زیر مجموعه ها
امام صادق( علیه السلام)
licenseتاریخچه كوتاهى از زندگى امام جعفر صادق علیهالسلام
فقهای اسلامامام جعفر صادق علیهالسلام بنا بر بعض اقوال، در تاریخ هفدهم ربیع الأوّل سال ۸۳ هجری قمری در مدینه به دنیا آمد. پدرش امام محمّد باقر علیهالسلام و مادرش فاطمه، ام فروه دختر قاسم بن محمد بود. لقبش، صادق، فاضل، طاهر، قائم، کافل، منجی، صابر، و کنیهاش، ابوعبدالله، ابواسماعیل، ابوموسی بود. در تاریخ ۲۵ شوال ۱۴۸هجری قمری در شصت و پنج سالگی به جنّت لقاءالله پرکشید و جسم مبارکشان در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. ایشان دوازده سال با جدش امام سجاد علیهالسلام و نوزده سال با پدرش امام محمد باقر علیهالسلام زندگی کرد و دوران امامتش، سی و چهار سال بود.[۱] شخصیّت امام صادق علیهالسلام امام صادق علیهالسلام از جهت علم و فقه و حسب و نسب و عبادت و سیر و سلوک معنوی و مکارم اخلاق، بزرگترین و معروفترین شخصیّت عصر خویش بود. جمعی از دانشمندان، بدین امر شهادت دادهاند. مالک بن انس، فقیه مدینه، درباره آن حضرت گفته است: گاهی که بر جعفر بن محمّد صادق، وارد میشدم، به من احترام میکرد، برایم مخدّه میانداخت و میگفت: «مالك! تو را دوست دارم». من، از این رفتار خوشنود میشدم و خدا را سپاس میگفتم. حضرتش، از یکی از این سه حال خارج نبود: یا روزه دار بود یا در حال نماز و یا در حال ذکر. از بزرگترین عبادت کنندگان و زاهدان و خداترسترین مردم بود. کثیرالحدیث و خوشجلسه و پرفایده بود. هرگاه که از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله حدیث میکرد، رنگ صورتش سبز یا زرد میگردید، به گونهای که شناخته نمیشد. یک سال، برای انجام دادن مراسم حج، خدمت آن حضرت بودم. هنگامی که خواست برای احرام تلبیه بگوید، صدا در گلویش قطع میشد و نمیتوانست تلبیه بگوید و نزدیک بود از روی حیوانِ سواریِ خود بر زمین بیفتد. عرض کردم: «یا ابن رسول الله! بگو! ناچار باید تلبیه بگویى!». فرمود: «یا ابن عامر! با چه جرئتى بگویم: لبیك! اللّهم لبیك! در حالى كه مىترسم خداى عّزوجلّ به من بگوید: لالبیك و لا سعدیك!».[۲] مالک بن انس گفته است: «به خدا سوگند! هیچ كس را ندیدم كه از جهت زهد و فضل و عبادت و پرهیزكارى، افضل از جعفر بن محمّد علیهالسلام باشد.».[۳] عمرو ابن ابی المقدام گفته است: «هنگامى كه به جعفر بن محمّد علیهالسلام نگاه مىكردم، احساس مىكردم كه از نسل پیامبران است.».[۴] زید بن علی گفته است: «در هر زمان، مردى از ما اهل بیت وجود دارد كه خدا به وسیله او بر مردم احتجاج مىكند. حجّت این زمان، جعفربن محمّد، پسر برادر من است. هر كس از او پیروى كند، گمراه نخواهد شد و هر كس مخالفت كند، هدایت نخواهد یافت.».[۵] اسماعیل بن علی بن عبدالله بن عباس گفته است: روزی بر ابوجعفر منصور وارد شدم. او، گریه میکرد، به گونهای که ریشش از اشک، تر شده بود. به من گفت: «نمىدانى چه حادثهاى بر اهل بیت نازل شده است.». گفتم: «یا امیرالمؤمنین! آن حادثه چیست؟». گفت: «سیّد عالم و باقیمانده نیكان از آنان وفات كرده است!». عرض کردم: «چه كسى یا امیرالمؤمنین؟». گفت: «جعفر بن محمّد». عرض کردم: «خدا، در این مصیبت، به شما اجر و طول عمر عنایت فرماید.». گفت: «جعفر بن محمّد، از کسانی بود که خداوند متعال درباره آنان فرموده است: «ثم أورثنا الكتاب الذین اصطفینا من عبادنا». جعفر، از كسانى بود كه خدا او رابرگزید و از جمله سابقین بالخیرات بود.».[۶] ابن حبان، جعفر بن محمّد را از موثقان دانسته و گفته است: «او، از جهت فقه و علم و فضل، از سادات و بزرگان اهل بیت بود. به احادیثش احتجاج مى شود.».[۷] شهرستانی، درباره حضرت صادق علیهالسلام مینویسد: «او، داراى علوم فراوان در دین و ادب، كامل در حكمت و زهد در دنیا بود. اهل ورع و تقوا بود. از هواهاى نفسانى اجتناب مىكرد. مدّتى در مدینه اقامت داشت و شیعیان و دوستانش از علوم او بهرهمند مىشدند. بعد از آن، به عراق رفت و مدّتى در آن جا اقامت كرد.».[۸] احمد بن حجر هیثمی نوشته است: «افضل فرزندان محمّد باقر، جعفر صادق بود. به همین جهت، خلیفه و وصىّ پدر شد. مردم، علوم فراوانى را از آن حضرت نقل كردهاند كه صداى آن، در همه بلاد پخش شد. پیشوایان بزرگ دین نیز از او حدیث نقل كردهاند، مانند یحیى بن سعید؛ ابن جریح؛ مالك؛ دوسفیانى؛ ابوحنیفه؛ شعبه؛ ایوب سجستانى.».[۹] ابن صباغ مالکی نوشته است: «جعفر صادق، در بین برادرانش، خلیفه و وصىّ و امام بعد از پدر بود. از جهت فضل و هوش و جلالت قدر، از همه برتر بود. مردم، علوم فراوانى را از او نقل كردهاند و صدایش در همه جا پیچید. احادیثى كه از آن حضرت نقل شده، از هیچیك از اهل بیتش نقل نشده است.».[۱۰] محمّد بن طلحه شافعی مینویسد: «جعفر بن محمّد صادق، از بزرگان و سادات اهل بیت بود. دارای علوم فراوان و عبادات بسیار و اذکار مداوم و زهد روشن و تلاوت کثیر قرآن بود. در معانی قرآن کریم دقّت میکرد و از دریای علوم قرآن، جواهری را استخراج و نتایج شگفتی را به دست میآورد. اوقاتش را بر انواع طاعات تقسیم میکرد، و نفس خود را در این رابطه مورد محاسبه قرار میداد. دیدن او، انسان را به یاد آخرت میانداخت. گوشدادن به سخنانش، انسان را به زهد میکشید. پیروی از او، بهشت را به همراه داشت. چهره نورانیش، شاهد آن بود که از نسل پیامبر است و پاکی اعمالش خبر میداد که از ذرّیه رسول الله است. گروهی از پیشوایان و علمای دین، از او حدیث نقل کردهاند، مانند یحیی بن سعید انصاری، ابن جریح، مالک ابن انس، ثوری، ابن عیینه، شعبه، ایوب سجستانی،... آنان، نقل حدیث از او را برای خودشان یک منقّبت و شرافت میدانستند.».