جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

زندگینامه، فضائل، مکارم و علم امام هادی علیه‌السلام

0
0
1131

 امام على نقى علیه‌‏السلام نیمه ماه ذوالحجه سال دویست دوازده هجرى قمرى، در صریا (نزدیك مدینه) به دنیا آمد. پدرش، امام محمّد تقى علیه‏‌السلام و نام مادرش، سُمانه بود. كنیه‏‌اش ابوالحسن، و لقب هایش، نقى، هادى، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیّب،متوكّل، عسكرى، نجیب بود. امام هادى علیه‌‏السلام ابوالحسن ثالث نیز خوانده مى‌‏شد.
بنابر بعض اقوال، روز سوم ماه رجب سال دویست و پنجاه و چهار هجرى قمرى، در شهر سامره به لقاى حق شتافت و در همان شهر مدفون شد. در آن زمان، حدود چهل و دو سال از عمر شریفش گذشته بود. حدود هشت سال با پدرش زندگى كرد و مدّت امامتش، حدود سى و سه سال بود.[۱]   نصوص بر امامت براى اثبات امامت هر یك از ائمه، از براهین و ادلّه مختلفى مى‌‏توان استفاده كرد كه یكى از آن‏ها، نصوصى است كه از امام قبل براى امامت امام بعد از خودش صادر شده است. ما، در این جا، فقط به ذكر بعض این نصوص اكتفا مى‌‏كنیم: اسماعیل بن مهران گفته است: در اوّلین مرتبه اى كه حضرت ابوجعفر علیه ‏السلام به سوى بغداد جلب شد، خدمتش عرض كردم: «فدایت شوم! از این سفر بر شما مى‏‌ترسم؟ امام بعد از تو كیست؟». حضرت به من توجّه كرد و فرمود: «آن چه از آن مى ‏ترسى، در امسال رخ نخواهد داد.». در آن زمان كه معتصم او را به بغداد فرا خواند، خدمتش رسیدم و عرض كردم: «شما را دارند به بغداد مى ‏برند، امام بعد از تو كیست؟». حضرت آن چنان گریست كه محاسن شریفش تر شد و فرمود: «در این زمان، بیم خطر مى ‏رود. امر امامت، بعد از من، به فرزندم على خواهد رسید.».[۲]   خیرانى از پدرش نقل كرده كه گفت: من، براى مأموریّتى كه داشتم همواره ملازم باب حضرت ابوجعفر علیه ‏السلام بودم. احمد بن محمّد بن عیسى اشعرى، هر شب، به هنگام سحر مى ‏آمد تا از وضع بیمارى حضرت ابوجعفر اطّلاع پیدا كند. برنامه چنین بود كه وقتى فرستاده حضرت ابوجعفر به سوى پدرم مى ‏آمد، احمد بن عیسى بر مى‏ خاست تا آن دو با هم خلوت كنند. خیرانى گفت: در یكى از شب‏ها كه فرستاده حضرت ابوجعفر علیه ‏السلام بر پدرم وارد شد، من و احمد بن محمّد خارج شدیم و پدرم با فرستاده حضرت ابوجعفر خلوت كرد. احمد، همان جا دور مى ‏زد و به كلام آنان گوش مى ‏داد. فرستاده حضرت به پدرم گفت: مولایت سلام رسانید و فرمود: «مرگ من نزدیك شده است. امر امامت به فرزندم على خواهد رسید. همان وظایفى را كه نسبت به من داشتید، بعد از من، نسبت به فرزندم على خواهید داشت.».
