عادت
licenseمعنی کلمه عادت
معنی واژه عادت
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- خلق، خو، داب 2- الفت، انس 3- آيين، رسم، سنت 4- حيض، رگل، قاعده | ||
انگلیسی | habit, practice, custom, wont, tradition, addiction, use, rule, praxis, rut, acquirement, habitude, attainment, consuetude, folkways | ||
عربی | عادة، سلوك، عرف، رداء، طبع، شيمة، بذلة ركوب الخيل، خلق، روتين، طريقة مميزة | ||
ترکی | alışkanlık | ||
فرانسوی | habitude | ||
آلمانی | gewohnheit | ||
اسپانیایی | hábito | ||
ایتالیایی | abitudine | ||
مرتبط | جامه، عرف، لباس روحانیت، روش طرز رشد، تمرین، عمل، ممارست، ورزش، مرسوم، خوی، معتاد به، روایت متداول، اعتیاد، خو گرفتگی، اعتیاد دادن، میل، تمایل، استفاده، مصرف، کاربرد، استعمال، فایده، قانون، حکم، دستور، فرمانروایی، رویه، مثال، شهوت، خط، روش، گرمی، رد جاده، فراگیری، تحصیل، اداب، عادت یا خوی همیشگی، شیوه، عادت روزانه، حصول، نیل، دست یابی، اکتساب، رسم وروش، عقیدهعامه | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "عادت" در زبان فارسی به معنای رفتار یا عملی است که بهطور مکرر انجام میشود و معمولاً به صورت ناخودآگاه رخ میدهد. در ادامه به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میکنیم:
با رعایت این نکات و قواعد، میتوانید بهطور مؤثری از کلمه "عادت" در نوشتهها و گفتارهای خود استفاده کنید. | ||
واژه | عادت | ||
معادل ابجد | 475 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | 'ādat | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی: عادة، جمع: عادات] | ||
مختصات | (دَ) [ ع . عادة ] (اِ.) | ||
آواشناسی | 'Adat | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ واژههای سره | ||
نمایش تصویر | معنی عادت | ||
پخش صوت |
خو - خو گیری - خوی - روش - سرشت - شیوه - منش کلمه "عادت" در زبان فارسی به معنای رفتار یا عملی است که بهطور مکرر انجام میشود و معمولاً به صورت ناخودآگاه رخ میدهد. در ادامه به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میکنیم: نحوه نوشتن: نکات تلفظ: کاربرد در جملات: معادلها و مترادفها: با رعایت این نکات و قواعد، میتوانید بهطور مؤثری از کلمه "عادت" در نوشتهها و گفتارهای خود استفاده کنید.
1- خلق، خو، داب
2- الفت، انس
3- آيين، رسم، سنت
4- حيض، رگل، قاعده
habit, practice, custom, wont, tradition, addiction, use, rule, praxis, rut, acquirement, habitude, attainment, consuetude, folkways
عادة، سلوك، عرف، رداء، طبع، شيمة، بذلة ركوب الخيل، خلق، روتين، طريقة مميزة
alışkanlık
habitude
gewohnheit
hábito
abitudine
جامه، عرف، لباس روحانیت، روش طرز رشد، تمرین، عمل، ممارست، ورزش، مرسوم، خوی، معتاد به، روایت متداول، اعتیاد، خو گرفتگی، اعتیاد دادن، میل، تمایل، استفاده، مصرف، کاربرد، استعمال، فایده، قانون، حکم، دستور، فرمانروایی، رویه، مثال، شهوت، خط، روش، گرمی، رد جاده، فراگیری، تحصیل، اداب، عادت یا خوی همیشگی، شیوه، عادت روزانه، حصول، نیل، دست یابی، اکتساب، رسم وروش، عقیدهعامه