[۱۱] شیخ مفید دربارهاش نوشته است: «صادق جعفر بن محمّد بن على بن الحسین علیهمالسلام در بین برادرانش، به خلافت پدر و وصى و امام بعد از او منصوب شد. از جهت فضل، بر همه برترى داشت. مشهورترین و جلیل القدرترین آنان در نظر عامّه و خاصّه بود. علوم او در همه بلاد انتشار یافت. از احدى از اهل بیت، آن قدر حدیث نقل نشده است. اصحاب حدیث، نام راویان موثق او را چهار هزار نفر گفتهاند.».[۱۲] نصوص بر امامت قبلاً گفته شد که برای اثبات امامت دوازده امام معصوم علیهمالسلام ادلّه متنوّع و متعدّدی وجود دارد که برای اثبات امامت هر یک از آنان کفایت میکند. اینها، ادله عامّه نامیده میشود. علاوه بر آنها، برای هر یک از امامان، ادلّه خاصّی نیز وجود دارد که عبارت از نصوصی است که از امام پیشین است و بر امامت امام بعد از خودش تصریح کرده است.
تکرار ادلّه عامه، ضرورت ندارد، به همین جهت، به ذکر ادلّه خاصّه اکتفا میشود. ابونضره گفته است: امام باقر علیهالسلام به هنگام وفات، فرزندش جعفر صادق علیهالسلام را فرا خواند تا عهد امامت را به وی تفویض کند. برادرش زید بن علی عرض کرد: «اگر شما هم همانند حسن و حسین عمل مىكردى، كار بدى نبود.». فرمود: «یا اباالحسین! امانتها را نمىتوان با مثال مقایسه كرد. امامت، عهدى است سابق كه از حجّتهاى الهى رسیده است.».[۱۳] ابوصباح کنانی گفته است: حضرت ابوجعفر علیهالسلام به فرزندش ابوعبدالله نگاه کرد و به من فرمود: «این را میبینی؟ او از کسانی است که خدای متعال دربارهشان گفته است: «و نرید أنْ نمنّ على الذین استضعفوا فى الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثین».».[۱۴] جابر بن یزید جعفی گفته است: از حضرت ابوجعفر علیهالسلام در رابطه با قائم بعد از خودش سؤال شد. دستش را بر ابی عبدالله علیهالسلام زد و فرمود: «به خدا سوگند! این فرزندم، قائم اهل بیت محمّد است.». علی بن حکم، از طاهر، دوست ابوجعفر، نقل کرده که گفته است: نزد آن حضرت بودم که جعفر آمد. حضرت فرمود: «این، بهترین افراد بشر است.».[۱۵] عبدالاعلی، از حضرت صادق علیهالسلام نقل کرده که فرمود: پدرم، به هنگام وفات فرمود: «افرادى را براى شهادت دعوت كن». من، چهار نفر از قریش را كه نافع (مولاى عبدالله عمر) یكى از آنان بود، به نزد پدرم خواندم». پس به من فرمود: «بنویس: هذا ما أوصی به یعقوب بنیه «یا بَنىَّ إنّ الله اصطفى لكم الدین فلاتموتن إلاّ و أنتم مسلمون». محمّد بن على به پسرش جعفر وصیّت مىكند كه او را در لباس بردى كه روزهاى جمعه با آن نماز مىخواند، كفن كند، و عمامهاش را بر سرش بگذارد، قبرش را مربّع كند و به مقدار چهار انگشت از زمین بالا باشد و لباس كهنهاش را از بدنش خارج سازد.». آنگاه به شهود فرمود: «بروید! خدا شما را رحمت كند!». من، به پدرم عرض کردم:
«حضور شهود چه لزومى داشت؟». فرمود: «پسرم! ترسیدم تو را مغلوب سازند و بگویند: پدرش نسبت به او وصیّت نكرده است. خواستم تو حجّت و دلیل داشته باشى.».[۱۶] جابر بن یزید جعفی، روایت کرده که از حضرت باقر علیهالسلام در رابطه با قائم سؤال کردند. دستش را به ابی عبدالله علیهالسلام زد و فرمود: «به خدا سوگند! این، قائم آل محمّد است.». عنبسه بن مصعب گفت: هنگامی که حضرت ابوجعفر علیهالسلام وفات کرد، بر فرزندش حضرت ابوعبدالله علیهالسلام وارد شدم و حدیث جابر را برایش عرض کردم. فرمود: «جابر، راست مىگوید. مگر هر امامى، قائم بعد از امام قبل نیست؟».[۱۷] محمّد بن مسلم گفت: نزد امام محمّد باقر علیهالسلام بودم که فرزندش جعفر، در حالیکه گیسوان بر سر و عصایی در دست داشت و با آن بازی میکرد، وارد شد. امام باقر علیهالسلام اورا در بغل گرفت و به سینه خود چسبانید. آن گاه فرمود: «پدر و مادرم فدایت! بازى نكن.». سپس به من فرمود: «این، امام تو بعد از من خواهد بود. به او اقتدا كن و از علمش بهره بگیر. به خدا سوگند! این، همان صادق است كه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله او را بدین نام نامیده است. خداى متعال، همه شیعیانش را در دنیا و آخرت نصرت مىدهد، و دشمنانش، ملعون همه پیامبران هستند.». در این هنگام، جعفر علیهالسلام خندید و صورتش برافروخته شد. آن گاه امام باقر علیهالسلام به من فرمود: «از پسرم هر چه خواستى سؤال كن.». عرض کردم: «یا ابن رسول الله! خنده از كجا نشئت مىگیرد؟». فرمود: «یا محمّد! عقل از قلب، و حزن از كبد، و نَفَس از شُش، و خنده از طحال (سپرز) نشئت مىگیرند.». پس من برخاستم و سر آن حضرت را بوسیدم.[۱۸] همام بن نافع گفت: حضرت ابوجعفر علیهالسلام روزی به اصحابش فرمود: «هنگامى كه مرا نیافتید به او اقتدا كنید. او، امام و خلیفه بعد از من است.». در همین حال، با دست مبارك، به حضرت ابى عبدالله امام صادق علیهالسلام اشاره كرد.».