جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×
×

دلیل درخواست بستن پست

کلیه پست هایی که جنبه تبلیغاتی داشته، محتوای اسپم و بی مفهوم در این دسته قرار میگیرند. همچنین پست هایی که به منظور گرفتن بک لینک درج می شوند شامل این مورد هستند.
حاوی مفاهیم غیر اخلاقی، سیاسی و یا توهین آمیز. کلیه پست هایی که از نظر محتوایی نیاز به بررسی و یا حذف شدن دارند در این دسته قرار می گیرند.
محتوایی با عدم جزئیات کافی و مورد نیاز. کلیه پست هایی که منظور نویسنده به وضوح مشخص نیست و نیازمند توضیحات و جزئیات بیشتر می باشند در این دسته قرار می گیرند.
محتوایی بی ربط با موضوعیت سرفصل کلی. کلیه پست هایی که از منظر مفهوم و مضمون ارتباطی با عنوان اصلی سوال ندارند در این دسته قرار می گیرند.
محتوایی دلخواه و بر پایه سلیقه. کلیه پست هایی که یک پاسخ مشخص ندارند و متوانند چندین پاسخ متفاوت و صحیح داشته باشند که کاملا مبتنی بر نظر شخصی افراد هستند در این دسته قرار می گیرند.
محتوایی در حوزه خیلی وسیع. کلیه پست هایی که از نظر محتوایی در یک حوزه ی وسیعی قرار دارند و مشخصا به یک موضوع خاصی اشاره ندارند که پاسخدهی به آن ها مستلزم تشریح مفاهیمی کلی می باشند در این دسته قرار می گیرند.
قبلا در لام تا کام مطرح شده. پست هایی که دقیقا با همین محتوا و مضمون قبلا در وب سایت لام تا کام درج شده اند، با ذکر آدرس منبع تکراری با پست حال حاضر شامل این دسته هستند. تکراری است با:
به سایر دلایل، نیازمند به بررسی توسط مدیر. به هر دلیل غیری که پست را نیازمند بررسی توسط مدیر کرده، با ذکر دلیل، در این دسته قرار میگیرد.
ارسال رای بستن

ارتباط مرد مجرد با زن شوهردار


0
0
3789
12,000تومان

من ۲۲سالمه از خودم بگم کلا دختر شادیم و با هر کی حرف میزنم حتما باید با لبخند باشم واسم غریبه و آشنام نداره با هرکی برخورد کنم و باهام حرف بزنه لبخند دارم و همبن باعث ی سوءتفاهمای زیادی میشه. چند بار هی تصمیم گرفتم عوض شم ی دختر سرسنگین و مغرور اما نمیشه.

من ۴ ساله عقدم یعنی قبل دانشگاهم عقد کردیم و شوهرمم واقعا دوسش دارم آدم ساده ایم اهل خیانتو اینا وکه همچین فکرایی تو سرم پرورش بدمم نیستم تا الانم هر چی پیش اومده با شوهرم درمیون گذاشتم. سال دوم دانشگاه که شروع شده بود یکی از پسرای کلاسمون خیلی پسر با ادب و با احترامی بود( به اسم آقای رحمتی) من بهش سلام میکردم همنقدر... ولی همونجور که گفتم همیشه با لبخند بودم (جو کلاسمون جوری بود کلا زیاد پسر دختر به هم سلام نمیکردن)

خلاصه یک بار یک گروه کلاسی تشکیل شد و بعد از اینکه یک صمیمیتی ایجاد شد بین اعضا متوجه شدم این آقای رحمتی هم توی گروه هست و سر یک بازی که ازم پرسیدن از کدوم پسر کلاس خوشتون میاد منم اول از همه گفتم متاهلم و گفتم من قصد و نیتی ندارم فقط چون آقای رحمتی پسر خوبین مثل داداشمن خوشم میاد ازشون. بعد از یک مدت این آقا اومدن پی ویم اول بحثای درسی بود اما بهم گفت منم آبجی کوچیک ندارم تو رو قد آبجی کوچیکم میخوام(خودش ۳ آبجی بزرگترم داشت)...و کلی ازم تعریف کرد خیلی خانم متینی هستی از اونا نیستی کسی بهت سلام کنه زودی پشت سرش داستان بسازی و هوا برت داره خلاصه همین آبجی که گفت شروع مشکل من شد

اومدن به پی ویم بیشتر شد منم توی رودربایستی مونده بودم نه میتونستم بگم نیا نه هیچی و مجبور بودم جوابشو بدم میومد حرف میزد حتی گاهی تا ۳ شب حرف میزد نه که حرف بدی باشه فقط همش میگفت کاش آبجی واقعیم بودی از آرزو هاش میگفت و اینجور چیزا. هر چی میگذشت بیشتر وابسته میشد و بیشتر هم روم حساس میشد جوری که من اگه دیر تر جوابشو میدادم اگه منو میدید به یک مرد غریبه سلام کنم فقط اعصابش خورد میشد. برام جزوه مینوشت جزوه میخرید بهش میگفتم نمیخوام بدتر ناراحت میشد میگفت پس بنداز دور منم مجبور بودم قبول کنم. برای تولدم کادو میگرفت برام آهنگ میفرستاد خدا شاهده راضی به کادو هاش نبودم نمیخواستم بگیرم ی جوری مجبورم میکرد با قهرو فلان باعث میشد بگیرم ازش ....انگار این زبون من قفل خورده بهش بگم نمیخوام هیچی ازت نمیتونستم بگم برو و پیام نده بهم. هر چی گذشت این بد تر شد اگه بحث این میشد که دانشگاه تموم بشه باید خداحافظی کنیم گریه میکرد. کلاسایی که بر میداشت جوری بود که منم اون درسا رو بردارم درساش کلی افت کرده بود یعنی جوری بود فقط کلاسایی که من بودم توشو پاس میشد فقط بخاطر اینکه با من بیاد بالا و ازم عقب نمونه توی کلاسا میومد ردیف من و تقریبا نزدیکم مینشست.

خیلی عذاب میکشیدم به شوهرم گفته بودم همچین پسری هست و کمکم میکنه توی درسو اگه کاری باشع واسم انجام میده شوهرم گفته بود بهش نزدیک نشو خیلی بخاطر همین من از این همه ابراز احساسش حالم بد میشد اما نمیتونستم بگم نکن اینجوری چون ناراحت میشد و کلا توی رودربایستی بودم هر کاری میکرد آبجیو میچسبوند بهش و اجازه اعتراضو ازم میگرفت. چند بارم دلو زدم به دریا گفتم بیا خداحافظی کنیم اما نهایتا یک هفته بی خبر میموندیم باز ی کاری میشد پیام بده جلوم یک بار با گریه زانو زد که نرم... برام گل میگرفت من بهش گفته بودم از کسی گل نمیگیرم میگفت تو فقط توی دستت بگیر بعد برو بنداز توی سطل آشغال یا برام قرآن کوچولو گرفته بود که همراهم باشه. اینا همه عذابم بود اما نمیدونم چه مرگم شده بود بهش عادت کرده بودم مثلا اگه نبود دلم تنگ میشد براش اما خدا شاهده عشق نبود چون من عاشق شوهرمم با این که اون زمان شوهرم هیچیم نداشتا اما من دوسش دارم پای همه چیزشم هستم اما نمیدونم چرا از بس بهم گفته بود آبجی و ازم خواسته بود بهش بگم داداش ی وابستگی ایجاد شده بود این آخریا اگه اسم خداحافظی میبورد و گریه میکرد منم گریم میگرفت. دیگه حالم از این حالت که نمیدونم اسمش چی بود بهم میخورد حالم از رفتاراش بهم میخورد آخه کی با آبجیش اینجوریه من که آبجی واقعیشم نبودم. به سرم زد بیام ی جوری زیر زبونشو بکشم بفهمم واقعا حسش بهم چیه. اومدم و یک دروغ بزرگ گفتم. بهش گفتم من وقتی با تو آشنا شدم دروغ گفتم که متاهلم و مجرد بودم و ی چند ماهیه که عقد کردم ...اینو که گفتم عین یک بمب که میترکه همونجوری شد انقدر فحشم داد انقدر عصبانی شد و یک حرفایی زد که من تعجب کردم بین حرفاش گفت خاک تو سرم که من عاشقت بودم خاک تو سرت که بهم نگفتی مجردی و فرصت داشتنتو ازم گرفتی و من واقعا شکه شدم بهم گفت ی جا قرار بذار ببینمت و برام تعریف کن.

من از شوهرم اجازه گرفتم برم باهش حرف بزنم (اما به شوهرم نگفتم قضیه چیه فقط گفتم میخوام برای همیشه ازش خداحافظی کنم و شوهرم گفت برو)....وقتی داشتم میرفتم سر قرار با خودم گفتم اونجا بهش میگم سر کارت گذاشتم و ی شوخی بود و من از همون اول متاهل بودم اما نشد ...اونجا که رسیدم داشت گریه میکرد انقدر گریه کرد تموم داستان عشقی که بهم داشته رو گفت بهم گفت من از روزی که بهم سلام میکردی عاشقت بودم اما روشو نداشتم جلو بیام همیشه توی آرزوی تو بودم فکر میکردم مجردی حتی به خواهرم گفته بودم همچین دختری هست اما توی گروه که گفتی متاهلی گفتم نمیتونم داشته باشمش اما مثل آبجیم که میتونه باشه و گفت شدم مثل آتش زیر خاکستز تموم محبتمو در غالب داداش بهت ابراز کردم. اما الان که فهمیدم مجرد بودی اون موقع دارم آتیش میگیرم کلی گریه کرد و ازم خواست اگه الان کسی تو زندگیم نیس یا اگه حتی طلاق گرفتم بهش بگم تا بیاد خاستگاریم اما بهش گفتم الان متاهلم .....حتی شوخی شوخی باز گفت بیا فرار کنیم و گفت اگه مال من بشی تموم خوشبختیو به پات میریزم و باز گفت شوخی کردم اما چون زیاد گریه کرد دیگه نتونستم بگم شوخی و کنجکاوی و ی دروغ بوده فقط و این همونجوری موند .....وقتی خواستیم بریم گفت حالا که حسمو بهت گفتم دیگه نمیتونم بمونم و برای همیشه خداحافظی کرد.

اما کاش همینجا تموم شده بود بعد یک مدت باز پیام داد باز گفت دلم تنگ شده از اون موقع به بعد با هم سر سنگین تر شده بودیم اما خوب نرفت همش میگفت چرا دروغ گفتی که متاهل بودی چرا فرصتو ازم گرفتی و منم جرعت نداشتم بگم بابا من همون اول اول راست گفته بودم.

اما ی بار خیلی دیگه عصبانیم کرده بود منم بهش گفتم ببین من به احساست که فقط برادرانس شک کردم کنجکاو شدم خواستم حس واقعیتو بدونم که الان فهمیدم و گفتم من همونی که اولین روز آشنایی گفتم درست بوده و مجرد بودن و اینا همش الکی بود. باز بد از بد از بد تر شد ....گفت یعنی چی کنجکاو بودی اینهمه اشک ریختم بخاطر دروغت خودمو عذاب دادم درسام بیشتر افت کرد افسرده شدم حالا میگی ی کنجکاوی بوده فقط ....گفت عشق یک طرفه داشتم گفت قلبم شکست بهم گفت دروغگویی و کلی حرف دیگه و اینبارم رفت اما مدت طولانی تری نبود حدود یک ماه ازش بی خبر بودم من خودم واقعا بهش عادت کرده بودم دلم براش تنگ میشد اما گفتم باید فراموشش کنم تلگرام و اینستامو هم پاک کردم اما بعد چند ماه باز دوباره برگشت. باز گفت الهام دلم برات تنگ شده گفت بیا امشب حرف بزنیم اولش قبول نکردم اما باز حرف زدیم و توی تک تک حرفاش ازم گله کرد هی گفت عشق یک طرفه سخته هی گفت منو مسخره داشتی(در حالی که خدا شاهده من هیچوقت حرف احساسی عاشقانه بهش نگفتم پیشش از شوهرمم تعریف کردم و اگرم چیزی گفتم در حد یک برادر بوده و همیشه به خودشم گفته بودم تو رو اندازه داداشام دوست دارم که یک وقتی فکر و خیالی نکنه)اما باز برگشته بهم میگه منو مسخره داشتی انگار بهش قول ازدواج داده بودم کلا دیونه شده بود هی میگفت من هنوزم بهت شک دارم بهم گفت بیا امشب یک بار دیگه داستان زندگیتو از اول بگو. اول گفتم ببین اصلا رابطه منو تو عاشقانه نبوده من دیدم پسر خوبی هستی اهل کار بدی نیستی با خانواده ای گفتم میتونیم دوستای خوبی بشیم مث برادرم بشی درموردت به شوهرمم گفته بودم همین. اینو گفتم کلا دیگه عصبانی شد برگشت گفت تو منو برای سرگرمیت میخواستی و هزار حرف دیگه بارم کرد و هی گفت تو قلب نداری بی رحمی(اصلا نمیدونم چرا کلا یادش رفته بود خودش بهم میگفت آبجی کوچولو ...رابطه مونو با ی رابطه عاشقانه اشتباه گرفته بود) از بس گفت الهام نقش من واقعا همین بود واقعا فقط برای سرگرمی و موقع بیکاریت ....انقدر گفت که باز منو مجبور با دروغ کرد مجبورم کرد باز دروغ بگم که درستش کنم که انقدر حرف بارم نکنه که نگه من بی رحمم (چون نبودم مقصر خودش بود)باز اومدم گفتم ببین من وقتی با تو آشنا شدم متاهل بودم اما با شوهرم دعوا و مشکل داشتیم و قرار بود جدا شیم که تو پیدات شد منم ازت خوشم اومد خواستم اولش خواستم بهت بگم قصدم ازدواجه اما نگفتم چون به فکر تو افتادم گفتم من ی زن متاهلم که جدا شده و این یک پسر که تا حالا با هیشکی نبوده بهش گفتم بهت هیچی نگفتم چون مشکلی برای تو و خانوادت ایجاد نشه و ازت دور شدم و فکرمو عوض کردم و تو رو مث داداشم دوست داشتم رابطمم با شوهرم خوب شد و الان ی تار موشو با دنیا عوض نمیکنم)

اما کاش لال میشدم و نمیگفتم ..همش شده بود دروغ پشت دروغ که مقصر همچیم خودش بود چون هر چی میگفتم اصن نمیفهمید درک نمیکرد منو حرفا و فکرایی میکرد که انگار من چقدر پستم منم بدم میومد نمیخواستم کسی اینجوری درموردم فکر کنه و حساس بودم نمیخواستم ازم ناراحت شه اما شد.

اینبار انقدر عصبانی شد که خدا میدونه ....من به خیالم دیگه درست کردم همچیو اما نشد بهم گفت دیگه هیچوقت نمیخوام ببینمت و گفت ازت بدم میاد گفت نمیبخشمت و دلمو شکستی گفت شماره هامو پاک کن منم پاک میکنم و گفت دیگه هیچی بین ما نیس برام تموم شدی .......ولی شماره هامو پاک نکرده بود الان دو هفتس که رفته خیلی عذاب میکشم همش ذهنم درگیره الان درموردم چی فکر میکنه ذهنم درگیره که خواستم درست کنم اما بدتر شد ......معتاد شدم به اینکه هی چک کنم کی آنلاین میشه اما دیشب از تلگرامم رفت انگار ی چیزی گم کردم ....هر جا میرم هر کار میکنم یادش میوفتم دیگه خسته شدم بخدا عاشقش نیستم....اما نمیدونم چه مرگمه تو رو خدا کمکم کنین بگین چیکار کنم الان که تعطیلیم و خونه ام ی مدت دیگه که برم دانشگاه چجوری مثل غریبه ها رد شم اصلا نمیدونم رفتارمو چجوری کنم چیکار کنم....نه دلم میخواد برگردیم مثل قبل شیم و نه اون همه محبتشو میخوام نه هم تحمل اینو دارم که با این فکرایی که اشتباه بود و تنفری که پیدا کرد بره (در ضمن این تلگرام که دارم اون آقا شمارمو داره). ببخشید خیلی طولانی شد ولی الان نمیدونم چیکار کنم دارم دیونه میشم میتونین کمکی راهی چیزی نشونم بدین یا فراموشش کنم؟؟ چه جوری ثابت کنم اونی که فکر کرده نیستم؟؟ بخاطر ی کنجکاوی اینجوری شد.

پزشکی دوست-پسر روابط-زناشویی روانشناسی
سوال شده در ناشناس
Wow!!! امتیاز

1
نمیخوام امورات و اتفاقاتی که افتاده رو نقد بکنم و بگم که شمایی که متاهل بودید مطلقا نباید با فرد دیگری وارد رابطه میشدید، حتی در حد چت .. ولی خب این اتفاقی هست که افتاده و کاریش نمیشه کرد. براتون یک جواب خواهم نوشت. ــ محدثه حامدی نسب در 4 سال قبل

500 کاراکتر باقی مانده

12 جواب (پاسخ تاییده شده: در حال حاضر ندارد)

این سوال رایگان نمی باشد و پس از حمایت از این سوال (توسط لینک بالا)، شما قادر به مشاهده ی پاسخ ها خواهید بود.

جواب شما
     
.....
×

×

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


داپ اَپ اولین پلتفرم کش‌بک در ایران
اگه میخوای از خریدهایی که میکنی، پاداش نقدی دریافت کنی داپ اَپ رو نصب کن.

تبلیغات تصویری