فرض
license
98
1667
100
معنی کلمه فرض
معنی واژه فرض
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- ضروري، لازم، مهم 2- انگاره، انگار، پنداشت، پندار، تصور، خيال، فكر، گمان، وهم 3- تخمين، حدس 4- سنت، واجب | ||
انگلیسی | assumption, hypothesis, presumption, supposition, obligation, guess, duty, liability, supposal, must, essential, unconditional | ||
عربی | افتراض، ادعاء، غطرسة، تولي المنصب، ظهور | ||
ترکی | varsayım | ||
فرانسوی | hypothèse | ||
آلمانی | annahme | ||
اسپانیایی | suposición | ||
ایتالیایی | assunzione | ||
مرتبط | انگاشت، اتخاذ، قصد، فرضیه، قضیه فرضی، نهشته، برانگاشت، استنباط، احتمال، گستاخی، جسارت، انگاشتی، تعهد، وظیفه، التزام، تکلیف، ذمه، تخمین، خیال، ظن، خدمت، کار، عهده، بدهی، مسئوليت، بدهکاری، استعداد، دین، ضروری، اساسی، اصلی، ذاتی، بدون قید و شرط، مطلق، غیر مشروط، غیر شرطی، بلا شرط | ||
واژه | فرض | ||
معادل ابجد | 1080 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | farz | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی، جمع: فروض و فِراض] | ||
مختصات | (فَ رْ) [ ع . ] | ||
آواشناسی | farz | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | فرهنگ واژههای سره | ||
نمایش تصویر | معنی فرض | ||
پخش صوت |
انگاشت - انگار - گمان - پنداشت - انگاره
1- ضروري، لازم، مهم
2- انگاره، انگار، پنداشت، پندار، تصور، خيال، فكر، گمان، وهم
3- تخمين، حدس
4- سنت، واجب
assumption, hypothesis, presumption, supposition, obligation, guess, duty, liability, supposal, must, essential, unconditional
افتراض، ادعاء، غطرسة، تولي المنصب، ظهور
varsayım
hypothèse
annahme
suposición
assunzione
انگاشت، اتخاذ، قصد، فرضیه، قضیه فرضی، نهشته، برانگاشت، استنباط، احتمال، گستاخی، جسارت، انگاشتی، تعهد، وظیفه، التزام، تکلیف، ذمه، تخمین، خیال، ظن، خدمت، کار، عهده، بدهی، مسئوليت، بدهکاری، استعداد، دین، ضروری، اساسی، اصلی، ذاتی، بدون قید و شرط، مطلق، غیر مشروط، غیر شرطی، بلا شرط