[۱۹] هشام بن سالم، از حضرت صادق علیهالسلام روایت کرده که فرمود: پدرم، به هنگام وفات، به من فرمود: «یا جعفر! تو را نسبت به اصحابم توصیّه مىكنم.». عرض کردم: «پدر جان! به خدا سوگند! به گونهاى آنان را تربیّت مىكنم كه در كسب دانش و امور معیشت به دیگرى نیازمند نباشند».[۲۰] سوره بن کلیب گفت: روزی زید بن علی به من گفت: «از كجا فهمیدى كه صاحب شما (= جعفر) امام است؟». گفتم: بدین دلیل که ما، قبلاً، خدمت امام محمّد باقر علیهالسلام میرسیدیم، هرگاه مسئلهای را سؤال میکردیم، میفرمود: «قال رسول الله صلىاللهعلیهوآله و قال الله عزّوجلّ فی كتابه» تا این که برادرت محمّد از دنیا رفت، آن گاه برای کسب علم پیش شما اهل بیت، از جمله تو آمدیم. بعض مسائل را جواب میدادید و بعضی را پاسخ نمیگفتید. بعد از آن نزد جعفر، پسر برادرت، رفتیم پس هر چه را سؤال میکردیم همانند پدرش جواب میداد و میگفت: «قال رسول الله صلىاللهعلیهوآله و قال تعالى». پس زید بن علی تبسم کرد و گفت: «به خدا سوگند! آن چه گفتى بدین جهت است كه كتابهاى على ابن ابى طالب علیهالسلام نزد او است.».[۲۱] عمرو ابن ابی المقدام گفت: حضرت صادق علیهالسلام را روز عرفه در موقف دیدم که با صدای بلند میفرمود: «ایهّا الناس! رسول خدا صلىاللهعلیهوآله امام بود، بعد از او، على ابن ابى طالب علیهالسلام امام بود، بعد از او، حسن، سپس حسین بن على امام بودند بعد از حسین، على بن الحسین، و بعد از او، محمّد بن على، امام بودند. بعد از او، (هه).». این سخن را برای مردمِ پیش رو، و بعد، برای مردم طرف راست و بعد، برای مردم طرف چپ، و بعد، برای مردم پشت سر خود، برای هر یک، سه مرتبه تکرار کرد. هنگامی که به مِنی رفتم، تفسیر کلمه «هه» را از ادبای عرب پرسیدم. گفتند: کلمه «هه» در لغت بنی فلان، به معنای «أنا فاسألونى» است؛ یعنی، «من؛ پس، از من سؤال كنید.». از بعض از افراد دیگر نیز سؤال کردم، به همین گونه آن را تفسیر کردند.[۲۲] عبدالغفار ابن قاسم گفت: به حضرت باقر علیهالسلام عرض کردم: «یا ابن رسول الله! اگر براى شما حادثهاى واقع شد، بعد از شما به چه كس رجوع كنیم؟». فرمود: «به جعفر. او، سیّد فرزندان من و پدر امامان است و در گفتار و رفتارش صادق.».[۲۳] شیخ مفید در ادله امامت آن حضرت نوشته: «در ادلّه عقلیّه به اثبات رسیده كه امام، باید افضل مردم باشد، و حضرت علیهالسلام چنین بود؛ زیرا، علم و زهد و عمل او، در بین برادران و عموزادهگان و سایر مردم عصر خویش، از همه برتر بود.».[۲۴] علم و دانش یکی از بزرگترین مسئولیّتهای امامان معصوم، نشر علوم و معارف و مکارم اخلاق و فقه اصیل اسلام بود که از پیامبر گرامی اسلام فرا گرفته بودند. همه ائمه اطهار، برای انجام دادن این مسئولیّت مهم، آمادگی کامل داشتند، ولی متأسفانه، از جانب خلفای جور، غالباً، با محدودیّتهایی مواجه بودند. خلفای جور، علاوه بر غضب خلافت، حتّی اجازه نشر علوم و معارف دین را که مورد نیاز مردم بود به آنان نمیدادند. پیروانشان نیز جرئت مراجعه به ایشان را نداشتند و ناچار بودند تقیّه کنند، مخصوصاً در زمان خلافت خلفای بنی امیه که جوِّ خفقان و وحشت بر امّت اسلامی حاکم بود و تبلیغات سوئی علیه علی ابن ابی طالب و اهل بیت انجام میگرفت، امّا در زمان امام باقر و امام صادق علیهماالسلام تغییراتی در جوِّ حاکم به وجود آمد. جوّ خفقان و وحشت، تا حدّی شکسته شد. مردم به مظلومیّت اهل بیت پی بردند و به علوم اصیل نبوّت که نزد ائمه ودیعه نهاده شده بود، احساس نیاز کردند. حکومتبنیامیّه، رو به ضعف وتزلزل میرفت وناچاربودند از محدودیّتها بکاهند. اوائل دوران حکومت بنی عباس نیز چنین بود؛ زیرا، پایههای حکومتشان هنوز مستقر نشده بود، لذا ناچار بودند نسبت به اهل بیت پیامبر، آزادی عمل بیشتری بدهند. با توجّه به جهات مذکور و شاید جهاتی دیگر، امام باقر و امام صادق علیهماالسلام از فرصت استفاده کردند و به نشر علوم و معارف و فقه اصیل نبوّت پرداختند. امام صادق علیهالسلام شاگردان و دانشجویان فراوانی را پرورش داد و هزاران حدیث را در فنون مختلف به آنان تعلیم داد که نمونههایی از آنها در کتب حدیث موجود است. اگر شما به کتب حدیث مراجعه کنید، خواهید دید، که بیشترین احادیث، از این دو امام بزگوار نقل شده است. در مناقب نوشته است: علومی که از حضرت صادق علیهالسلام نقل شده از هیچکس نقل نشده است. بعض اصحاب حدیث، نام راویان موثق آن جناب را گردآوری کردهاند که چهار هزار نفر بودهاند.[۲۵] در کتاب حلیة الأولیاء ابونعیم، نقل شده است که پیشوایان دین و علمای بزرگ، از جعفرابن محمّد، حدیث روایت کردهاند، مانند مالک بن انس، شعبه بن الحجاج، سفیان ثوری، ابن جریح، عبدالله بن عمرو، روح بن قاسم، سفیان عیینه، سلیمان بن بلال، اسماعیل ابنجعفر، حاتم بن اسماعیل، عبدالعزیز بن مختار، وهب بن خالد، ابراهیم بن طهان. مسلم در صحیح خود از او نقل حدیث کرده و بدانها احتجاح کرده است.[۲۶] دیگران گفتهاند، مالک و شافعی و حسن و صالح و ابوایوب سجستانی و عمرو بن دینار و احمد بن حنبل نیز از جعفر بن محمّد حدیث دارند. مالک بن انس گفته است: «تاكنون دیده و شنیده نشده كه كسى از جهت فضل و علم و عبادت و پرهیزكارى، افضل از جعفر صادق باشد.».