فرستاده امام بعد از این پیام بیرون رفت. احمد بن عیسى برگشت و به پدرم گفت: «فرستاده امام چه پیامى داشت؟». گفت: «خیر بود.». احمد گفت: «من، همه را شنیدم.». و آن چه را شنیده بود بیان كرد. پدرم گفت: «كار حرامى را مرتكب شدى! مگر نمى‏دانى كه خدا در قرآن گفته: «لا تجسّسوا»؟ اكنون كه پیام امام را شنیده ‏اى، آن را خوب حفظ كنكه شاید روزى بدان نیاز پیدا كنیم، ولى تا آن زمان به كسى اظهار نكن.». خیرانى گفت: بامداد همان شب، پدرم پیام حضرت ابوجعفر علیه ‏السلام را در دَه نسخه نوشت و هر یك را نزد یكى از اصحاب امانت گذاشت. گفت: «اگر مرگ من فرا رسید، نامه ‏ها را باز، و بر طبق آن عمل كنید.».
پدرم گفت: هنگامى كه حضرت ابوجعفر علیه‏ السلام وفات كرد، من از منزل خودم خارج نشدم تا این كه شنیدم بزرگان طایفه، نزد محمّد بن فرج گرد آمده ‏اند تا در موضوع امامت بحث كنند. محمّد بن فرج این مطلب را به من خبر داد و خواست كه زودتر نزدش بروم. من سوار شدم و به نزد محمّد بن فرج رفتم. دیدم گروهى از بزرگان نزد او نشسته ‏اند و در موضوع باب (وسیله ارتباط با امام) بحث مى ‏كنند. اكثر آنان، در مسئله امامت شك داشتند. من به كسانى كه نسخه پیام امام را نزد آنان گذشته بودم، گفتم:
«نامه‏ ها را حاضر كنید.». حاضر كردند. من به جمعیّت حاضر گفتم: «این پیامى است كه حضرت ابوجعفر علیه ‏السلام به من امر كرده به شما ابلاغ كنم.». بعض آنان گفتند: «اى كاش یك نفر دیگر بدین امر شهادت مى ‏داد.». گفتم: «اتفاقاً خداى متعال وسیله ‏اش را فراهم ساخته است. ابوجعفر اشعرى نیز همین پیام را شنیده و شهادت مى ‏دهد. از وى سؤال كنید.». حاضران از ابوجعفر احمد بن محمّد در این رابطه سؤال كردند، ولى او از اداى شهادت خوددارى كرد. پس من او را به مباهله دعوت كردم. از مباهله ترسید و گفت: «آرى؛ من نیز همین پیام را شنیدم، ولى این مطلب كرامت و ارزشى است كه دوست داشتم كه براى مردى از عرب باشد، ولى با توجّه به دعوت به مباهله، كتمان شهادت را صلاح ندانستم.». بعد از اداى این مراسم، همه حاضران، تسلیم حضرت ابوالحسن‏ شدند. شیخ مفید رحمهم ‏الله بعد از نقل این مطلب نوشته است: «اخبار در این موضوع، بسیار فراوان است. اگر بخواهم همه را ذكر كنم، كتاب به طول مى ‏انجامد. اجماع اصحاب بر امامت حضرت ابوالحسن علیه ‏السلام و عدم وجود مدّعى دیگرى در آن زمان، ما را از ایراد اخبار و نصوص بى ‏نیاز مى ‏سازد.».[۳]
