صورت
licenseمعنی کلمه صورت
معنی واژه صورت
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- چهره، رخ، رخسار، روي، ريخت، سيما، قيافه، وجه، هيئت 2- فرم، لفظ 3- سياهه، ليست 4- پرتره، تصوير، تمثال، شكل، نقش | ||
متضاد | معني | ||
انگلیسی | face, form, shape, figure, invoice, file, phase, schedule, aspect, facies, roll, roster, muzzle, physiognomy, effigy, hue, sign, visage, list, picture, the face | ||
عربی | وجه، سطح، ملامح، مظهر، سحنة، مخادع، شخصية بارزة، هيئة، مظهر خارجي، نهاية نفق المنجم، وقاحة، كسا، تقنع، غطى، قابل، طلب إلى، اتجه، واجه، أدار وجهه | ||
ترکی | yüz | ||
فرانسوی | la face | ||
آلمانی | das gesicht | ||
اسپانیایی | la cara | ||
ایتالیایی | la faccia | ||
مرتبط | رو، قیافه، قبال، شکل، فورم، گونه، برگه، سبک، اندام، ریخت، قواره، رقم، عدد، پیکر، شخص، فاکتور، سیاهه، صورت حساب، پرونده، سوهان، ضبط، صف، خط، فاز، مرحله، لحاظ، منظر، وجهه، برنامه، جدول، برنامه زمانی، جدول زمانی، فهرست، نمود، سیما، وضع، رخساره، عبارت مشخص یک طبقه، نورد، گردش، لوله، چرخش، سیاهه وظایف، سیاهه نامه ها، پوزه، پوزه بند، دهان بند، سرلولهبخاری، دهنه، فراست، قیافه شناسی، پیکرک، رنگ، فریاد، چرده، نما، نشانه، علامت، امضاء، نشان، تابلو، شیار، ریز، تصویر، عکس، تصور، منظره، سینما، صور | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "صورت" در زبان فارسی میتواند معانی و کاربردهای مختلفی داشته باشد. در اینجا به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میکنیم:
با رعایت این نکات، میتوان استفاده مناسبی از کلمه "صورت" در نوشتار و گفتار داشت. | ||
واژه | صورت | ||
معادل ابجد | 696 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | surat | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی: صورة، جمع: صُوَر] | ||
مختصات | (رَ) [ ع . صورة ] (اِ.) | ||
آواشناسی | surat | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ واژههای سره | ||
نمایش تصویر | معنی صورت | ||
پخش صوت |
روی - چهره - رخسار - رخساره - گونه - مانند کلمه "صورت" در زبان فارسی میتواند معانی و کاربردهای مختلفی داشته باشد. در اینجا به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میکنیم: معانی مختلف: ضبط صحیح: جنس کلمه: ترکیبات: نکات نگارشی: با رعایت این نکات، میتوان استفاده مناسبی از کلمه "صورت" در نوشتار و گفتار داشت.
1- چهره، رخ، رخسار، روي، ريخت، سيما، قيافه، وجه، هيئت
2- فرم، لفظ
3- سياهه، ليست
4- پرتره، تصوير، تمثال، شكل، نقش
معني
face, form, shape, figure, invoice, file, phase, schedule, aspect, facies, roll, roster, muzzle, physiognomy, effigy, hue, sign, visage, list, picture, the face
وجه، سطح، ملامح، مظهر، سحنة، مخادع، شخصية بارزة، هيئة، مظهر خارجي، نهاية نفق المنجم، وقاحة، كسا، تقنع، غطى، قابل، طلب إلى، اتجه، واجه، أدار وجهه
yüz
la face
das gesicht
la cara
la faccia
رو، قیافه، قبال، شکل، فورم، گونه، برگه، سبک، اندام، ریخت، قواره، رقم، عدد، پیکر، شخص، فاکتور، سیاهه، صورت حساب، پرونده، سوهان، ضبط، صف، خط، فاز، مرحله، لحاظ، منظر، وجهه، برنامه، جدول، برنامه زمانی، جدول زمانی، فهرست، نمود، سیما، وضع، رخساره، عبارت مشخص یک طبقه، نورد، گردش، لوله، چرخش، سیاهه وظایف، سیاهه نامه ها، پوزه، پوزه بند، دهان بند، سرلولهبخاری، دهنه، فراست، قیافه شناسی، پیکرک، رنگ، فریاد، چرده، نما، نشانه، علامت، امضاء، نشان، تابلو، شیار، ریز، تصویر، عکس، تصور، منظره، سینما، صور