[۲۷] حضرت صادق علیهالسلام فرمود: «آن چه در آسمان و زمین، و در بهشت و دوزخ، و در گذشته و آینده وجود دارد، همه را من مىدانم، و از قرآن استفاده مىكنم.». آن گاه دستش را باز کرد و فرمود: «اینگونه خدا در قرآن فرموده: «فیه تبیان كلّ شىء».».[۲۸] صالح بن اسود گفته است: از جعفر بن محمّد علیهالسلام شنیدم که میفرمود: «هر چه خواستید از من سؤال كنید، قبل از این كه مرا نیابید؛ زیرا، بعد از من، كسى نمىتواند مانند من براى شما حدیث بگوید.».[۲۹] اسماعیل بن جابر، از حضرت صادق علیهالسلام نقل کرده که فرمود: «خداى متعال، حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله را به پیامبرى فرستاد و بعد از او پیامبرى نخواهد آمد. كتابى را بر او نازل كرد و بعد از آن كتابى نخواهد آمد. در آن كتاب، كارهایى را حلال و كارهایى را حرام كرد. حلال و حرام خدا، تا قیامت، حلال و حرام خواهد بود. اخبار گذشتگان و آیندگان و این زمان، در این كتاب آسمانى است.». آن گاه سینه خود اشاره کرد و فرمود: «همه را ما مىدانیم.».[۳۰] امام صادق علیهالسلام میفرمود: «علوم ما، چهار قسم است: اندوختههاى سابق؛ مكتوب؛ آن چه در قلب ما القا مىگردد؛ آن چه در گوش ما گفته مىشود. كتاب جفر احمر، جفر ابیض، مصحف فاطمه، كتاب جامعه، نزد ما است. هرچه مردم بدان نیاز دارند، در آنها ثبت شده است.».[۳۱] ابن ابیالحدید مینویسد: «اصحاب ابوحنیفه، مانند ابویوسف و محمّد و...، علم فقه را از ابوحنیفه گرفتند. شافعى، شاگرد محمّد بن حسن بود كه فقهش را از ابوحنیفه گرفته است. احمدبن حنبل، فقه خود را از شافعى فرا گرفته است، پس فقه او نیز به ابوحنیفه بر مىگردد. ابوحنیفه علم خود را از جعفر بن محمّد علیهالسلام فرا گرفته است.».[۳۲] مسعودی نوشته است: «ابوعبدالله جعفر بن محمّد، براى عامّه مردم و خواصّ، جلسه داشت. از اطراف بلاد مىآمدند و از مسائل حلال و حرام و تفسیر و تأویل قرآن و احكام قضا سؤال مىكردند. كسى خارج نمىشد كه از جواب آن حضرت ناراضى باشد.».[۳۳] عبادت و بندگی امام صادق علیهالسلام همانند پدران بزرگوارش از جهت عبودیّت و خشوع و ذکر و دعا و نماز، در مرتبه اعلای انسانیّت و برترین مردم عصر خویش بود. از باب نمونه به برخی از آنها اشاره میشود. روایت شده که امام صادق علیهالسلام در حال نماز، به تلاوت قرآن مشغول بود که از حال عادی خارج شد. هنگامی که به هوش آمد علّت این حال را از او پرسیدند. فرمود: «آیاتى از قرآن را آن قدر تكرار كردم كه گویا آنها را به طور شفاهى از خداى متعال یا جبراییل مىشنیدم.».[۳۴] ابان بن تغلب گفته است: «بر حضرت صادق علیهالسلام وارد شدم در حالى كه مشغول نماز بود. اذكار ركوع و سجده آن جناب را شمارش كردم، شصت مرتبه تسبیح گفت.».[۳۵] حمزه بن حمران و حسن بن زیاد گفتند: بر حضرت صادق علیهالسلام وارد شدیم در حالی که با جمعیّتی مشغول نماز عصر بود. ذکر «سبحان ربّى العظیم و بحمده» را سی و سه یا سی و چهار مرتبه در رکوع و سجده تکرار کرد.[۳۶] یحیی بن علاء گفته است: «امام صادق علیهالسلام شب بیست و سوم ماه رمضان، سخت بیمار و بسترى بود. دستور داد بستر او را به مسجد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بردند و تا صبح مشغول عبادت بود.».[۳۷] ابن تغلب گفته است: «در سفر، بین مدینه و مكّه، در خدمت امام صادق علیهالسلام بودم. هنگامى كه به حرم رسید، پیاده شد. غسل كرد. كفشهاى خود را به دست گرفت و با پاى برهنه داخل حرم شد.».[۳۸] حفض بن بختری از امام صادق نقل کرده که فرمود: دوران جوانی، در عبادت، بسیار جدیّت میکردم. پدرم فرمود: «پسرم! در عبادت، خودت را به سختى نینداز؛ زیرا، خداى متعال وقتى بندهاش را دوست داشت، اعمال كم او را نیز قبول مى كند.».[۳۹] معاویه بن وهب گفته است: با حضرت صادق علیهالسلام به سوی بازار مدینه میرفتیم. سوار بر الاغ بود. نزدیک بازار رسیدیم. حضرت از حیوان سواری خود پیاده شد و به سجده افتاد. سجدهاش طولانی شد. هنگامی که سر از سجده برداشت، عرض کردم: «از مركب خود پیاده شد و سجده كردید؟» فرمود: «یكى از نعمتهاى خدا به یادم افتاد. به همین جهت براى شكر خدا سجده كردم.». عـرض کردم: «در نزدیك بازار كه مردم رفت و آمد دارند؟». فرمود: «كسى مرا ندید.».[۴۰] مالک بن انس گفته است: «مدّتى خدمت جعفر بن محمّد رفت و آمد داشتم. او را جز در یكى از این سه حال ندیدم: یا در حال نماز بود یا روزه دار بود یا در حال قرائت قرآن كریم. در حال نقل حدیث همیشه با وضو بود.».[۴۱] مالک ابن انس گفت: در یک سفر حج، خدمت امام صادق علیهالسلام بودم. در میقات، حیوان سواری خود را نگه داشت تا مُحْرِم شود، ولی هر چه میخواست لبیک بگوید، نمیتوانست. صدا در دهانش قطع میشد، به گونهای که نزدیک بود از روی مَرْکَب سقوط کند. عرض کردم: «یا ابن رسول الله! چرا تلبیه نمىگویى؟». فرمود: چه گونه لبیک بگویم، در حالی که امکان دارد خدای متعال بگوید: «لا لبیك و لا سعدیك»؟[۴۲] طلب روزی حلال با این که امام صادق علیهالسلام اشتغالات علمی فراوانی داشت و اکثر اوقات خود را در نشر
