ابرو
licenseمعنی کلمه ابرو
معنی واژه ابرو
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | honor, brow, canal, credit, effluent, eyebrow, gutter, name, prestige, reputation, runnel, honour | ||
عربی | شرف، احترم، أجل، وفى، وفى بوعده، عامل بإحترام، أضفى شرفا، نفذ، افتخر، ميز، قبل ودفع، احترام، فخر، إجلال، ماء الوجه، طهارة، سمعة حسنة، عفاف، فخارأو فخر، مقام رفيع، درجة الشرف، وسام الشرف | ||
ترکی | kaş | ||
فرانسوی | sourcil | ||
آلمانی | augenbraue | ||
اسپانیایی | ceja | ||
ایتالیایی | sopracciglio | ||
مرتبط | افتخار، احترام، شرف، شرافت، عزت، ناموس، پیشانی، جبین، خط ابرو، سیما، اب رو، کاریز، مجرا، ترعه، ابراه، زه اب، مجراي فاضلاب، اعتبار، نسیه، ستون بستانکار، خوشنامی، فام، فاضل اب، نهر فرعی، گچبری هلالی بالای پنجره، حاجب، جوی، حفره، نام، اسم، تسمیه، نام و شهرت، نام خودمانی، قدر و منزلت، حیثیت، نفوذ، شهرت، سابقه، اشتهار، نیکنامی، نهر کوچک | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "ابرو" در زبان فارسی به عنوان یک اسم مؤنث به کار میرود. در ادامه، چند نکته درباره قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با این کلمه ارائه میشود:
رعایت این نکات در نوشتار و گفتار باعث واضحتر و شیواتر شدن عبارات شما میشود. | ||
واژه | ابرو | ||
معادل ابجد | 209 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | 'abru | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [پهلوی: abrūk] ‹برو› | ||
مختصات | ( ~. گُ دِ)(ص مر.) | ||
آواشناسی | 'abru | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی عمید | ||
نمایش تصویر | معنی ابرو | ||
پخش صوت |
۱. (زیستشناسی) خطی از مو که در زیر پیشانی و بالای چشم میروید. کلمه "ابرو" در زبان فارسی به عنوان یک اسم مؤنث به کار میرود. در ادامه، چند نکته درباره قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با این کلمه ارائه میشود: جنس کلمه: "ابرو" مؤنث است و میتوان به راحتی از صفات مؤنث برای توصیف آن استفاده کرد. بهعنوان مثال: ابروی زیبا، ابروی کلفت. جمع بستن: جمع کلمه "ابرو" به صورت "ابروها" (معمولاً در محاوره "ابروها" گفته میشود) است. مثال: "ابروهای او بسیار زیبا هستند." نقطهگذاری: در جملاتی که از کلمه "ابرو" استفاده میشود، رعایت قواعد نقطهگذاری الزامی است. مثلاً: "او ابروهایش را مرتب کرد." قیدهای توصیفی: میتوان از قیدهای توصیفی قبل از "ابرو" استفاده کرد. مثال: "ابروهای زیبا و خوشفرم." ترکیبها: "ابرو" در ترکیب با کلمات دیگر بهکار میرود. مثلاً: "ابروپد" یا "ابروان". رعایت این نکات در نوشتار و گفتار باعث واضحتر و شیواتر شدن عبارات شما میشود.
۲. (ریاضی) آکلاد.
۳. خطی که برای اضافه کردن کلمهای در میان کلمات کشیده میشود.
〈 ابرو انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه] بالا انداختن ابرو در حال رقص یا عشوه.
〈 ابرو بالا انداختن (کشیدن): [عامیانه]
۱. [مجاز] بیمیلی نشان دادن؛ اظهار مخالفت کردن.
۲. = 〈 ابرو انداختن
〈 ابرو ترش کردن: [قدیمی، مجاز] گره بر ابرو انداختن برای نشان دادن خشم یا ناخرسندی خود؛ اخم کردن: ♦ او کرده ترش گوشهٴ ابرو ز سر خشم / من منتظر لب که چه دشنام برآید (امیرخسرو: ۲۵۷).
〈 ابرو خم نکردن: [مجاز] طاقت آوردن و سختی و مشقتی را با رضا و بردباری تحمل کردن؛ خم بر ابرو نیاوردن.
honor, brow, canal, credit, effluent, eyebrow, gutter, name, prestige, reputation, runnel, honour
شرف، احترم، أجل، وفى، وفى بوعده، عامل بإحترام، أضفى شرفا، نفذ، افتخر، ميز، قبل ودفع، احترام، فخر، إجلال، ماء الوجه، طهارة، سمعة حسنة، عفاف، فخارأو فخر، مقام رفيع، درجة الشرف، وسام الشرف
kaş
sourcil
augenbraue
ceja
sopracciglio
افتخار، احترام، شرف، شرافت، عزت، ناموس، پیشانی، جبین، خط ابرو، سیما، اب رو، کاریز، مجرا، ترعه، ابراه، زه اب، مجراي فاضلاب، اعتبار، نسیه، ستون بستانکار، خوشنامی، فام، فاضل اب، نهر فرعی، گچبری هلالی بالای پنجره، حاجب، جوی، حفره، نام، اسم، تسمیه، نام و شهرت، نام خودمانی، قدر و منزلت، حیثیت، نفوذ، شهرت، سابقه، اشتهار، نیکنامی، نهر کوچک