تشخیص دادن
licenseمعنی کلمه تشخیص دادن
معنی واژه تشخیص دادن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | distinguish, recognize, diagnose, discern, assess, descry, espy, individualize, judge, tell, prognosticate, find, diagnosis | ||
عربی | ميز، صنف، إكتسب شهرة، بوب، أبلى بلاء حسن، لحظ الفرق، يميز | ||
مرتبط | تمیز دادن، مشخص کردن، وجه تمایز قائل شدن، تمبز دادن، دیفرانسیل گرفتن، برسمیت شناختن، باز شناختن، تصدیق کردن، برشناخت کردن، درک کردن، فهمیدن، تعیین کردن، بستن، مالیات بستن بر، جریمه کردن، بر اورد کردن، دیدن، فاش کردن، جاسوس بودن، جاسوسی کردن، بازرسی کردن، دیده بانی کردن، از دیگران جدا کردن، بصورت فردی در اوردن، حالت ویژه دادن، منفرد ذکر کردن، قضاوت کردن، داوری کردن، حکم دادن، محاکمه کردن، گفتن، تعریف کردن، بیان کردن، نقل کردن، پیش بینی کردن، یافتن، پیدا کردن، کشف کردن، جستن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "تشخیص دادن" یک ترکیب از دو بخش است: "تشخیص" (که به معنای شناسایی یا تعیین است) و "دادن" (که بیانگر عملی بودن است). در اینجا به برخی از قواعد فارسی و نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "تشخیص دادن" بهطور صحیح و مؤثر در نگارش و گفتار بهره ببرید. | ||
واژه | تشخیص دادن | ||
معادل ابجد | 1459 | ||
تعداد حروف | 9 | ||
منبع | واژگان مترادف و متضاد | ||
نمایش تصویر | معنی تشخیص دادن | ||
پخش صوت |
1- بازشناختن، شناختن
کلمه "تشخیص دادن" یک ترکیب از دو بخش است: "تشخیص" (که به معنای شناسایی یا تعیین است) و "دادن" (که بیانگر عملی بودن است). در اینجا به برخی از قواعد فارسی و نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنم: نحوهی استفاده: کلمه "تشخیص دادن" معمولاً به عنوان یک فعل ترکیبی به کار میرود و به معنای شناسایی و شناخت یک موضوع، پدیده یا موقعیت خاص است. صرف فعل: "تشخیص دادن" میتواند در زمانها و اشخاص مختلف صرف شود. نکات نگارشی: در نوشتار، باید به کاربرد و نحوهی ارتباط این کلمه با دیگر اجزا جمله دقت کرد. بهعنوان مثال، ممکن است از مفعولهای مختلف بهره ببرید. استفاده در جملات منفی: این کلمه همچنین در جملات منفی نیز کاربرد دارد. با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "تشخیص دادن" بهطور صحیح و مؤثر در نگارش و گفتار بهره ببرید.
2- بازشناسي كردن، شناسايي كردن
3- تميز دادن
4- تعيين ماهيت كردن، پي بردن
distinguish, recognize, diagnose, discern, assess, descry, espy, individualize, judge, tell, prognosticate, find, diagnosis
ميز، صنف، إكتسب شهرة، بوب، أبلى بلاء حسن، لحظ الفرق، يميز
تمیز دادن، مشخص کردن، وجه تمایز قائل شدن، تمبز دادن، دیفرانسیل گرفتن، برسمیت شناختن، باز شناختن، تصدیق کردن، برشناخت کردن، درک کردن، فهمیدن، تعیین کردن، بستن، مالیات بستن بر، جریمه کردن، بر اورد کردن، دیدن، فاش کردن، جاسوس بودن، جاسوسی کردن، بازرسی کردن، دیده بانی کردن، از دیگران جدا کردن، بصورت فردی در اوردن، حالت ویژه دادن، منفرد ذکر کردن، قضاوت کردن، داوری کردن، حکم دادن، محاکمه کردن، گفتن، تعریف کردن، بیان کردن، نقل کردن، پیش بینی کردن، یافتن، پیدا کردن، کشف کردن، جستن