license
98
1339
100
معنی کلمه دامن معنی واژه دامن
معنی:
۱. قسمت پایین لباس؛ پایین جامه؛ پایین پیراهن و قبا و پالتو و مانند آن در قسمت جلو: ♦ تا «دامن» کفن نکشم زیر پای خاک / باور مکن که دست ز دامن بدارمت (حافظ: ۲۰۰). ۲. نوعی لباس زنانه که قسمت پایین آن آزاد است و از کمر به پایین را میپوشاند. ۳. [مجاز] حاشیه و کناره و دنبالۀ چیزی: دامن کوه، دامن صحرا، دامن باغ، دامن گلزار. 〈 دامن افشاندن: (مصدر لازم) [قدیمی] ۱. به حرکت درآوردن دامن از هر سو؛ تکان دادن دامن. ۲. [مجاز] حرکت کردن؛ کوچ کردن. ۳. [مجاز] اعراض کردن؛ روگرداندن از کسی یا چیزی: ♦ در حسرت آنم که سر و مال بهیکبار / در دامنش افشانم و دامن نفشاند (سعدی۲: ۴۱۵)، ♦ دامن مفشان از منِ خاکی که پس از من / زاین در نتواند که بَرَد باد غبارم (حافظ: ۶۵۶). 〈 دامن افشردن: (مصدر لازم) [قدیمی] درهم پیچیدن و گرد کردن دامن؛ فشردن دامن. 〈 دامن برافشاندن: (مصدر لازم) [قدیمی] =〈 دامن افشاندن 〈 دامن برچیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] کناره کردن؛ کناره گرفتن؛ دوری کردن: ♦ دامن اندرچین بساط احتشام کس مبین / گردن اندرکش قفای امتحان کس مخور (خاقانی: ۷۷۶). 〈 دامن برگرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] = 〈 دامن برچیدن 〈 دامن چیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] = 〈 دامن برچیدن 〈 دامن درچیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] = 〈 دامن برچیدن 〈 دامن درکشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] کناره گرفتن؛ دوری کردن؛ اعراض کردن؛ پرهیز کردن؛ خود را جمع کردن و کنار رفتن. 〈دامن زدن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [قدیمی] ۱. باد زدن آتش یا چیز دیگر را با دامن خود. ۲. [مجاز] مشتعل ساختن آتش فتنه و اختلاف. 〈 دامن کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] ۱. دامن بر زمین کشیدن هنگام رفتن. ۲. [مجاز] راه رفتن با ناز و تکبر. ۳. [مجاز] اعراضکردن و خود را از کسی یا چیزی دور داشتن. 〈 دامن فشاندن: (مصدر لازم) [قدیمی] =〈 دامن افشاندن 〈 دامن فشردن: (مصدر لازم) [قدیمی] =〈 دامن افشردنمترادف 1- پاچين، شليطه
2- حاشيه، دامنه، دامان، ذيل، زير، طرف، كنارهانگلیسی skirt, lappetعربی تنورة، ضواحي المدينة، حافة المكبس، ذيل السترة، الجزء السفلي المتدلي من الثوب، لباس نسائس، تجنب موضوعا، طاف حول، زوق، جيبةترکی etekفرانسوی jupeآلمانی rockاسپانیایی faldaایتالیایی gonnaمرتبط دامن لباس، حوالی، پیرامون، دامنه کوه، نرمه گوش، اویز، گوشت اویخته، لبه اویخته کلاه
مترادف:
1- پاچين، شليطه
2- حاشيه، دامنه، دامان، ذيل، زير، طرف، كناره
ترکیب:
(اسم) ‹دامان، دمن›
مختصات:
(مَ) (اِ.)
الگوی تکیه:
WS
نقش دستوری:
اسم
آواشناسی:
dAman
منبع:
فرهنگ فارسی عمید
معادل ابجد:
95
شمارگان هجا:
2
دیگر زبان ها
عربی
تنورة | ضواحي المدينة , حافة المكبس , ذيل السترة , الجزء السفلي المتدلي من الثوب , لباس نسائس , تجنب موضوعا , طاف حول , زوق , جيبة
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)کلمه "دامن" در زبان فارسی به معنای بخش پایینی لباس زنانه است و قواعد و نکات نگارشی خاصی دارد که در زیر به برخی از آنها اشاره میکنم:
1. ضربالمثلها و اصطلاحات:
دامن میتواند در ضربالمثلها و اصطلاحات مختلفی به کار رود، مانند "دامن گران" که به معنی پوشش یا الگوهای مناسب پوشش است.
2. نگارش:
کلمه "دامن" همواره به صورت کامل و بدون اختصار نوشته میشود.
در نوشتن متون رسمی و ادبی، از علامتگذاری مناسب مانند کاما و نقطه استفاده شود.
3. نوعنما:
"دامن" میتواند به صورت صفت و اسم به کار رود. مانند:
4. تلفظ:
کلمه "دامن" به صورت /dæmæn/ تلفظ میشود.
5. جمع:
جمع کلمه "دامن" به صورت "دامنها" یا "دامنها" نوشته و تلفظ میشود.
6. نقش در جمله:
"دامن" میتواند به عنوان فاعل، مفعول، یا مضاف به کار رود. مثلاً:
"او دامن زیبایی پوشیده است." (فاعل)
"من دامن او را دیدم." (مفعول)
7. ترکیبات:
میتواند با دیگر کلمات ترکیب شود، مانند "دامنپوش"، "دامنکوتاه"، و دیگر ترکیبات مشابه.
توجه به این نکات به شما کمک خواهد کرد تا در نوشتن و استفاده از کلمه "دامن" دقت و هماهنگی بیشتری داشته باشید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)البته! در اینجا چند جمله با کلمه "دامن" ارائه میدهم:
او دامن زیبایی با طرح گلدار پوشیده بود.
باد خنکی وزید و دامن او را به آرامی به حرکت درآورد.
معلم به دختران گفت که دامنهای بلند مناسبتر هستند.
در جشن تولد، او یک دامن براقی به تن داشت که همه را تحت تأثیر قرار داد.
دامن کردی که او به تن کرده بود، یادآور فرهنگ غنی منطقهاش بود.
اگر به جملات بیشتری نیاز دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
فرهنگ فارسی عمید واژگان مرتبط: دامن لباس، حوالی، پیرامون، دامنه کوه، نرمه گوش، اویز، گوشت اویخته، لبه اویخته کلاه