صقر بن ابى دلف گفته است: از حضرت ابوجعفر محمّد بن على علیه ‏السلام شنیدم كه فرمود: «امام بعد از من، پسرم على است. امر او، امر من و قول او، قول من و طاعت او، طاعت من است. امامت بعد از او، در پسرش حسن خواهد بود.».[۴] محمّد بن عثمان كوفى گفته است: به حضرت ابوجعفر علیه ‏السلام عرض كردم: «اگر نعوذ بالله، براى شما حادثه‏اى رخ داد، به چه كس رجوع كنیم؟». فرمود: «به پسرم ابوالحسن.». پس فرمود: «به زودى، فترتى حادث خواهد شد.». عرض كردم: «در آن زمان به كجا برویم؟». فرمود: «به مدینه.». گفتم: «كدام مدینه؟» فرمود: «مدینة الرسول.».[۵] اُمیة بن على قیسى گفته است: خدمت ابوجعفر ثانى علیه‏السلام عرض كردم: «جانشین شما كیست؟» فرمود: «پسرم على». آن گاه فرمود: «به زودى زمان حیرت خواهد رسید.».[۶] محمّد بن اسماعیل بن بزیع گفته است: حضرت ابوجعفر علیه ‏السلام فرمود: «امر امامت، به فرزندم ابوالحسن خواهد رسید، در حالى كه هفت ساله است.». سپس فرمود: «آرى، هفت ساله و كم‏تر از هفت سال، چنان كه در عیسى
چنین بود.».[۷] هارون بن فضل گفته است: ابوالحسن علیه ‏السلام را در روزى كه پدرش حضرت ابوجعفر علیه ‏السلام وفات كرده بود، ملاقات كردم. فرمود: «إنّا للّه‏ و إنّا الیه راجعون. پدرم ابوجعفر علیه ‏السلام وفات كرده است.». گفته شد: «از كجا مى ‏دانى كه پدرت وفات كرده است؟». فرمود: «حالت خضوعى نسبت به خداى متعال برایم به وجود آمده كه سابقه نداشت.».[۸] گروهى از اهل اصفهان، از جمله ابوالعباس احمد بن نضر و ابوجعفر محمّد بن علویه گفتند: در اصفهان، مردى بود به نام عبدالرحمان كه شیعه بود. به او گفته شد: «به چه علّت امامت على نقى را از بین همه مردم، پذیرفتى؟». گفت: چیزى را از آن حضرت مشاهده كردم كه موجب ایمانم شد. من، مرد فقیرى بودم كه در سخن گفتن جرئت داشتم. اهل اصفهان، در سالى مرا به اتّفاق گروهى دیگر به قصد دادخواهى به سوى متوكّل فرستادند. روزى در خانه متوكّل بودم كه دستور داده بود على بن محمّد بن رضا را احضار كنند. از یكى از حاضران پرسیدم: «این كیست كه به احضار او فرمان داده‏اند؟». چنین تصوّر مى‏شد كه متوكّل قصد قتل او را دارد. گفت: «این مرد، علوى است كه رافضه، به امامت او ایمان دارند.». من پیش خود گفتم: «همین جا مى ‏مانم تا ببینم این مرد كیست.». در همین حال على نقى كه بر اسبى سوار بود، وارد شد. مردم برایش راه باز كردند و به او نگاه مى ‏كردند. هنگامى كه وى را دیدم، محبّتش در دلم افتاد و دعا كردم خدا شرّ متوكل را از او دور كند. وقتى به من رسید نگاه كرد و فرمود: «دعایت مستجاب شد و عمرت طولانى گشت و صاحب اموال و اولاد فراوانى خواهى شد.».
از این خبر غیر منتظره بدنم لرزید، ولى به همراهانم چیزى نگفتم. بعد از آن، به اصفهان رفتم. اموال زیادى نصیبم شد. تنها، در خانه ‏ام، هزار هزاردرهم مال دارم، به جز اموالى كه در خارج منزل دارم. خدا، دَه فرزند به من عطا كرد.اكنون عمرم به هفتاد و اندى سال مى‏رسد. من، به امامت مردى ایمان دارم كه از قلبمن، خبر داشت و دعایش درباره‏ام به اجابت رسید.[۹]   فضائل و مكارم شیخ مفید نوشته است: «بعد از حضرت ابوجعفر علیه ‏السلام فرزندش ابوالحسن على بن محمّد علیه ‏السلام به امامت رسید؛ زیرا، همه صفات امامت، در او جمع، و فضائلش از همه برتر بود. جز او شخص دیگرى براى تصدّى مقام امامت وجود نداشت. وى، از جانب پدر، به امامت منصوب شد.».[۱۰] ابن شهر آشوب، در توصیف آن حضرت نوشته است: «چهره ‏اش از همه مردم جاذب‏تر، و گفتارش صادق‏تر بود. در ملاحت و كمال، از همه برتر بود. هنگامى كه سكوت مى‏ كرد، هیبت و وقارش بالا مى‏رفت. وقتى سخن مى ‏گفت، نورانیتش افزون مى ‏گشت. او، از خانواده رسالت و امامت و كانون وصایت و خلافت بود. شاخه‏اى بود از درخت عظیم نبّوت، كه زمان بهره ورى از آن، از زمان گرفتنش، چندان فاصله نداشت. میوه ‏اى از درخت رسالت بود كه زمان چیدنش با زمان انتخابش، نزدیك بود.».[۱۱] ابوموسى گفته است: به امام هادى علیه ‏السلام عرض كردم: «دعاى مخصوصى به من یادبدهید كه در حل مشكلات آن را بخوانم.». فرمود: «من، اكثر اوقات این دعا رامى ‏خوانم. و از خدا خواسته ‏ام كه دعا كننده را از درگاه خودش ناامید برنگرداند: یاعُدَّتی عِنْدَالْعُدَدِ، و یا رَجائی وَالْمُعَتَمَدُ و یا كَهفی وَالسَّنَدُ، ویا واحدُ یا أحد، یا قل هوالله أحد، و أسأَلُكَ ـ اللّهُمَّ! ـ بِحَقِّ مَنخَلَقْتَهُ منْ خَلقِكَ و لَمْ تَجْعَلْ فی خَلقِكَ مِثْلَهُم أحَداً، أنْتُصَلِّیَ علیهم (و أنْ تَفْعَلَ بی كَیْتَ و كَیْتَ).».[۱۲] سعید حاجب گفته است: «به امر متوكّل، با جمعى از مأموران، شبانه به خانه ابوالحسن حمله كردیم واز دیوار وارد شدیم. آن حضرت كلاهى بر سر و لباسى پشمى بر تن داشت و مشغول نماز بود، و از ورود ما ترسى نداشت.».[۱۳] ابن حجر گفته است: «ابوالحسن علیه ‏السلام در علم و سخاوت، وارث پدرش بود.».[۱۴] ابن صباغ مالكى، از بعض اهل علم نقل كرده كه گفته است: «فضائل ابوالحسن على بن محمّد هادى علیه ‏السلام خیمه‏اش را بر زمین كرامت بر افراشته، و طناب هایش را به ستاره‏ هاى آسمان كشیده است؛ هر فضیلتى كه گفته شود، او، زینت بخش آن است؛ هر كرامتى كه یاد شود، او، فضیلت آن است؛ هر ستایشى كه به عمل آید، تفصیل و اجمالش، نزد او است؛ هر بزرگداشتى كه انجام بگیرد، آثار آن، بر او آشكار است؛ شایستگى او، از جهت خصائص نیك و مجد و كرامتى است كه در گوهر ذات او نهاده شده است و وى را از عیوب و نواقص حفظ مى ‏كند، چنان كه شتر چران، شتر بچه خود را از حوادث نگه مى‏دارد؛ نَفْس او پاك و مهذّب و اخلاقش نیكو و رفتارش پسندیده و صفا تش با فضیلت است.».