علوم و معارف و پرورش شاگردان صرف میکرد، در اوقات فراغت، در کار و کسب روزی حلال نیز کوشا بود. عبدالأعلی گفته است: در یک روز گرم، حضرت صادق علیهالسلام را در یکی از راههای مدینه دیدم. عرض کردم: «یا ابن رسول الله! فدایت شوم! با این مقامى كه نزد خدا دارى و خویشاوندى با رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در چنین روز گرمى خودت را به سختى انداختهاى؟». فرمود: «یا عبدالأعلى براى طلب روزى از منزل خارج شده ام تا از مثل تو بى نیاز باشم.».[۴۳] اسماعیل بن جابر گفته است: «امام صادق علیه السلام را در مزرعه خود دیدم. لباسى شبیه كرباس بر تن داشت، و با بیل آبیارى مىكرد.».[۴۴] ابو عمر شیبانی گفته است: حضرت صادق علیهالسلام را در مزرعه خود دیدم. لباس خشنی پوشیده بود و با بیل در مزرعه کار میکرد و عرق میریخت. عرض کردم: «اجازه بدهید شما را كمك كنم.». فرمود: «من دوست دارم انسان در شدّت گرما، در طلب روزى، كار كند.».[۴۵] شعیب گفته است: چند نفر کارگر را اجیر کردیم که در مزرعه امام صادق علیهالسلام کار کنند. قرار بود تا عصر مشغول باشند. وقتی از کار خود فارغ شدند، فرمود: «قبل از این كه عرقشان بخشكد، مزدشان را بپردازید.».[۴۶] محمّد بن عذافر از پدرش نقل کرده که گفت: امام صادق علیهالسلام یک هزار و هفتصد دینار به پدر من داد و فرمود: «با این پول، برایم تجارت كن.». آن گاه فرمود: «گرچه سود بردن خوب است، ولى هدف من، سود نیست، بلكه قصدم این است كه خداى عزّوجّل مرا در حالى ببیند كه خودم را در معرض فوائد او قرار دادهام.». پس پدرم گفت: با آن اموال تجارت کردم و یکصد دینار سود بردم. به آن حضرت عرض کردم: «یكصد دینار سود بردم كه براى شما است.». فرمود: «آن مبلغ را نیز جزء سرمایه قرار بده.». بعد از چندی پدرم وفات کرد. امام صادق به من نوشت: «خدا تو را عافیّت عطا كند! من مبلغ یك هزار و هشتصد دینار نزد پدرت دارم. داده بودم كه به وسیله آن برایم تجارت كند. آن پول را تحویل عمر بن یزید بده.». در نامههای پدرم نگاه کردم، دیدم نوشته بود: «ابوموسى، مبلغ یك هزار و هشتصد دینار نزد من دارد و عبدالله بن سنان و عمر بن یزید نیز از این موضوع اطلاع دارند.».[۴۷] انفاق و احسان امام صادق علیهالسلام همانند پدران بزرگوارش، با این که اموال زیادی در اختیار نداشت، به مقدار میسور، نسبت به فقرا و تهی دستان و قرضداران، احسان و انفاق میکرد. از باب نمونه به برخی از آنها اشاره میشود: هشام بن سـالم گفته است: «عادت امـام صادق علیهالسلام این بود كه در تاریكى شب، انبانى را بر دوش مىگرفت كه نان و گوشت و پول در آن بود و به منزل تهى دستان مدینه مىرفت و آنها را میان آنان تقسیم مىكرد، در حالى كه او نمىشناختند. بعد از وفات امام صادق علیهالسلام متوجّه شدند كه احسان كننده، او بوده است.».[۴۸] معلی بن خنیس گفته است: در یک شب بارانی، امام صادق را دیدم که به سوی سایبان بنیساعده در حرکت بود. من، از دور، او را همراهی کردم. ناگهان چیزی که بر دوش داشت بر زمین افتاد. امام فرمود: «بسم الله؛ اللهم ردّه علینا!». نزدیک رفتم و سلام کردم. پس از جواب سلام، فرمود: «اى معلّى! سعى كن آن چه را بر زمین افتاده به من باز گردانى.». من، در تاریکی شب جست و جو کردم. مقداری نان بود که پراکنده شده بود، و انبانی را نیز پیدا کردم. عرض کردم: «اجازه بدهید من اینها را براى شما حمل مىكنم.». فرمود:
«نَه؛ من سزاوارترم، ولى تو همراه من باش.». با هم رفتیم تا به سایبان بنیساعده رسیدیم. گروهی از فقرا در آنجا خفته بودند. حضرت، برای هر یک از آنان، یک قرص یا دو قرص نان گذاشت تا به آخر رسیدیم. در برگشتن عرض کردم: «یا ابن رسول الله! آیا اینان حق را شناختهاند؟». فرمود: «اگر حق را مىشناختند با آنان مواسات مىكردیم حتّى در نمك.».[۴۹] هارون بن عیسی گفته است: امام صادق علیهالسلام به فرزندش محمّد فرمود: «چه مبلغ مال نزد تو باقى مانده؟». عرض کرد: «چهل دینار.». فرمود: «آنها را بین فقرا تقسیم كن.». عرض کرد: «آن وقت دیگر چیزى براى خودمان نداریم!». فرمود: «این مبلغ را صدقه بده. خدا جایش را پر مىكند. آیا نمىدانى كه صدقه كلید روزى است.». محمّد، طبق دستور پدر، اموال موجود را صدقه داد. طولی نکشید مبلغ چهار هزار دینار از جایی برای آن حضرت رسید. پس فرمود: «پسرم! ما، چهل دینار در راه خدا دادیم، خدا، در عوض، چهار هزار دینار براى ما رسانید.».[۵۰] هیاج بن بسطام گفته است: «گاهى امام صادق علیهالسلام هر چه داشت انفاق مىكرد به گونهاى كه حتّى براى عیالش چیزى باقى نمىماند.».[۵۱] مفضل بن قیس گفته است: خدمت امام صادق علیهالسلام رسیدم. مشکلاتم را در میان گذاشتم و تقاضای دعا کردم. امام علیهالسلام به کنیز خود فرمود: «كیسهاى كه ابوجعفر براى ما فرستاد، بیاور.». کنیز کیسه را حاضر کرد. آن گاه به من فرمود: «در این كیسه، چهار صد دینار هست. در رفع مشكلات خود صرف كن.». عرض کردم: «یا ابن رسول الله! قصد من این نبود، بلكه مىخواستم دربارهام دعا كنى.». فرمود: «البته دعا هم مىكنم، ولى همه مشكلات خود را به مردم خبر نده؛ زیرا، نزد آنان كوچك مىشوى.».[۵۲] مرد تهیدستی، از امام صادق علیهالسلام کمک خواست. حضرت، به غلام خود فرمود: «چه قدر پول نزد تو موجود است؟». عرض کرد: «چهار صد درهم.». فرمود: «این پول را به این مرد بده.». غلام، مجموع چهارصد درهم را به مرد فقیر داد. او پول را گرفت و تشکّر کرد و رفت. امام به غلام خود فرمود: «او را برگردان.». غلام عرض کرد: «شما عطاى خود را كردى، دیگر براى چه برگردد؟». فرمود: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: «بهترین صدقه، آن است كه فقیر بى نیاز شود و ما او را بىنیاز نكردیم.». آن گاه، انگشتر خود را به مرد فقیر داد و فرمود: «ارزش این انگشتر، ده هزار درهم است. هرگاه محتاج شدى، آن را بفروش و در زندگى صرف كن.».[۵۳] عمر بن یزید گفته است: مردی، نزد امام صادق علیهالسلام عرض حاجت و تقاضای کمک کرد. حضرت به او فرمود: «اكنون چیزى ندارم به تو بدهم. صبر كن. اجناسى براى من مىآورند، مىفروشم و پولش را به تو مىدهم، ان شاءالله.». عرض کرد: «به من وعده بده.». فرمود: «چه گونه به چیزى وعده بدهم كه یقین به حصول آن ندارم.».[۵۴] ولید بن صبیح گفته است: مردی خدمت امام صادق علیهالسلام رسید و عرض کرد، «معلى بن خنیس، مبلغى به من بدهكار است و حقّ مرا تضییع كرده است.». حضرت فرمود: «حق تو را قاتل معلى تضییع كرده است. اگر زنده بود، مىپرداخت.». آنگاه به ولید فرمود: «قرض معلى را ادا كن. من مىخواهم معلى آرامش داشته باشد، گر چه آرام هست.».[۵۵] ابوحنیفه، شتربان حاجیان گفته است: من و باجناق خودم، در میراث، در حال نزاع بودیم. در همین حال، مفضّل بر ما عبور کرد. ساعتی توقّف کرد و گفت: «منزل من بیایید. وقتی به منزل او رفتیم، بین ما به مبلغ چهار صد درهم، مصالحه کرد. خودش هم آن مبلغ را به ما پرداخت و گفت: این پول از مال شخصی من نیسست، بلکه از مال امام صادق علیهالسلام است. به من فرموده: «هرگاه در بین اصحاب نزاعى به وجود آمد، با اموال من، در میان آنان
صلح برقرار ساز.».[۵۶] فضل ابن ابی قره گفته است: حضرت صادق علیهالسلام کیسه هایی از دینار را به شخصی داد و فرمود: «اینها را به خانه فلان شخص و فلان شخص ـ از خویشان امام ـ ببر و به آنان بده و بگو از عراق براى شما فرستادهاند.». او نیز طبق دستور امام پولها را میان آن افراد تقسیم کرد. پول را میگرفتند و میگفتند: «خدا به تو جزاى خیر بدهد، امّا خدا بین ما و جعفر حكم كند كه توجّهى به ما ندارد.». وقتی فرستاده برگشت و سخن آنان را برای آن حضرت نقل کرد، به سجده افتادو گفت: «پروردگارا! مرا نسبت به فرزندان پدرم متواضع گردان.».[۵۷] راوی گوید: خدمت امام صادق علیهالسلام عرض کردم: «یا ابن رسول الله! شنیدهام شما در محصول «عین زیاد» كار مخصوصى را انجام مىدهید. دوست دارم آن را از خود شما بشنوم.». فرمود: «بله؛ دستور دادهام هنگامی که محصول باغ به ثمر میرسد، شکافی در دیوار ایجاد کنند تا هر کس میل داشت، وارد باغ شود و از میوههای آن بخورد. علاوه، دستور دادهام هر روز دَه ظرف بزرگ پر از میوه آماده سازند، که هر ظرفی برای خوردن دَهنفر کفایت میکند. ده نفر ده نفر میآیند و میخورند و بیرون میروند. برای هر یک از افراد، به مقدار یک مدّ (ده سیر) خرما می گذارند. علاوه، برای همه همسایگان آن باغ که افراد مسن،کودک، مریض یا زن هستند و قدرت حضور ندارند، یک مدّ خرمامیفرستم. وقتی مزد کارگران و تقویم کنندگان و وکلا و سایران را از آن میوهها پرداخت کردم، باقیمانده را به مدینه حمل میکنم و مقداری از آن را بین خانوادهها و نیازمندان، به مقدار دوبار یا سه بار یا کمتر یا زیادتر، به اندازه نیاز آنان تقسیم میکنم. بعد از همه اینها، چهار صد دینار برای خودم باقی میماند. در صورتی که مجموع محصول باغ چهار هزار دینار بوده است.».[۵۸] انصاف و نوع دوستی ابوجعفر نزاری گفته است: حضرت صادق علیهالسلام مبلغ یک هزار دینار، به مصادف (غلام خود) داد و فرمود: «با این پول، تجارت كن و به مصر برو؛ زیرا، عائله من زیاد شده اند.». مصادف به وسیله آن پول، اجناسی را خرید و همراه تجّار به مصر سفر کرد. وقتی نزدیک مصر رسیدند، گروهی در خارج مصر از آنان استقبال کردند. تجّار، از وضع اجناس خود که مورد نیاز عموم مردم بود، جویا شدند. آنان در پاسخ گفتند: «این اجناس در شهر كمیاب است.». پس آنان پیمان بستند که اجناس خود را از سود دینار با دینار ارزانتر نفروشند. همین کار را کردند. پول اجناس خود را گرفتند و به مدینه بازگشتند. مصادف نیز خدمت امام صادق علیهالسلام آمد. دو کیسه پول به همراه آورده بود که در هر یک از آنها مبلغ یک هزار دینار بود. عرض کرد: «این یك هزار دینار اصل سرمایه و این یك هزار دینار هم سود آن.». حضرت فرمود: «سود زیادى است! چه گونه آن را به دست آوردى؟». مصادف جریان را برایش تعریف کرد. امام صادق علیهالسلام فرمود: «سبحان الله! چه گونه با هم پیمان بستید كه اجناس خود را جز با سود دینار به دینار نفروشید؟!». آنگاه یکی از آن دو کیسه را گرفت و فرمود: «این، همان رأس المال من، و به آن سودى كه از این راه به دست آمده، نیاز ندارم. اى مصادف! شمشیر زدن آسانتر از طلب روزى حلال است.».[۵۹] معتب گفته است: امام صادق علیهالسلام به من فرمود: «اجناس در مدینه گران شده است. ما چه قدر طعام داریم؟». عرض کردم: «به اندازه خوراك چند ماه.». فرمود: آنها را به بازار ببر و بفروش.». عرض کردم: «درمدینه، اجناس مورد نیاز كمیاب است.». فرمود: «ببر بفروش و براى ما هم همانند مردم روز به روز خریدارى كن.». و فرمود: «غذاى خانواده من از جو و گندم باشد. خدا مىداند كه من مىتوانم غذاى خانوادهام را از گندم خالص تهیّه كنم، ولى دوست دارم خداى متعال شاهد باشد كه من در معیشت خود و خانوادهام، اقتصاد و اعتدال را رعایت مىكنم.».[۶۰] توصیه به ادخال سرور امام صادق علیهالسلام علاوه بر این که احسان میکرد و به حلِّ مشکلات گرفتاران، اقدام مینمود، به دیگران هم سفارش میکرد که چنین کنند. مردی خدمت امام صادق علیهالسلام عرض کرد: در دیوان نجاشی که بر اهواز و فارس، ولایت دارد، خراجی بر عهده من نهاده شده که قدرت پرداخت آن را ندارم. نجاشی به شما ارادت دارد. اگر صلاح بدانید در این رابطه به او سفارش کنید. امام صادق علیهالسلام در نامهای نوشت: «بسم الله الرحمان الرحیم. سرّ أخاك یسرّك الله.». نامه را گرفت و به سوی وطن بازگشت. به دیدن نجاشی رفت و با او خلوت کرد. نامه را به او تقدیم کرد و گفت: «این نامه را حضرت صادق برای شما فرستاده است. نجاشی نامه را گرفت و بوسید و بر چشم گذاشت و گفت: «حاجت تو چیست؟». گفت: «خراجى در دیوان شما بر عهده من نهاده شده كه قدرت پرداخت آن را ندارم.». پرسید: «چه مبلغ؟» گفت: «ده هزار درهم.». نجاشی کاتب خود را خواست و به او گفت: «دین این مرد را از اموال شخصى من ادا كن.». دستور داد مالیّات سال آینده را نیز از او نگیرند. آن گاه به آن مرد گفت: «آیا تو را خوشحال كردم؟». گفت: «بلى؛ فدایت شوم.». سپس دستور داد یک حیوان سواری و یک غلام و یک کنیز و یک دست لباس به او عطا کردند. و در هر مرتبه میپرسید: «آیا تو را خوشنود كردم؟» و او جواب میداد: «آرى.». سپس گفت: «فرش این خانه را كه بر روى آن نامه امام صادق مولایم را دریافت كردم نیز جمع كنید و به این مرد بدهید.». سپس گفت: «در آینده، هر گاه حاجتى پیدا كردى، نزد من بیا.». آن مرد اموال را گرفت و خارج شد. چندی بعد خدمت امام صادق علیهالسلام رسید و جریان نامه و کار نجاشی را برایش تعریف کرد. امام صادق علیهالسلام بسیار خوشنود شد. آن مرد عرض کرد: «یا ابن رسول الله! گویا از عمل او خوشنود شدید؟». فرمود: «آرى؛ به خدا سوگند! خدا و رسولش نیز از این عمل خوشنود شدند.».[۶۱] محمّد بن بشر، یک هزار دینار به شهاب بدهکار بود و قدرت پرداخت آن را نداشت. خدمت امام صادق علیهالسلام رسید و تقاضا کرد با شهاب صحبت کند که بدهکاری او را تا بعد از موسم حج تأخیر بیندازد. حضرت صادق علیهالسلام شهاب را فراخواند و به او فرمود: «تو از حال محمّد و ارتباطش با ما اطلاع دارى. مىگوید، مبلغ یك هزار دینار به شما بدهكار است. این پول را در راه خوراك و شهوترانى صرف نكرده، بلكه از مردم طلبكار است. من دوست دارم این پول را به او ببخشى و حلالش كنى.» و فرمود: «شاید تو تصوّر مىكنى كه در عوض این پول خدا از حسنات او بر مىدارد و به تو عطا مىكند؟». شهاب عرض کرد: «ما این گونه مىپنداریم.». امام صادق علیهالسلام فرمود: «خداوند متعال، عادلتر از این است كه بندهاش در شبهاى سرد به عبادت برخیزد و روزهاى گرم را روزه بگیرد و خانه خدا را طواف كند، آن گاه همه اینها را از او بگیرد و به دیگرى بدهد! نه! چنین نیست! بلكه فضل خدا زیاد است و به بنده مؤمن خود تفضل مىكند.». شهاب عرض کرد: «یاابن رسول الله! او را حلال كردم.».[۶۲] صبر در مصیبت قتیبه گفته است: خدمت حضرت صادق علیهالسلام رسیدم تا از فرزند بیمارش عیادت کنم. امام را دَرِ منزل دیدم که به شدّت محزون است. احوال فرزندش را پرسیدم. فرمود: «والله! در همان حال بیمارى است.». بعد از ساعتی، داخل منزل شد و طولی نکشید که برگشت. چهرهاش افروخته و حزنش برطرف شده بود. تصوّر کردیم فرزندش بهبود یافته است. از احوال کودک جویا شدیم. فرمود: «از دنیا رفت.». عرض کردم: «در زمانى كه فرزندت زنده بود، محزون بودى، ولى اكنون كه از دنیا رفته، حزن شما برطرف شده است! چه گونه است؟». فرمود: «سیره ما اهل بیت، چنین است كه قبل از وقوع مصیبت، محزون هستیم، ولى بعد از وقوع آن مصیبت، به امر خدا راضى و تسلیم مىشویم.».[۶۳] سفیان ثوری، بر حضرت صادق علیهالسلام وارد شد. حال آن حضرت را دگرگون دید. علّت آن را پرسید. فرمود: «من، افراد خانواده را از رفتن به پشت بام نهى كرده بودم. وقتى داخل خانه شدم، یكى از كنیزان را دیدم كه یكى از فرزندان را بر دوش گرفته از نردبان بالا مىرود. هنگامى كه مرا دید، از ترس لرزید و كودك بر زمین افتاد و مرد. اكنون نگرانى من از مرگ فرزندم نیست، بلكه بدین جهت نگرانم كه كنیز از من ترسید و این حادثه به وقوع پیوست.». آن گاه به کنیز فرمود: «تو را در راه خدا آزاد كردم. چیزى بر تو نیست.». این سخن را دو مرتبه تکرار کرد.[۶۴] علاء بن کامل گفت: خدمت حضرت صادق علیهالسلام بودم. ناگهان صدای گریه از داخل خانه برخاست. امام صادق علیهالسلام با شنیدن صدای شیون، به پاخاست و فرمود: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون.». آن گاه نشست و به صحبت خود ادامه داد تا فراغت یافت. سپس فرمود: «ما به عافیّت خودما ن و فرزندان و اموالمان علاقه داریم، ولى هنگامى كه قضاى الهى وارد شد، سزاوار نیست آن چه را خدا نخواسته، دوست بداریم.».[۶۵] منبع: کتاب الگوهای فضیلت/ آیت الله ابراهیم امینی
[۱]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۱ ـ ۱۱
[۲]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۱۶
[۳]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۲۰؛ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۲۹۷؛ حلیهالأولیاء، ج۳، ص ۱۹۳
[۴]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۲۹؛ تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۱۰۴؛ مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۲۷۰
[۵]ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص ۲۹۹
[۶]ـ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۳۸۳
[۷]ـ تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۱۰۴
[۸]ـ الملل و النحل، ج ۱، ص۱۶۶
[۹]ـ الصواعق المحرقه، ص ۲۰۱
[۱۰]ـ الفصول المهمة، ص ۲۰۴
[۱۱]ـ مطالبالسؤول، ج ۲، ص ۱۱۰
[۱۲]ـ الإرشاد، ج ۲، ص ۱۷۹
[۱۳]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۱۲
[۱۴]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۱۳
[۱۵]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۱۳
[۱۶]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۱۴؛ الفصول المهمة، ص ۲۰۴؛ الإرشاد، ج۲، ص ۱۸۱
[۱۷]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۱۵؛ الإرشاد، ج ۲، ص ۱۸۰
[۱۸]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۱۵
[۱۹]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۱۵
[۲۰]ـ بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۱۲؛ الإرشاد، ج ۲ ص ۱۸۰
[۲۱]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۳۶؛ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۲۷۲
[۲۲]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۸
[۲۳]ـ إثباتالهداة، ج ۵ ص ۳۲۸
[۲۴]ـ الإرشاد، ج ۲، ص ۱۸۲
[۲۵]ـ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۲۶۸
[۲۶]ـ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۲۶۹
[۲۷]ـ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۲۶۹
[۲۸]ـ مناقب آل ابی طالب، ج ۴ ص ۲۷۰
[۲۹]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۳۳
[۳۰]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۳۵
[۳۱]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۲۶
[۳۲]ـ شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۸
[۳۳]ـ إثبات الوصیة، ص ۱۵۶
[۳۴]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۸
[۳۵]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۰
[۳۶]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۰
[۳۷]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۳
[۳۸]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۴
[۳۹]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۵
[۴۰]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۲۱
[۴۱]ـ تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۱۰۴ ؛ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۲۹۷
[۴۲]ـ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۲۹۷
[۴۳]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۵
[۴۴]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۶
[۴۵]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۷
[۴۶]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۷
[۴۷]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۶
[۴۸]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۳۸
[۴۹]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص۲۰
[۵۰]ـ بحارالأنوار، ج۴۷، ص ۳۸
[۵۱]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۲۳؛ تذکرة الخواص، ص ۳۴۲
[۵۲]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۳۴
[۵۳]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۶۱
[۵۴]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۸
[۵۵]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۳۳۷
[۵۶]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۷ ؛ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۲۹۵
[۵۷]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۶۰
[۵۸]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۱
[۵۹]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۹
[۶۰]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۹
[۶۱]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۳۷۰
[۶۲]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۳۶۴
[۶۳]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۴۹
[۶۴]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۲۴؛ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۲۹۶
[۶۵]ـ بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۴۹
(برگرفته از مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی)