واسع | ||
مرتبط | شل و سست شدن، رها کردن، برطرف کردن، نرم و ازاد شدن، حل کردن، درکردن، زدن، پرتاب کردن، جوانه زدن، گلوله زدن، خالی کردن، مرخص کردن، معزول کردن، اداء کردن، ترشح کردن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "در کردن" در زبان فارسی به معنای باز کردن یک مکان، درب، یا موضوع خاصی است. این کلمه بهطور کلی بهصورت ترکیبی استفاده میشود و میتواند در جملات مختلف به کار رود. در ادامه برخی از قواعد نگارشی و نکات مربوط به استفاده از این کلمه را بررسی میکنیم:
با رعایت این نکات میتوانید از کلمه "در کردن" بهدرستی در جملات فارسی استفاده کنید. | ||
واژه | در کردن | ||
معادل ابجد | 478 | ||
تعداد حروف | 6 | ||
مختصات | (دَ. کَ دَ) (مص م .) | ||
منبع | فرهنگ فارسی معین | ||
نمایش تصویر | معنی در کردن | ||
پخش صوت |
1 - بیرون کردن . 2 - گنجانیدن ، داخل کردن . کلمه "در کردن" در زبان فارسی به معنای باز کردن یک مکان، درب، یا موضوع خاصی است. این کلمه بهطور کلی بهصورت ترکیبی استفاده میشود و میتواند در جملات مختلف به کار رود. در ادامه برخی از قواعد نگارشی و نکات مربوط به استفاده از این کلمه را بررسی میکنیم: جایگاه کلمه در جمله: "در کردن" معمولاً به عنوان فعل مورد استفاده قرار میگیرد و میتواند در جملات مختلف به کار رود. به عنوان مثال: تطابق فاعل و فعل: در جملات فعلی، فاعل باید با فعل همخوانی داشته باشد. مثلاً: استفاده از "در" و "کردن": کلمه "در" به معنای دروازه یا درب است و "کردن" فعل است که به عمل اصلاح یا انجام چیزی اشاره دارد. بنابراین، هنگام استفاده از این کلمات، باید دقت کرد که معنی جمله به وضوح منتقل شود. مفرد و جمع: توجه داشته باشید که "در کردن" معمولاً برای یک درب یا مکان خاص به کار میرود، ولی اگر به تعداد بیشتری اشاره داریم، میتوان از "درها را" استفاده کرد: با رعایت این نکات میتوانید از کلمه "در کردن" بهدرستی در جملات فارسی استفاده کنید.
loose, shoot, discharge, to do
فضفاض، طليق، رخو، حر، لين، مفكوك، غير دقيق، متمتع بحرية، بدون تنظيم، فك، رخى، هلهل، أطلق، عاش حياة ماجنة، حل، أطلق صراحه، على نحو طليق، واسع
شل و سست شدن، رها کردن، برطرف کردن، نرم و ازاد شدن، حل کردن، درکردن، زدن، پرتاب کردن، جوانه زدن، گلوله زدن، خالی کردن، مرخص کردن، معزول کردن، اداء کردن، ترشح کردن