[۱۵] سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى، از كتاب فصل الخطاب محمّد خواجه پارساى نقل كرده كه نوشته است: «ابوالحسن على هادى، مردى بود عابد و فقیه و امام.». به متوكّل گفته شد: «در منزل او، سلاح ذخیره شده و قصد خلافت دارد.». وى، به چند نفر مأموریّت داد شبانه به منزل او حمله كنند و داخل خانه‏اش شوند. او را در حالى یافتند كه پیراهنى از مو بر تن و لباسى از پشم بر سركشیده و رو به قبله روى زمین نشسته بود. فرشى جز شن و سنگریزه بر زیر پاى نداشت. مشغول خواندن قرآن و زمزمه آیات وعد و وعید بود. مأموران، آن حضرت را به همین حال به سوى متوكّل بردند. وقتى آن حضرت چنین دید، به وى احترام گذاشت و پهلوى خود نشانید. امام، با او سخن گفت. متوكّل، از سخنان او گریست و عرض كرد: «اى ابوالحسن! آیا قرضى بر عهده است؟». فرمود: «آرى؛ چهار هزار دینار بدهكارم.». متوكّل دستور داد چهار هزار دینار به او دادند و با احترام به سوى منزل روانه ‏اش ساخت.[۱۶] محمّد بن احمد از قول عموى پدرش نقل كرده كه گفت: روزى خدمت امام هادى رسیدم و عرض كردم: «متوكّل، حقوق مرا قطع كرده است؛ چون، فهمیده كه من از ملازمان شما هستم. خوب است شما در این رابطه به او توصیّه بفرمایید.». فرمود: «إن شاء الله، درست مى ‏شود.». شبانگاه كه در منزل بودم، فرستاده متوكّل، دَرِ خانه ‏ام را زد و گفت: «متوكّل تو را خواسته است.». وقتى نزد او رفتم، گفت: «اى ابوموسى! اشتغالات من سبب شده كه تو را فراموش كردم. چه مبلغ نزد من دارى؟». گفتم: «فلان چیز را كه همیشه مى‏ دادى.». آن اشیا را برایش بیان كردم. دستور داد دو برابر آن را به من دادند. من، از فتح بن خاقان پرسیدم: «آیا على بن محمّد این جا آمد، یا نامه‏اى براى متوكّل نوشت؟». گفت: «نه». خدمت امام علیه‏السلام رسیدم. فرمود: «اى ابوموسى! این وجه رضایت شما را تأمین كرد؟». عرض كردم: «به بركت وجود شما اى آقاى من. آنان گفتند: شما نزد متوكّل نرفته و چیزى نخواسته بودید.». فرمود: «خداى متعال مى ‏داند كه ما، در حل مشكلات، جز به او پناه نمى‏بریم. خدا، ما را چنین عادت داده كه هرگاه دعا كنیم، اجابت كند. مى ‏ترسم اگر ما از روش خودمان عدول كنیم، خدا هم از اظهار لطف خود عدول كند.».[۱۷]   علم امام چنان كه قبلاً گفته شد، علم و معارف و همه علوم مربوط به دین، از شرایط ضرورى امامت است. مهم‏ترین فلسفه نیاز به وجود امام و بزرگ‏ترین مسئولیّت او، حفظ و نشر و ترویج معارف و احكام دین است. در این‏باره، بین امامان تفاوتى نیست. منابع علوم دین در اختیار همه آنان بوده و در انجام دادن این وظیفه، كوشا بوده‏اند. اگر در مصادر حدیث، از بعض آنان، آثار كم‏ترى دیده مى‏شود، در اثر تفاوت اوضاع و شرایط زمان و مكان و موانعى بوده كه از سوى حاكمان ستمگر و دشمنان اهل بیت به وجود آمده است. امام هادى علیه ‏السلام نیز همانند پدران بزرگوارش، یك انسان كامل و جامع همه كمالات انسانى بود و منابع علوم دین را در اختیار داشت و در نشر احكام دین كوشا بود، ولى متأسّفانه، در اوضاع و شرایطى مى‏زیست و با محدودیّت‏هاى فراوانى رو به رو بود كه نمى ‏توانست بر طبق دلخواه، انجام وظیفه كند. این امام بزرگوار، جمعاً، در حدود چهل و دو سال در این جهان زندگى كرد. در سنَّ تقریباً هشت سالگى، به امامت رسید. مدّت امامتش، حدود سى و سه سال بود. درآغاز امامت، قریب بیست و دو سال در مدینه زندگى كرد، و به شهادت تاریخ، حاكمان بغداد با مأموران خود، از او مراقبت مى‏كردند. طبعاً، شیعیان و علاقه‏‌مندان كسب دانش، با محدودیّت هایى مواجه بودند. متوكّل (خلیفه عباسى) به مراقبت از راه دور اكتفا نكرد و با سعایت مأموران مدینه، به صورت ظاهراً محترمانه، آن جناب را از مدینه به بغداد دعوت كرد، و در سامرا، در محله عسكر كه محل سكونت ارتشیان بود، اسكان داد. از آن زمان (سال ۲۴۳هجرى) رسماً، تحت مراقبت شدید مأموران سرّى و ارتشى قرار گرفت وارتباطش با شیعیان قطع شد و یا به حدّاقل رسید. در آن اوضاع و شرایط، چه كسى جرئت داشت وجوهى را خدمتش تقدیم كند یا از علم و دانش اوبهره بگیرد؟ به همین جهت، احادیثى كه از آن جناب نقل شده، زیاد نیست. در عین حال، احادیث فراوانى در اصول دین و عقائد، اخلاق، مواعظ، ابواب مختلف فقه، از آن حضرت روایت شده و در كتب حدیث به ثبت رسیده است. با مطالعه آن‏ها مى ‏توان به مقامات علمى آن جناب پى‏برد. حضرت، شاگردان زیادى را پرورش داده كه اسامى آنان در كتب حدیث و تاریخ و رجال، ثبت شده است. نویسنده كتاب مناقب، اصحاب آن حضرت را بدین گونه نام برده است: داوود بن زید ابوسلیم زنكان؛ حسین بن محمّد مدائنى؛ احمد بن اسماعیل بن یقطین؛ بشربن بشار نیشابورى شاذانى؛ سلیمان بن جعفر مروزى؛ فتح بن یزید جرجانى؛ محمّد بن سعید بن كلثوم (كه متكلّم بوده است)؛ معاویة بن حكیم كوفى؛ على بن محمّد بن محمّد بغدادى؛ ابوالحسن بن رجا عبرتایى.[۱۸]   کتاب: امامت و امامان/ آیت الله ابراهیم امینی [۱]ـ كافى، ج ۱، ص ۴۹۷؛ الإرشاد، ج۲، ص ۲۹۷؛ بحارالأنوار، ج۵۰، ص ۱۱۳ـ۱۱۷؛ الفصول ‏المهمة، ص۲۵۹؛ مطالب ‏السؤول، ج۲، ص۱۴۴.
[۲]. الإرشاد، ج ۲، ص ۲۹۸
[۳]. كافى، ج ۱، ص ۳۲۴ ؛ الإرشاد، ج ۲، ص ۳۰۰
[۴]. بحارالأنوار، ج ۵۰، ص ۱۱۸
[۵]. إثبات الوصیة، ص ۱۹۳
[۶]. إثبات ‏الهداة، ج ۶، ص ۲۰۹
[۷]. إثبات‏ الهداة، ج ۶، ص ۲۱۱
[۸]. بحارالأنوار، ج۵۰، ص ۱۳۸
[۹]. بحارالأنوار، ج ۵۰، ص ۱۴۱
[۱۰]. الإرشاد، ج ۲، ص ۲۹۷
[۱۱]. مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۴۳۲
[۱۲]. بحارالأنوار، ج۵۰، ص ۱۲۷ ـ به جاى «كیتَ و كیتَ»، باید حاجت خود را گفت.
[۱۳]. الفصول ‏المهمة، ص ۲۶۴
[۱۴]. الصواعق المحرقة، ج۱، ص ۲۰۷
[۱۵]. الفصول ‏المهمة، ص ۲۶۴
[۱۶]. ینابیع المودة، ص ۴۶۳
[۱۷]. مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص ۴۴۲
[۱۸]. مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۴۳۴.

(برگرفته از مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی)

تاریختاریخ اسلاماهل بیت

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری