زیر مجموعه ها
نهضت عاشورا
licenseمروری اجمالی بر حادثه عاشورا
فقهای اسلامحادثه عاشورا حادثه عاشورا، یکی از فجیعترین حوادث تاریخ اسلام، بلکه تاریخ جهان است که در نوع خود بینظیر است. در این حادثه فجیع، امام حسین علیهالسلام یعنی فرزند پیامبر اسلام ـ با آن همه سفارشهایی که دربارهاش به عمل آمده بود ـ و فرزندان و برادران و برادر زادگان و عموزادگان و جمعی دیگر از خویشان نزدیک و انصار و یاران او، به امر کسی که خود را خلیفه همین پیامبر میدانست و به دست سپاهیانی که خود را مسلمان و پیرو همان پیامبر میدانستند، در کربلا کشته شدند، آن هم با فجیعترین و غیر انسانیترین کشتارها و بیرحمانهترین رفتارها که چهره تاریخ بشریّت را سیاه کرد. بررسی این حادثه تلخ، برای شناخت امام حسین علیهالسلام ضرورت دارد، ولی با توجّه به این که بررسی کامل و دقیق آن، نیاز به تألیف کتابی مفصّل دارد که فعلاً در امکان ما نیست، سعی میکنیم در این جا به مهمترین حوادث آن اشارهای کوتاه داشته باشیم. احضار امام حسین به دارالإماره بعد از مرگ معاویه، فرزندش یزید به جای او نشست. نامهای به ولید بن عتبه (والی مدینه) نوشت که «هر طور شده، از حسین بن على براى من بیعت بگیر.». وقتی این نامه به ولید رسید، امام حسین علیهالسلام را به دارالاماره دعوت کرد و پس از اِعلامِ خبر مرگ معاویه، از او خواست که با یزید بیعت کند. امام از او مهلت خواست تا در این باره فکر کند. پیشنهاد آن حضرت پذیرفته شد و بیرون رفت، ولی تصمیم نداشت که با بیعت خود، بر خلافت یزید صحّه بگذارد؛ زیرا، او را برای این مقام صالح نمیدانست. روز دیگر، مروان بن حکم، در کوچه، امام حسین را دید و عرض کرد: «من خیرخواه شما هستم. بیعت با یزید به صلاح دنیا و آخرت تو است. توصیّه مىكنم با او بیعت كنى و خلافت او را بپذیرى.». امام حسین علیهالسلام فرمود: «به خدا پناه مىبرم از روزى كه امّت مسلمان، به خلیفه اى مانند یزید گرفتار شوند. از جدم رسول خدا صلىالله علیه وآله شنیدم كه مىگفت:
,,خلافت بر آل ابوسفیان حرام است``.».[۱] روز دیگر، باز ولید، امام حسین را احضار کرد و پیشنهاد خود را با اصرار و از روی خیراندیشی تکرار کرد. باز هم امام مهلت خواست واز دارالاماره خارج شد. امام حسین علیهالسلام که تصمیم داشت با یزید بیعت نکند، صلاح را در این دانست که از مدینه خارج شود. برادرش محمّد بن حنفیه از این تصمیم خبردار شد. عرض کرد: «اگر قصد دارى با یزید بیعت نكنى، به مكّه یا یمن برو و به شهر دیگرى هجرت نكن؛ زیرا، مصلحت نیست.». امام حسین علیهالسلام فرمود: «برادرم! به خدا سوگند! اگر هیچ پناهگاه و منزلى نداشته باشم، با یزید بیعت نخواهم كرد.».[۲] وصیّت نامه امام و خروج از مدینه امام به محمّد بن حنفیّه فرمود: «تو در مدینه بمان و اخبار را به من برسان.». و نامهای بدین مضمون برایش نوشت: به نام خدای رحمان و رحیم. این، وصیّتی است که حسین بن علی ابن ابی طالب، به برادرش محمّد بن حنفیه میکند. شهادت میدهم که خدایی جز خدای واحد نیست و شریک ندارد، و این که محمّد، بنده و رسول او است، و حق را از جانب خدا آورده است، و این که بهشت و دوزخ حق است، و در آمدن قیامت شک و تردیدی نیست، و مردگان برای حساب و پاداش و کیفر مبعوث خواهند شد. همانا که خروج من در این سفر، از روی طغیان و تکبّر و خوشگذرانی نیست، و به قصد افساد و ستم نیز خروج نمیکنم، بلکه هدفم اصلاح امّت جدّم است. قصد دارم امر به معروف و نهی از منکر کنم و سیره جدّم رسول خدا و پدرم علی ابن ابیطالب علیهالسلام را احیا کنم. هر کس حقِّ مرا قبول کند، حق خدا را پذیرفته است وهرکس از پذیرفتن حق امتناع ورزد صبر میکنم تا خدای متعال، بین من و این مردم داوری کند. خدا بهترین داوران است. برادر! این، وصیّت من است به تو. توفیق من از جانب خدا است. بر او توکّل میکنم و به سویش میروم.[۳] امام حسین با قبر جدّش رسول خدا و مادرش فاطمه و برادرش امام حسن علیهمالسلاموداع کرد و در نیمه شب سوم شعبان یا ۲۸ رجب سال شصت هجری به سوی مکّه حرکت کرد. خانواده و فرزندان و برادران و برادر زادگان و خواهران و خواهرزادگان و عموزادگان و اکثر اهل بیت نیز در این سفر او را همراهی میکردند.[۴] قافله امام حسین علیهالسلام با سرعت حرکت میکرد و بعد از چند روز به مکّه رسید، و در منزلی سکونت گزید. عبدالله بن زبیر هم قبلاً به مکّه رفته بود و پناهنده حرم شده بود و انتظار داشت مسلمانان با او بیعت کنند، به همین جهت از ورود امام حسین ناراحت بود؛ زیرا، میدانست که با وجود آن حضرت، کسی با او بیعت نمیکند. مردم مکّه و زائران بیت الله از ورود امام حسین خبردار شدند و به منزلش رفت و آمد میکردند. امام حسین، ماه شعبان و رمضان و شوال و ذوالقعده و هشت روز از ذوالحجّه را در مکّه توقّف داشت و در انتظار حوادث آینده بود. دعوت کوفیان از امام در این ایّام، مردم کوفه از مرگ معاویه و خلافت فرزندش یزید خبردار شدند و اطّلاع پیدا کردند که امام حسین از بیعت با یزید امتناع ورزیده و به مکّه هجرت کرده است، لذا در خانه یکی از شیعیان گرد آمدند و درباره دعوت امام حسین علیهالسلام به عراق و حمایت از او گفت و گو کردند. در نهایت، همه، یکدل شدند که او را به کوفه دعوت، و از تأسیس حکومتش جانبداری کنند. پیروِ این تصمیم، ضمن نامهای چنین نوشتند که: «إنّه لیس علینا إمام، فاقبل إلینا لعلّ الله أن یجمعنا بك على الحق. وقتى به كوفه رسیدى، نعمان بشیر، عامل یزید را از كوفه اخراج مىكنیم و تو را به امامت برمىگزینیم.». سپس نامه را مُهر و امضا کردند و به واسطه چند نفر از شیعیان، برای امام حسین علیهالسلام به مکّه فرستادند. بعد از این نامه نیز نامههای زیادی به سوی آن حضرت ارسال شد که تعداد آنها را صد و پنجاه تا ششصد، و در نهایت، دوازده هزار نوشتهاند. جواب نامه کوفیان و حرکت مسلم به کوفه وقتی تعداد نامهها زیاد شد و امام حسین علیهالسلام از مضمون آنها اطّلاع یافت، در جواب آنها، نامهای بدین مضمون نوشت: بسم الله الرحمان الرحیم. نامهای است از حسین بن علی به سوی جماعت مؤمنان و مسلمانان. هانی و سعید، نامههای شما را برای من آوردند. این دو، نفر آخرین فرستادگان شما بودند. از مضمون نامههای شما مطلع شدم. حاصل همه نامهها این بود: «ما امام نداریم. به سوى ما بیا، شاید خدا به وسیله تو ما را بر حق و هدایت گرد آورد.». اکنون بدین منظور، برادر و پسر عمو و شخص مورد اعتماد خودم، مسلم بن عقیل را به سوی شما میفرستم، تا اوضاع را از نزدیک مورد بررسی قرار دهد. اگر به من نوشت که اکثریّت مردم و اَشراف و صاحبان عقل و فضیلت تصمیم دارند بر طبق آن چه در نامهها نوشته شده و من خواندهام، عمل کنند، من با سرعت به سوی شما حرکت خواهم کرد. به دینم سوگند! برای امامت شایستگی ندارد جز کسی که بر طبق قرآن عمل کند، عدل و داد را بر پا سازد و دین حق را پذیرفته، تصمیم داشته باشد بدین وظایف عمل کند.[۵] نامه را نوشت و به مسلم بن عقیل مأموریّت داد که به اتّفاق قیس بن مسهر صیداوی و عماره بن عبدالله سلولی و عبدالرحمان بن عبدالله ازدی، به سوی کوفه حرکت کند، نامه را به کوفیان برساند و اوضاع را از نزدیک مشاهده کند و گزارش دهد. مُسْلم، نامه را گرفت و رهسپار کوفه شد. ابتدا، وارد خانه یکی از شیعیان، به نام مختار ابن ابی عبیده شد. شیعیان مقدم او را گرامی داشتند و به دیدارش میرفتند. مُسْلم هم نامه امام حسین علیهالسلام را برایشان قرائت میکرد. آنان از شوق میگریستند، و به عنوان نائب امام حسین، با او بیعت میکردند. تعداد بیعتکنندگان، به هجده هزار نفر رسید. تعداد بیعتکنندگان را چهل هزار نیز گفتهاند. نامه مسلم به امام حسین علیهالسلام هنگامی که مسلم بن عقیل استقبال مردم را اینگونه مشاهده کرد، نامهای به امام حسین نوشت، استقبال عظیم مردم کوفه را گزارش داد و از او خواست که هر چه زودتر به سوی کوفه حرکت کند.[۶] از سوی دیگر، بعضی از هواداران یزید، نامهای نوشتند و جریان ورود مسلم بن عقیل را به کوفه و بیعت مردم را به وی گزارش دادند و نوشتند: «اگر كوفه را مىخواهى، فرماندار نیرومندى را بدین جا بفرست، وگرنه كوفه از دست خواهد رفت.». هنگامی که این نامه به یزید رسید، موضوع را با مشاوران خود در میان گذاشت. یکی از آنان، چاره را در این دید که عبیدالله بن زیاد را به ولایت کوفه منصوب شود. یزید این پیشنهاد را پذیرفت. حکم ولایت کوفه را برای عبیدالله که در آن زمان فرماندار بصره بود، صادر کرد و برایش فرستاد، و در ضمن آن نوشت: «فوراً به كوفه برو و مسلم را دستگیر كن و به قتل برسان.». ورود عبیدالله به کوفه عبیدالله، شبانه وارد کوفه شد. صبح همان شب، جمعی از اشراف کوفه را به دارالاماره
دعوت کرد و مورد عتاب و سرزنش قرار داد. گفت: «شنیدهام مسلم بن عقیل به كوفه آمده و در بین مردم تفرقه انداخته است! به او بگویید، دست از این كار بردارد وگرنه آماده كیفر باشد. شما هم در این جهت باید با من همكارى كنید تا از الطاف امیرالمؤمنین یزید بهرهمند گردید.». آن گاه به جاسوسان خود مأموریّت داد جایگاه مُسْلم را پیدا کنند و مبلغی پول هم در اختیارشان قرار داد تا در این راه به مصرف برسانند. مسلم بن عقیل که از ورود ابن زیاد به کوفه و سخنانش در جمع هواداران، اطّلاع یافت، احساس خطر کرد و جایگاه خود را تغییر داد و مخفیانه به منزل هانی ابن عروه نقل مکان کرد. اتّقاقاً یکی از جاسوسان، مخفیگاه مُسْلم را پیدا کرد و به ابن زیاد اطّلاع داد. ابن زیاد، هانی را احضار کرد و با عتاب و خطاب گفت: «شنیدهام مُسْلم را در منزل خود پنهان كردهاى و برایش نیرو و سلاح تهیّه مىكنى؟». هانی، موضوع را انکار کرد. ابن زیاد، جاسوس را احضار کرد و به او نشان داد. هانی فهمید که قضیّه کشف شده است. گفت: «من، او را به منزل دعوت نكردم، بلكه خودش به عنوان میهمان وارد شد و به ناچار اورا پذیرفتم.». ابن زیاد گفت: «اكنون باید او را تحویل دهى.». هانی گفت: «میهمان خود را تحویل تو نمىدهم، ولى حاضرم از او بخواهم خانهام را ترك كند و به هر جا كه مىخواهد برود.». ابن زیاد با چوبدستی خود آن قدر بر سر و صورت هانی زد که خون جاری شد و دستور داد او را در اتاقی زندانی کردند. خروج مُسْلم و شهادت او هنگامی که مسلم از این خبر آگاه شد، به اصحابش که در حدود چهار هزار نفر بودند، دستور آماده باش و جهاد داد.[۷] آنان، در مسجد و اطراف آن اجتماع کردند و آماده حمله به دارالاماره شدند. ابن زیاد که اوضاع را چنین دید، به جمع هوادارانش گفت: «داخل سپاهیان مُسْلم شوید و با هر حیلهاى آنان را متفرّق سازید.». عدّهای داخل جمعیّت شدند و شایعه کردند که «سپاهیان شام در راه هستند و به زودى مىرسند و شما را قتل عام خواهند كرد. به خودتان و فرزندانتان ترحّم كنید و به منازلتان برگردید، تا مورد عنایت و لطف یزید واقع شوید.». با این تهدیدها، بیم و هراس در بین مردم افتاد، به گونهای که مادران میآمدند دست فرزندان خود را گرفته از صحنه خارج میساختند. طولی نکشید که سپاهیان مُسْلم از اطرافش متفرّق شدند و در نماز مغرب، بیش از سی نفر با او باقی نماند و هنگام خروج از مسجد، تنها دَه نفر همراهش بودند و وقتی از در مسجد بیرون رفت، حتّی یک نفر او را همراهی نکرد. مُسْلم، تنها در کوچهها سرگردان بود، تا اینکه در خانه زنی به نام طوعه به عنوان میهمان پذیرفته شد. روز بعد که ابن زیاد از جایگاه مُسْلم خبردار شد، گروهی را برای دستگیری او فرستاد. مُسْلم، یک تنه با آنان جنگید و در نهایت که امانش دادند، تسلیم شد. او را نزد ابن زیاد بردند و با وضع فجیعی در روز نهم ذوالحجّه به شهادت رساندند.[۸] در همان زمان، هانی بن عروه نیز به شهادت رسید. نوشتهاند، مُسْلم، به هنگام شهادت میگریست. علّت گریه را پرسیدند. گفت: «به خدا سوگند! براى كشته شدن خودم نمىگریم؛ زیرا، شهادت، ارث ما است. بدین جهت گریه مىكنم كه با نامه من، امام حسین و اهل بیتش به سوى كوفه حركت خواهند كرد. براى آنان گریه مىكنم.». آنگاه به محمّد بن اشعث گفت: «اگر مىتوانى نامهاى به امام حسین بنویس و از قول من به او بگو: ,,اكنون مُسْلم اسیر این قوم است و به زودى كشته خواهد شد. تو و خانوادهات از این سفر منصرف شوید؛ زیرا، كوفیان به وعدههاى خود وفادار نخواهند بود``.».[۹] حرکت امام حسین و اهل بیت از مکّه، با روز خروج مسلم علیه ابن زیاد در روز ترویه مصادف بود.[۱۰] تصمیم امام حسین به سفر عراق ۱ـ نامههای زیاد شیعیان کوفه به امام حسین و دعوت آن حضرت به عراق و این که ما امام نداریم زودتر به اینجا بیا...؛ ۲ـ استقبال عظیم مردم کوفه در بیعت کردن با مُسْلم و نامه او به امام حسین علیهالسلام که تاکنون هجده هزار نفر با من بیعت کردهاند...؛ ۳ـ مرگ معاویه و جانشینی یزید، که جوانی بود فاسق و فاجر، عیّاش و خوشگزران، بیتجربه و فاقد قدرت لازم...؛ این احتمال را تقویّت میکرد که مسلمانان، بویژه شیعیان، از ظلم و ستم و حیف و میل اموال عمومی و بیتوجهی به ارزشهای اسلامی، بلکه پایمال شدنشان از سوی معاویه و عمّالش، عبرت گرفتهاند و به ستوه آمدهاند و نیز نتایج سوء از دست دادن حکومت اسلامی را بالعیان مشاهده کردهاند و درصدد جبرانند. با توجّه به امثال این شواهد، اوضاع و احوال چنان نشان میداد که زمینه یک قیام همگانی و تأسیس حکومت اسلامی آماده است. در چنین اوضاع و شرایطی، امام حسین علیهالسلام احساس مسئولیّت کرد، مسئولیّتی بس سنگین و دشوار و خطرناک. با وضع موجود، حجّت بر امام حسین علیهالسلام تمام شده بود و باید به دعوت مشروع و سرنوشت ساز مردم کوفه پاسخ مثبت میداد و به سوی عراق حرکت میکرد. عاقبت این عمل، از یکی از دو حال خارج نیست: یا این که مردم کوفه به وعدههای خود عمل میکنند و در تأسیس حکومت اصیل اسلامی از او حمایت میکنند، در این صورت حکومت اسلامی که سالها در مسیر انحرافی حرکت کرده، به مسیر اصلی خود باز میگردد، و حداقل، در عراق، حکومتی نظیر حکومت علی ابن ابی طالب علیهالسلام بر پا میشود و امکان دارد بعدها به سایر بلاد اسلامی از جمله شام نیز نفوذ کند. در چنین فرضی، توفیق بسیار بزرگی نصیب اسلام و مسلمانان شده است. فرض دوم، این است که مردم کوفه به وعدههای خود عمل نکنند و امام حسین علیهالسلام را در این قیام مشروع و مهم تنها بگذارند و در نهایت به شهادت نائل گردد. در چنین فرضی نیز امام حسین علیهالسلام به وظیفه الهی خود عمل کرده و با قیام خونینش در برابر حکومت یزید،
غیرمشروع بودن حکومت بنی امیه را عملاً به جهانیان اعلام کرده و پایه هایش را متزلزل ساخته است؛ زیرا، قیام فرزند پیامبر و علی و فاطمه علیهمالسلام در برابر یک حکومت، بهترین دلیل بر غیر مشروع بودن آن است. امام حسین فکر کرد در چنین فرضی میتواند به مسلمانان درس دینداری، امر به معروف و نهی از منکر، دفاع از اسلام و ارزشهای اسلامی، جهاد در راه تأسیس حکومت اسلامی را بیاموزد و این نیز یک نوع پیروزی است. از بعض سخنان و خطبههای امام حسین علیهالسلام در حال خروج از مدینه و هنگام حرکت از مکّه به سوی عراق و در طول راه، چنین استفاده میشود که احتمال دوم را نه تنها بعید نمیدانسته، بلکه بوی مرگ و شهادت را احساس میکرده و خود و همراهانش را برای پذیرش آن آماده میکرده، ولی چون احساس وظیفه میکرده، چارهای جز آن نداشته است. به همین جهت، هنگام حرکت از مکّه به سوی عراق، برای اصحابش خطبه خواند و بعد از بیان احساسش از این سفر و احتمال عواقب خطرناک آن، به اصحاب خود فرمود: هر کس حاضر است خون خود را در راه ما هدیه کند و خویشتن را برای ملاقات با خدا مهیّا ساخته است، در این سفر ما را همراهی کند. من، بامدادان، إنشاءالله به سوی عراق حرکت خواهم کرد.[۱۱] در همان شب، محمّد بن حنفیّه که در آن زمان در مکّه بود، خدمت امام حسین علیهالسلام رسید و عرض کرد: «برادر! تو اهل كوفه را مىشناسى، مىدانى كه به پدر و برادرت خیانت كردند، مىترسم با تو نیز همان گونه رفتار كنند و تو را تنها بگذارند. اگر صلاح مىدانى، در مكّه بمان كه احترام تو محفوظ است.». امام حسین علیهالسلام فرمود: «برادر! از این مىترسم كه عمّال یزید، مرا در مكّه ترور كنند و حرمت بیت الله شكسته شود یا دستگیر كنند و تحویل یزید دهند.». عرض کرد: «اگر از این هم مىترسى، به سوى یمن یا یكى از نواحى كوهستانى برو. در آنجا بهتر در امان خواهى بود.». فرمود: «در اینباره فكر مىكنم.».[۱۲] افراد دیگری نیز از این قبیل مصلحت اندیشیها داشتند، ولی هیچیک از آنها نتوانست در عزم راسخ امام حسین علیهالسلام به انجام دادن وظیفه، خللی ایجاد کند و او را از حرکت به سوی عراق باز دارد. حرکت به سوی عراق سحرگاه شب هشتم ذوالحجّه، امام حسین علیهالسلام به همراه خانواده و فرزندان و برادران و برادرزادهگان و خواهران و خواهر زادهگان و عموزادهگان و اصحاب و یارانش به سوی عراق حرکت کردند. در آن زمان هنوز خبر شهادت مسلمبنعقیل را دریافت نکردهبود.[۱۳] امام حسین علیهالسلام در طول راه با افراد و شخصیّتهای متعدّدی برخورد داشت که از حرکت نا به هنگام آن حضرت اظهار تعجّب و غالباً از سفر به کوفه، اظهار نگرانی و احیاناً از روی دلسوزی به انصراف از این سفر توصیه میکردند، ولی امام حسین علیهالسلام به توصیّههای آنان ترتیب اثر نداد. گویا احساس مسئولیّت آن جناب به قدری شدید بود که این قبیل توصیّهها مؤثّر واقع نمیشد. در ثعلبیه، از شهادت مسلم و هانی خبردار شد. عبدالله بن سلیمان و منذر بن مشعل میگویند: مردی را دیدیم که از کوفه میآمد. اخبار کوفه را از او پرسیدیم. گفت: «از آن خارج نشدم، جز این كه مسلم بن عقیل و هانى ابن عروه را كشته بودند. خودم دیدم كه بدنشان را در بازار بر روى زمین مىكشیدند.». این دو مرد در ثعلبیه، خودشان را به امام حسین رسانیدند و جریان شهادت مسلم و هانی را برایش نقلکردند. امام علیهالسلام فرمود: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون. رحمهالله علیهما.». آندو عرض کردند: «شما را به خدا سوگند! جان خودت و اهل بیتت را حفظ كن و از این سفر منصرف شو؛ زیرا، در كوفه، یار و شیعه ندارى، بلكه مىترسیم كوفیان نیز در سپاه دشمن با شما بجنگند.». امام حسین علیهالسلام به فرزندان عقیل نظر کرد و فرمود: «شنیدید كه مُسْلم كشته شده، اكنون نظر شما چیست؟». عرض کردند: «یاابن رسول الله! به خدا سوگند! برنمىگردیم مگر این كه انتقام خون مُسْلم را بگیریم یا خودمان نیز در این راه كشته شویم.». امام حسین فرمود: «بعد از شهادت مُسْلم و هانى، زندگى لذّت ندارد.». عرض کردند: «البته شما با مُسْلم تفاوت دارید. اگر شما به كوفه وارد شوید، انتظار مىرود كه مردم در حمایت از شما بسیج شوند!».[۱۴] از سوی دیگر، هنگامی که عبیدالله بن زیاد خبردار شد که امام حسین علیهالسلام از مکّه خارج شده و به سوی کوفه رهسپار است، حصین بن نمیر (فرمانده سپاهش) را به قادسیه فرستاد تا سپاه را منظّم و آماده سازد.[۱۵] برنامه ابن زیاد این بود که از ورود امام حسین علیهالسلام به کوفه جلوگیری کند و از خروج احتمالی کوفیان از کوفه و ملحق شدن به آن حضرت نیز مانع شود تا بتواند در خارج کوفه، امام حسین و اصحاب و یارانش را در محاصره در آورد و مجبور به تسلیم سازد. به همین منظور حرّ بن یزید ریاحی را با هزار سوار به خارج کوفه بر سر راه امام حسین گسیل داشت. تصمیم امام حسین علیهالسلام نیز این بود که هر چه زودتر خودش را به کوفه ـ مرکز شیعیانی که او را دعوت کرده و وعده نصرت داده بودند ـ برساند. ملاقات با حُرّ امام حسین علیهالسلام و یارانش به سوی کوفه در حرکت بودند که ناگهان با حر بن یزید ریاحی و یک هزار نیروی سواره مواجه شدند که از قادسیه بدان جا گسیل شده بودند. هنگامی که امام و یارانش برای ادای نماز ظهر پیاده شدند، حر نیز به سپاهیانش دستور داد نماز را به امام حسین اقتدا کنند. امام علیهالسلام بعد از نماز برای سپاهیان خطبه خواند و فرمود: «من بدون دعوت به این جا نیامدم. شما نوشتید: ,,ما امام نداریم. به كوفه بیا، شاید خداى متعال به دست تو امّت را در شناخت حق متّحد گرداند.`` اكنون من آمدهام، اگر بر طبق وعدههاى خود استوار هستید، مىمانم و انجام وظیفه مىكنم و اگر از گفتار و نوشتار خود پشیمان شده و از آمدنم كراهت دارید، به وطن خود باز مىگردم.». حرّ عرض کرد: «من از آن نامهها اطّلاعى ندارم.». امام حسین به یکی از اصحابش گفت: «خورجین نامهها را بیاور و به حرّ نشان بده.». حرّ عرض کرد: «من از جمله نویسندگان این نامهها نیستم. من از جانب عبیدالله مأموریّت دارم از شما جدا نشوم تا در كوفه تحویل عبیدالله دهم.». امام فرمود: «به خدا سوگند! من همراه تو به كوفه نخواهم آمد.». حرّ عرض کرد: «به خدا سوگند! من هم تو را رها نخواهم كرد و اجازه مراجعت نمىدهم، ولى مأمور به جنگ هم نیستم.». امام حسین علیهالسلام به اصحاب خود فرمود: «سوار شوید.»، ولی مسیر حرکت را به گونهای انتخاب کرد که نه به سوی کوفه باشد و نه به سوی مدینه. سپاهیان حرّ نیز به موازات آنان حرکت میکردند تا به سرزمین نینوا رسیدند. در این هنگام، از سوی عبیدالله نامهای به حرّ رسید که نوشته بود: «وقتى نامه من به تو رسید، حسین را در همان جا متوقف كن، در بیابانى كه نه آب باشد نه گیاه.». حرّ، نامه را برای امام حسین خواند و گفت: «باید همین جا پیاده شوید.». امام حسین علیهالسلام در کربلا امام حسین و اصحابش به ناچار در زمین کربلا پیاده شدند و خیمهها را بر پا ساختند. سپاهیان حر نیز در برابر آنان صف کشیدند. روز دوم ماه محرّم سال شصت و یکم هجری بود.[۱۶] از آن زمان، اوضاع به گونهای دیگر در آمد که فرضیّه دوم یعنی دفاع مقدّس تا سرحد شهادت را تقویّت میکرد. امام حسین علیهالسلام خطبه خواند و بعد از حمد و ثنای الهی به اصحاب فرمود: شما، حوادثی را که بر ما نازل شده مشاهده میکنید. همانا که دنیا دگرگون شده و به صورت زشتی در آمده است. خوبیهای دنیا پشت کرده و جز زندگی پستی همانند چراگاهی خطرناک، چیزی باقی نمانده است. آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل جلوگیری به عمل نمیآید؟ در چنین اوضاعی، مؤمن باید حقاً به مرگ و ملاقات پروردگارش راغب باشد. با چنین وضعی، من، مرگ را جز سعادت، و زندگی با ستمکاران را جز رنج و عذاب نمیدانم.[۱۷] بعض اصحاب مانند زهیر بن قین و هلال بن رافع و بریربن خضیر، به پاخاستند، عرض کردند: «یا ابن رسول الله! در دفاع از حق و جنگ در ركاب شما تا سر حد شهادت حاضریم و بدان افتخار مىكنیم.». تا آن زمان، امام حسین علیهالسلام هنوز کاملاً از نصرت شیعیان کوفه مأیوس نشده بود و احتمال میداد اگر آنان از ورود او به سرزمین کربلا آگاه گردند، به سویش میشتابند. بدین جهت و به منظور اتمام حجّت، نامهای بدین مضمون نوشت و به واسطه یکی از اصحاب، برای تعدادی از اشراف کوفه فرستاد: بسم الله الرحمان الرحیم. شما میدانید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در زمان حیاتش فرمود: «هر كس سلطان ستمكارى را ببیند كه محرّمات الهى را حلال كرده و عهد خدا را شكسته است، برخلاف سنّت رسولالله عمل مىكند و نسبت به مردم ستم روا مىدارد، و با قول و فعل خود بر او نشورد، بر خدا لازم است كه او را در جایگاه همان سلطان ستمگر محشور كند.». شما میدانید که این قوم (بنیامیه) از شیطان پیروی میکنند، و از اطاعت خدای رحمان اعراض کردهاند، فساد را در زمین گسترش دادهاند، حدود الهی را تعطیل کردهاند، در مصرف بیت المال، خودشان و هوادارانشان را برتری دادهاند، حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کردهاند. شما میدانید که من به امر حکومت و خلافت، بر دیگران برتری دارم. نامههای شما به من رسید و فرستادگانتان بیعت شما را به من اطّلاع دادند.
نوشته بودید: «تو را تنها نمىگذاریم.»، اکنون اگر به وعده خویش عمل کنید، به هدف خودتان خواهید رسید. من و خانواده و فرزندانم با شما هستیم و من برای شما اسوه و سرمشق خواهم بود، امّا اگر عهد خود را شکستید و بیعت را نقض کردید، که چنین کاری از شما بعید نیست و همین عمل را نسبت به پدر و برادر و پسر عمویم نیز انجام دادید ـ مغرور کسی است که فریب شما را بخورد ـ بدانید که سهم خودتان را ضایع کردهاید. ومَنْ نکث فإنّما ینکث علی نفسه. خدا هم به شما نیاز ندارد.[۱۸] نامه حُرّ، به ابن زیاد از سوی دیگر، حرّ بن یزید ریاحی، نامهای به ابن زیاد نوشت که: چون حسین بن علی تسلیم نشد، بر طبق امر شما، او را در زمین کربلا که زمینی است بیآب و علف، فرود آوردم و در انتظار امر مبارک هستم. ابن زیاد بعد از گزارش حرّ، تصمیم به جنگ گرفت. گرچه اصحاب و یاران امام حسین علیهالسلام تعداد اندکی ـ هفتاد و دو تن و حداکثر یکصد نفر ـ بیش نبودند و برای جنگ با آنان نیروی تحت فرماندهی حرّ ـ یک هزار نفر سوار ـ کفایت میکرد، ولی ابن زیاد تصمیم گرفت سپاه نیرومندتری را فراهم سازد؛ زیرا، از شجاعت و از خودگذشتگی حسین بن علی و اصحاب و یارانش، به خوبی اطّلاع داشت و میدانست که هریک از آنان تا چندین نفر را نکشد، کشته نخواهد شد. علاوه احتمال میداد گروهی از شیعیان برای یاری او، به هرطریق ممکن، خودشان را به آن حضرت برسانند. مهمتر اینکه فکر میکرد اگر حسین بن علی، سپاهیان زیادی را در برابر خود ببیند، مرعوب میگردد و خودش را تسلیم میکند. به همین جهت و شاید جهاتی دیگر، ابن زیاد مصلحت را در این دید که سپاهیان بیشتر و مجهزتری را فراهم سازد. به همین منظور، مردم را به مسجد دعوت کرد و برایشان خطبهای خواند و گفت: ای مردم! شما آل ابوسفیان را شناخته و چنانکه دوست دارید، یافتهاید. اکنون امیرالمؤمنین یزید را میشناسید: نیک سیرت و پسندیده رفتار است، به رعیت احسان میکند و بخشش هایش کاملاً به جا است و راهها را امن کرده است. همانطور که معاویه در زمان خود چنین بود، فرزندش یزید نیز بعد از پدر به مردم احسان میکند و از اموال بینیازشان میسازد. آنان را گرامی میدارد، ارزاق شما را صد در صد اضافه خواهد کرد. به من فرمان داده به حقوق شما بیفزایم و به سوی دشمنش حسین روانه سازم. بشنوید و اطاعت کنید. آنگاه از منبر فرود آمد و اموال هنگفتی را در میان آنان تقسیم کرد و دستور داد روانه میدان شوند و تحت فرماندهی عمر بن سعد با حسینبن علی بجنگند. بدین ترتیب بیست یا سیهزار نفر سپاهی آماده جنگ فراهم شد.[۱۹] عمر بن سعد را که قبلا به ولایت ری منصوب شده بود، فرا خواند و گفت: «ابتدا باید به جنگ حسین كه بر امیرالمؤمنین یزید خروج كرده و در زمین افساد مىكند، بروى و این فتنه را خاموش سازى پس از آن به محل مأموریّت خود بروى.». عمر بن سعد از او خواست که این مأموریّت را به دیگری واگذار کند. ابن زیاد گفت: «به شرط اینكه حكم ولایت رى را برگردانى.». عمر، شبی را مهلت خواست تا در این باره بیندیشد. بامداد فردا از ترس این که حکم ولایت ری را از او بگیرند، جنگ با امام حسین را پذیرفت و عازم نبرد شد.[۲۰] چون سپاه عمر سعد به کربلا رسیدند و در برابر سپاه اندک امام حسین علیهالسلام صف
کشیدند، به طور مرتّب بر تعداد آنان افزوده میشد، ولی کسی جرئت نمیکرد به یاری امام حسین بیاید. امام علیهالسلام که اوضاع را چنین دید، شخصی را نزد عمر بن سعد فرستاد و پیشنهاد ملاقات و مذاکره کرد. عمر، پیشنهاد آن حضرت را پذیرفت و همان شب در بین دو لشکر جلسه خصوصی ترتیب یافت. امام حسین فرمود: «اى پسر سعد! آیا از خدا و معاد نمىترسى و قصددارى با من جنگ كنى؟ تو مىدانى من پسر پیغمبر هستم. سپاهیان یزید را رها كن و به یارى من بشتاب. این كار مورد رضایت خدا است و براى آخرت تو بهتر است.». عمر عرض کرد: «مىترسم خانهام را خراب كنند.». امام فرمود: «من خانه بهترى برایت مىسازم.». عرض کرد: «مىترسم مزرعه و املاكم را بگیرند.». امام فرمود: «من بهتر از آنها را از املاك خودم در حجاز به تو مىدهم.». عرض کرد: «بر خانواده و اهل و عیالم مىترسم.». در اینجا امام سکوت کرد و چیزی نگفت.[۲۱] به روایتی دیگر، عمر بن سعد بعد این ملاقات، نامهای به عبیدالله بن زیاد فرستاد، بدین مضمون: خدا خواسته، آتش جنگ خاموش شود و امر امّت اصلاح گردد؛ زیرا، حسین به من پیشنهاد داده که به وطن خود بازگردد، یا به یکی از سرحدات برود و همانند یکی از مسلمانان زندگی کند. هنگامی که آن نامه به ابن زیاد رسید گفت: «از روى خیرخواهى نوشته شده است.». شمربن ذی الجوشن که حاضر بود گفت: «اى امیر! چهگونه این سخن را مىپذیرى؟ اكنون كه حسین به سرزمین تو وارد شده، در اختیار تو است، ولى به خدا سوگند اگر اكنون دستش را در دست تو قرار ندهد و به وطن خود باز گردد، او قوىتر و تو ضعیفتر خواهى شد. فرصت را از دست نده كه پشیمان مىشوى. باید او و اصحابش تسلیم شوند، آنگاه مىتوانى آنان را عقاب كنى و مىتوانى مورد عفو قرار دهى.». ابن زیاد سخن شمر را پذیرفت و گفت: «سخن تو، سخن درستى است. این نامه را بگیر و به دست عمرسعد برسان. باید حكممرا بر حسین و اصحابش عرضهبدارد. اگرقبول كردند، آنان را زنده به سوى من بفرستد و اگر از قبول حكممن امتناع ورزیدند باید باآنان بجنگد. اگر عمربنسعد به دستورمن عملكرد تو مطیعاو باش واگراز جنگ باحسین امتناع ورزید، تو از جانب من فرمانده سپاه هستى. گردن عمر را بزن و سرش را براى من بفرست.». نامه ابن زیاد به عمر سعد ابن زیاد، نامهای بدین مضمون به عمر بن سعد نوشت: «من تو را نفرستادم تا از حسین دفاع کنی و سلامت و بقای او را آرزو کنی. نفرستادم تا از جانب او عذر خواهی کنی یا شفیع او باشی. اکنون مواظب باش اگر حسین و اصحابش حکم مرا پذیرفتند و تسلیم شدند، آنان را زنده نزد من بفرست و اگر از تسلیم شدن امتناع ورزیدند، بر آنان حمله کن و همه را به قتل برسان. بعد از کشته شدن، بدنشان را مثله کن؛ زیرا، مستحق چنین عقوبتی هستند. پس از کشتن حسین، اسبان را بر بدنش بتاز؛ زیرا، او سرکش و ستمکار است. البته میدانم که بعد از مرگ، تاختن اسب اثری ندارد، ولی سخنی را که گفتهام باید بدان عمل شود. اگر تو به دستور ما عمل کردی، جزای نیک خواهی دید و اگر از چنین عملی امتناعداری، از فرماندهی سپاه کناره بگیر و آن را تحویل شمربن ذی الجوشن بده.». شمر نامه را از عبیدالله گرفت و نزد عمر بن سعد برد. عمر بعد از قرائت نامه، به شمر گفت: «واى بر تو! خدا تو را لعنت كند! گمان مىكنم تو باعث شدى كه ابن زیاد پیشنهاد مرا نپذیرد. من امیدوار به اصلاح بودم، ولى تو آن را افساد كردى. به خدا سوگند! مىدانم كه حسین هرگز تسلیم نخواهد شد. همانا كه روح پدر در او دمیده شده است.». شمر گفت: «جواب بده! اكنون چه خواهى كرد؟ آیا فرمان امیر را اطاعت مىكنى و با دشمنش مىجنگى یا سپاه را تحویل من مىدهى؟». عمر پاسخ داد: «نه؛ هرگز فرماندهى سپاه را به تو نمىسپارم! تو فرمانده پیادهها باش.».[۲۲] روز تاسوعا تا روز نهم محرّم، وقوع جنگ و زمان شروع آن، به خوبی روشن نبود. در آن روز، نامه عبیدالله بن زیاد به دست عمر بن سعد فرمانده کل سپاه رسید که «هر چه زودتر كار حسین ابن على را تمام كن. اگر تسلیم شد اورا زنده نزد من بفرست تا در بارهاش تصمیم بگیرم، ولى اگر از تسلیم شدن امتناع مىورزید، او و اصحاب و یارانش را به قتل برسان و بعد از كشتن بدنش را مثله كن.». عمر بن سعد پیرو این نامه تصمیم گرفت با امام حسین بجنگد؛ چون، میدانست او تسلیم نخواهد شد. بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم ماه محرّم به سپاهیانش فرمان داد که: «یا خیلالله! اركبی و بالجنة ابشری.». سپاهیان سوار شدند و به سوی خیمه گاه امام حسین علیهالسلام حرکت کردند. امام در آن زمان در جلو خیمه سر را بر زانو نهاده در خواب بود. زینب خواهرش که ناظر صحنه بود صدای حرکت سپاه را شنیده نزد برادر آمد و عرض کرد: «برادر! مگر صداى حركت سپاه را نمىشنوید؟ نزدیك شدند!». امام حسین سر از زانو برداشته فرمود: «خواهرم! هم اكنون جدّم رسول خدا را در خواب دیدم، فرمود: ,,به زودى به سوى ما خواهى آمد``.».[۲۳] آن گاه به برادرش عباس فرمود: «برادر! سوار شو و به سوى سپاه ابن زیاد برو و از آنان بپرس چرا حركت كردهاید و منظور شما چیست؟». حضرت عباس با سرعت خودش را به سپاه رسانید و سؤال کرد که «منظورتان از این حركت چیست؟». گفتند: «عبیدالله به ما فرمان داده كه كار شما را تمام كنیم. اگر حاضرید تسلیم شوید، شما را زنده به سوى او مىفرستیم تا درباره شما تصمیم بگیرد و اگر تسلیم نمىشوید ناچاریم با شما بجنگیم.». حضرت عباس مراجعت کرد و سخن سپاهیان را برای برادر نقل کرد. امام فرمود: «نزد آنان برو و اگر توانستى امشب را مهلت بگیر تا در این شب نماز بخوانیم و دعا كنیم و از خداى متعال مغفرت بطلبیم. خدا مىداندكه من نماز و قرائت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.». حضرت ابوالفضل به سوی سپاهیان رفت و پیشنهاد امام را برایشان مطرح ساخت. مورد قبول واقع شد و جنگ را تا روز بعد تأخیر انداختند.[۲۴] دستور آماده باش در این زمان، وقوع جنگ قطعی شد و با توجّه به این که سپاه اندک امام حسین علیهالسلام بهوسیله سپاه عظیم دشمن در محاصره کامل قرار گرفته بود و امکان پیوستن نیروهای یاریدهنده وجود نداشت، نتیجه جنگ نیز به خوبی روشن بود: مرگ شرافتمندانه و شهادت در راه خدا؛ زیرا، امام حسین در هیچ حالی حاضر به تسلیم شدن در برابر ابن زیاد نبود. به همین جهت تصمیم گرفت با وجود سپاه اندک در کمال مردانگی و شجاعت در برابر نیروی عظیم دشمن پایداری کند و تا سر حدّ شهادت زیر بار ذلّت و تسلیم نرود. برای نیل به این هدف بزرگ باید اسباب و مقدمات آنرا فراهم سازد و اصحاب و یاران و حتّی خانوادهاش را آماده گرداند. در این باره چند عمل را انجام داد: ۱ـ آزمایش اصحاب و یاران؛ با این که امام حسین علیهالسلام اصحاب و یاران و خویشانش را کاملاً میشناخت و نسبت به ایمان و تعهّد و وفاداری آنان اعتماد داشت، با توجّه به اوضاع و شرایط جدید و قطعی شدن شهادت، لازم دید آنان را در جریان امور قرار دهد تا اگر در بین آنان فرد یا افرادی باشند که برای تحمّل شهادت آمادگی ندارند در محذور اخلاقی قرار نگیرند و بتوانند جانشان را حفظ کنند. به همین منظور نزدیک غروب، آفتاب، اصحاب و یارانش را در خیمهای جمع کرد و موضوع را در میان گذاشت. امام سجاد علیهالسلام جریان را این گونه تعریف میکند: پدرم بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: «من، اصحابى با وفاتر و بهتر از شما سراغ ندارم. و اهل بیتى نیكوتر از اهل بیت خودم نمىشناسم. خدا بهترین جزاى خیر را به شما عطا فرماید. من گمان نمىكردم مردم این گونه با ما رفتار كنند، به وعدههاى خود عمل نكنند و از یارى ما دست بردارند، امر ما به جنگ و شهادت منتهى گردد.
اكنون بیعت خود را از گردن شما بر مىدارم و شما را آزاد مىگذارم تا به هر جا خواستید بروید و از جانب من در محذور نباشید. از تاریكى شب استفاده كنید و جان خود را از خطر نجات دهید.». در این هنگام عمویم عباس برخاست و عرض کرد: «ما هرگز چنین عملى را انجام نخواهیم داد. برویم كه بعد از شما زنده بمانیم و زندگى كنیم؟! خدا چنین روزى را نیاورد.». بعد از عباس، دیگر برادران و برادر زادگان و فرزندان و فرزندان عبدالله بن جعفر برخاستند، نظیر این سخنان را تکرار کردند. آن گاه پدرم فرزندان عقیل را مخاطب قرار داده فرمود: «شهادت مُسْلم، شما را كفایت مىكند. به شما اجازه مىدهم هر كجا خواستید بروید.». عرض کردند: «سبحان الله! ما چهگونه شما را تنها بگذاریم و برویم؟ كجا برویم و به مردم چه بگوییم؟ بگوییم سیّد و آقاى خود را رها كردیم و آمدیم، بدون این كه تیرى به دشمنش بزنیم و با شمشیر و نیزه از او دفاع كنیم؟ نه یاابن رسول الله! هرگز چنین عملى را انجام نخواهیم داد، بلكه در خدمت شما مىمانیم و جان و مال و اهل بیت خودمان را فداى شما مىكنیم، تا آنچه بر شما وارد شود، بر مانیز وارد گردد. قبّح الله العیش بعدك.».[۲۵] بعد از آن، نوبت سخن به اصحاب رسید. مُسْلم بن عوسجه برخاسته عرض کرد: «یاابنرسولالله! تو را تنها بگذاریم و كجا برویم؟ نه؛ به خدا سوگند! نمىروم تا نیزهام را در سینه دشمنان فرو نكنم و با شمشیر به آنان ضربه نزنم و اگر سلاحم از كار بیفتد، با سنگ بر آنان حمله نكنم، دست از تو بر نخواهم داشت. یاابن رسولالله! به خدا سوگند! دست از یارى شما بر نمىدارم تا این كه خدا بداند كه در زمان فقدان رسول خدا حرمت اهل بیتش را نگهداشتهام. به خدا سوگند! اگر بدانم كه در دفاع از تو كشته مىشوم و بدن مرا مىسوزانند و خاكستر آن رابر باد مىدهند و دوباره زنده مىشوم و این عمل هفتاد مرتبه تكرار شود، دست از حمایت تو بر نخواهم داشت تا پیش رویت كشته شوم. یاابن رسول الله! چهگونه تو را تنها بگذارم با این كه مىدانم یك مرتبه بیش كشته نمىشوم و بعد از آن به كرامتى مىرسم كه پایان ندارد.». بعد از سخنان مسلم بن عوسجه، جمعی دیگر از اصحاب برخاسته و هر یک به نوبه خود سخنانی شبیه سخنان مُسْلم ادا کردند و بعد از آن امام حسین علیهالسلام برایشان دعا کرد.[۲۶] امام حسین علیهالسلام بدین وسیله، در آن زمان حسّاس، اصحاب و یاران خود را مورد آزمایش قرار داد و مراتب تعهّد و وفاداری ومقاومت آنان برایش به اثبات رسید. ۲ـ ایجاد پناهگاه؛ یکی از بزرگترین خطرات یک سپاهِ در حال جنگ، عدم وجود پناهگاه است. به همین جهت، هر سپاهی، میدان نبرد خود را در کنار کوه یا تپه مرتفع یا نخلستان یا جنگل یا رودخانه عریضی قرار میدهد تا از حمله دشمن از پشت سر مصون و محفوظ باشد و فقط از پیش رو جنگ کند. متأسّفانه میدان جنگ امام حسین علیهالسلام این چنین نبود؛ زیرا، سپاهیان ابن زیاد، امام حسین و اصحاب و یارانش را در مکانی پیاده کرده بودند که کوه و تپه و نخلستانی در آن نزدیکی وجود نداشت و از چهار طرف میتوانستند مورد حمله دشمن قرار گیرند. جنگ کردن در چنین میدانی، بسیار دشوار بود. امام حسین برای حل این مشکل، به اصحاب دستور داد خیمهها را نزدیک هم برپا سازند و طنابهای آنها داخل هم قرار دهند. به این وسیله برای حمله دشمن از پشت سر، مانعی بهوجود آورد. سپس دستور داد پشت خیمهها خندقی را حفر کنند و آنرا پر از هیزم نمایند تا هنگام شروع جنگ آنها را آتش بزنند و بر سر راه حمله دشمن، مانع دیگری بهوجود آورند.[۲۷] علاوه، حفر خندق، از حمله دشمن به خیام امام حسین و اصحاب و یارانش نیز مانع میشد. ۳ـ تنظیم سپاه؛ جنگ ابن زیاد با امام حسین علیهالسلام از جهت نیرو و امکانات، یک جنگ کاملاً نابرابر بود؛ زیرا، تعداد نیروی امام حسین علیهالسلام را غالباً هفتاد و دو نفر و حداکثر
یکصد و چهل و پنج نفر نوشتهاند، ولی سپاه ابن زیاد را بیست و دو هزار تا سی هزار نفر دانستهاند.[۲۸] این نسبت، کاملاً، نابرابر است، ولی این نابرابریها در روحیه امام حسین و اصحاب و یارانش تأثیری نداشت و هیچ گاه اظهار ضعف و تردید نکرد، بلکه در دفاع از خود کاملاً مصمّم و جدّی بود و به تنظیم سپاه اندک خود پرداخت. زهیربن قین را به میمنه سپاه، حبیب بن مظاهر را به میسره گمارد. برادرش عباس را به عنوان پرچمدار سپاه معرّفی کرد.[۲۹] بعد از خاتمه کارها، امام حسین علیهالسلام و اصحاب و یاران، هر کدام داخل خیمههای خود شدند و به نماز وتلاوت قرآن و دعا و راز و نیاز با خدای خود مشغول گشتند. امام حسین و اصحابش شب عاشورا بیتوته کردند درحالی که صدای مناجات آنان، همانند صدای زنبوران عسل به گوش میرسید و همواره در حال رکوع و سجود و قیام و قعود بودند.[۳۰] روز عاشورا روز دهم محرم، روز عاشورا نامیده میشود. در سال شصت و یکم هجری، در چنان روزی در سرزمین کربلا، حوادث بسیار تلخ و جانسوزی به وقوع پیوست که خاطره آن تا ابد فراموش نخواهد شد. در آن روز، نبرد سختی بین یاران امام حسین علیهالسلام و سپاه عمر سعد به وقوع پیوست که حوادث دردناکی در پی داشت. امام حسین و همه جوانان و اصحاب و یارانش به جز علی بن الحسین که سخت بیمار بود، به فجیعترین وضع به شهادت رسیدند. تاریخ نویسان و ارباب مقاتل، حوادث آن روز را به طور دقیق و مفصّل نگاشتهاند و دربارهاش قلم فرسایی کردهاند. برای هر یک از شهدا، فصل جداگانهای باز شده و در کیفیّت به میدان رفتن و رجز خوانی و دلاوریها و تعداد افرادی را که کشته و کیفیت شهادت و قاتل هر یک از آنان، تفصیلاً بحث کردهاند. ما، در این اوراق کوتاه، نمیتوانیم حوادث تلخ و جانسوز عاشورا را به طور تفصیل بیان کنیم. علاقهمندان میتوانند به صدها کتاب که در این باره نگاشته شده، مراجعه کنند، ولی برای شناخت ماهیت نبرد خونین کربلا، مقایسه کوتاهی بین حسین بن علی و اصحاب و یارانش از یک طرف، و یزید بن معاویة و سپاهیانش از سوی دیگر، انجام میدهیم. مقایسه میان سران دو سپاه حسین بن علی و یزید بن معاویه، از جهت خانوادگی و طرز تفکّر و هدف، یکسان نبودند، بلکه دو گونه شخصیت با دو نوع تفکّر کاملاً متفاوت بودند و دو هدف را تعقیب میکردند. حسین بن علی، انسانی بود شریف، بزرگوار و دیندار که از عمق جان به اسلام و ارزشهای دینی ایمان داشت، انسانی بود پاک و معصوم و سرشار از عواطف ناب انسانی و اسلامی و مقیّد به رعایت آنها در همه حال. پیامبر گرامی اسلام بارها او را مورد ستایش قرار داده است.از جمله در حدیثی فرمود: «حسن و حسین، سیّد و بزرگ جوانان اهل بهشت هستند.».[۳۱] به این دو نمونه رفتار توجه فرمایید! هنگامی که امام حسین با سپاهیان حرّ بن یزید ریاحی برخورد و احساس کرد آنان تشنه هستند، به اصحابش دستور داد همه آنان بلکه اسبهایشان را سیراب کردند، حتّی یکی از سپاهیان که نمیتوانست آب بنوشد، خود امام حسین علیهالسلام او را در نوشیدن آب کمک کرد،[۳۲] امّا ابن زیاد به فرمانده سپاهش عمر بن سعد دستور داد آب را بر حسین و اصحاب و یاران و خانوادهاش ببندند و اجازه ندهند قطرهای آب بنوشند.[۳۳]
(برگرفته از مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی)