باقی مانده
license
98
1667
100
معنی کلمه باقی مانده
معنی واژه باقی مانده
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | remaining, residual, relict, extant, residuary, residue, remainder, remnant, debris, rest, dregs, survivor, residuum, surplus, leavings, fragment, loose end, odds and ends, left over | ||
عربی | متبق، باق، متفضل، راكد، متبقي | ||
مرتبط | مانده، پس مانده، رسوبی، باستانی، موجود، دارای هستی، پدیدار، نسخهء موجود و باقی، وارث طبقه دوم، موصی له، ته نشین، پس ماند، قسمت باقی مانده، فضولات، باقی، سایرین، فضله، بقیه، اثر، خرده، اوار، اثار مخروبه، اشغال روی هم ریخته، استراحت، دیگران، تکیه، درد، چیز پست و بی ارزش، بازمانده، شخص زنده، تفاضل، رسوب، تفاله، مازاد، اضافه، زیادی، زیادتی، ته مانده، قطعه، تکه، پاره، قطعات متلاشی، انتهای تاریانخ، سر ازاد نخ، چیز استفاده نشده، انتهای شل هر چیزی، خرت و پرت، تکه و پاره، چیز | ||
واژه | باقی مانده | ||
معادل ابجد | 213 | ||
تعداد حروف | 9 | ||
منبع | فرهنگ واژههای سره | ||
نمایش تصویر | معنی باقی مانده | ||
پخش صوت |
بازمانده
remaining, residual, relict, extant, residuary, residue, remainder, remnant, debris, rest, dregs, survivor, residuum, surplus, leavings, fragment, loose end, odds and ends, left over
متبق، باق، متفضل، راكد، متبقي
مانده، پس مانده، رسوبی، باستانی، موجود، دارای هستی، پدیدار، نسخهء موجود و باقی، وارث طبقه دوم، موصی له، ته نشین، پس ماند، قسمت باقی مانده، فضولات، باقی، سایرین، فضله، بقیه، اثر، خرده، اوار، اثار مخروبه، اشغال روی هم ریخته، استراحت، دیگران، تکیه، درد، چیز پست و بی ارزش، بازمانده، شخص زنده، تفاضل، رسوب، تفاله، مازاد، اضافه، زیادی، زیادتی، ته مانده، قطعه، تکه، پاره، قطعات متلاشی، انتهای تاریانخ، سر ازاد نخ، چیز استفاده نشده، انتهای شل هر چیزی، خرت و پرت، تکه و پاره، چیز