مزاج
license
98
1667
100
معنی کلمه مزاج
معنی واژه مزاج
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- آميزش، اختلاط 2- آميختن، آميخته شدن 3- خلق، سرشت، طبع، طبيعت، نهاد 4- وضعيت سلامتي 5- طينت، سرشت، خميره، طبع 6- وضعيت، حالت 7- روال، شيوه 8- خلق وخو، رفتار | ||
انگلیسی | temperament, mood, health, temper, disposition, blood, condition of health, kidney, organism, posture, moody | ||
عربی | مزاج، طبع، حساسية بالغة، تلطيف | ||
ترکی | mizaç | ||
فرانسوی | tempérament | ||
آلمانی | temperament | ||
اسپانیایی | temperamento | ||
ایتالیایی | temperamento | ||
مرتبط | خو، خوی، فطرت، خونگرمی، حال، حوصله، وجه، مشرب، سلامت، سلامتی، تندرستی، بهبودی، قلق، خیم، وضع، خواست، تمایل، خون، نژاد، نسبت، نیرو، کلیه، گرده، قلوه، نوع، اندامگان، ترکیب موجود زنده، پز، چگونگی، طرز ایستادن یا قرار گرفتن | ||
واژه | مزاج | ||
معادل ابجد | 51 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | me(a)zāj | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی: مِزاج، جمع: امزجَة] | ||
مختصات | (مِ) [ ع . ] | ||
آواشناسی | mazAj | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ واژههای سره | ||
نمایش تصویر | معنی مزاج | ||
پخش صوت |
سرشت - نهاد - آمیزه - آمیغ
1- آميزش، اختلاط
2- آميختن، آميخته شدن
3- خلق، سرشت، طبع، طبيعت، نهاد
4- وضعيت سلامتي
5- طينت، سرشت، خميره، طبع
6- وضعيت، حالت
7- روال، شيوه
8- خلق وخو، رفتار
temperament, mood, health, temper, disposition, blood, condition of health, kidney, organism, posture, moody
مزاج، طبع، حساسية بالغة، تلطيف
mizaç
tempérament
temperament
temperamento
temperamento
خو، خوی، فطرت، خونگرمی، حال، حوصله، وجه، مشرب، سلامت، سلامتی، تندرستی، بهبودی، قلق، خیم، وضع، خواست، تمایل، خون، نژاد، نسبت، نیرو، کلیه، گرده، قلوه، نوع، اندامگان، ترکیب موجود زنده، پز، چگونگی، طرز ایستادن یا قرار گرفتن