جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: «کتاب البیع» و المراد من البیع فی کتاب البیع، ماهیت اعتباریهای است که نسبت به بایع و مشتری دارد و اضافه به ثمن و مثمن دارد، و همین معناست که مورد لحوق احکام و مباحثی است که در کتاب البیع مورد تعرض قرار گرفته. بیع به این معنا محل احکام ومعروض احکامی است که در این جا محل بحث قرار گرفته. مثل شرایط عوضین، شرایط متعاقدین، احکام بیع از خیارات، اقسام بیع، از قبیل صرف و سلم و غیر این از مسائل. این مسائلی که در کتاب البیع مورد تعرض قرار گرفته، اینها ملحق به بیع به این معناست. نه بیع مقابل شراء. بیع مقابل شراء مراد نیست، برای اینکه او ملحوق و معروض این احکام نیست، شرائط العوضین، شرائطالمتعاقدین، احکام البیع کاری به بیع به معنا مقابل شراء ندارد. کما اینکه مراد بیع به معنای عقد متضمن ایجاب و قبول هم نیست، العقد و الایجاب و القبول، عقدی که ایجاب و قبول دارد آن هم مراد نیست. چه شما عقد را عقد لفظی بگیرید و چه عقد اعم بگیرید، برای اینکه او از اسباب بیع است نه خود بیع، بیع بمعنی العقد بمعنی الایجاب و القبول او از اسباب بیع است، و اطلاق بیع بر او یک اطلاق مجازی است، از باب اطلاق اسم مسبّب بر سبب.
پس محل بحث در این کتاب البیع، آن بیعی است که نسبت به بایع و مشتری دارد، آن ماهیت اعتباریه که نسبت به بایع و مشتری دارد، اضافهی به ثمن و مثمن دارد؛ برای اینکه این معنای از بیع هست که احکام مورد تعرّض در کتاب البیع، به آن ملحق می شود. مثل شرائط العوضین، شرائط المتعاقدین، احکام الخیار، اقسام البیع و غیر این از مسائل، نه بیع به معنای مقابل شراء؛ برای اینکه او متعلق احکام نیست، احکام به او ملحق نمی شود. و نه بیع به معنای ایجاب و قبول و عقد بیع، برای اینکه او سبب است و اطلاق بیع هم بر او طلاق مجازی است، مضافاً به اینکه باز شرائط العوضین به او ملحق نمی شود، احکام الخیارات به او ملحق نمی شود، انواع بیع به او ملحق نمی شود، غیر واحدی از مسائل به او ملحق نمیشود، بله، شرائط الصیغة و احکام الصیغة به او ملحق می شود، اگر عقد را به معنای عقد لفظی بگیریم، ولی بقیهی احکام قطعاً به آن ملحق نمی شود.
و در این کتاب البیع، بحث تارة یقع در ماهیت بیع و ما یتحقق به البیع به این معنایی که گفتیم، در ماهیت بیع و ما یتحقق به البیع. و اخری، بحث واقع می شود در شرائط این بیع، من حیث الصیغة و العقد، او من حیث عوضین، یا من حیث المتعاقدین، از حیث صیغه، از حیث متعاقدین از حیث عوضین، و در اینجا که بحث از شرائط عوضین است، و بحث از اقسام بیع هم در همین جا می آید که ملحق می شود به این بحث، بحث از اقسام بیع، که گاهی بیع به نقد است، گاهی بیع بالنسیة است.
یک بحث هم در اقسام بیع هست، مثل بیع ربوی، بیع سلف و انواع دیگر بیع، اگر نگویید اینها هم از باب شرائط ... من که تازه با شصت هفتاد سال و از هزار و سیصد و بیست و پنج که تو کار تحصیل بودم، ده بیست روز با این که یک مقدار مطالعه داشتم، شاید حدود ده ساعت فکر کردم تا این دو تا کلمه را میتوانم بگویم. از شما تعجبم که فوری می خواهید اشکال کنید. چون بیست روز یا یک ماه است که از بحث فاصله گرفتیم.
مرحوم میرزای شیرازی (قدس سره) روز شنبه که می شد می گفت کسی حق اشکال ندارد، برای اینکه شما دو روز از بحث فاصله گرفتید.
و ثالثاً بحث واقع می شود در احکام بیع، من الخیارات که عارض بر بیع است و یا شرائط بیع، احکامی که عارض بر بیع است، من حیث هو، من حیث الخیارات، یا من حیث الشرائط و احکام شرائط در متن بیع. اینها بحث هایی است که در کتاب البیع مطرح است.
پس در کتاب البیع یبحث تارة عن ماهیة البیع و عن ما یتحقق به، و اخری بحث از شرائط عوضین متعاقدین، صیغه و عوضین، صیغه و متعاقدین و عوضین، و ثالثةً بحث از نقد و نسیه و صرف و سلم و سلف، اگر نگویید اینها هم در همین بحث در شرائط عوضین باید مطرح بشود و از ملحقات شرائط عوضین است، کما هو غیر بعید، و رابعاً یا ثالثاً بحث از احکام البیع است، چه احکامی که مال خود بیع است، بما هو هو، یا عارض بر بیع است به اعتبار شرطی که در ضمنش شده، که احکام خیارات و احکام شرائط بیع است، این بحثی که در کتاب البیع است.
« تذکر چند امر پیرامون تعریف بیع »
قبل از ورود در بحث، در این مباحث، نذکر اموراً که لعلّه در معرفت بعض از مباحث و مسائل، دخلی داشته باشد.
«مشتقات بیع»
امر اول: بیع و مشتقاتش در کتاب و سنت استعمال شده کثیراً، و مراد از آنها هم معلوم است، مثل آیهی شریفه، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، ]احل الله البیع و حرّم الربا،رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر الله و اقام الصلاة،رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع،یخادعون الله،[ یا امثال این، چند تا آیه را نقل می کند، این یخادعون الله نه این که اینها خدعه می کنند با خدا، خدا هم با اینها، بین الاثنین که نیست. اینها دارند خدعه می کنند با خدا. چند تا مورد دیگر را هم مثال میزند که در حاشیه شون آمده، می گوید این آیاتی را که اینجا داریم بین الاثنینی نیست.
و اما ثبوتاً، ثبوتاً اصلاً اشکال عقلی فلسفی دارد، برای اینکه هر فعلی یک نسبت دارد، یک نسبت به یک فاعل منتسب است، نمی شود نسبت واحده در عین اینکه واحده است به دو تا فاعل مستقل منتسب باشد. فعل یک نسبت دارد، این یک نسبت به یک فاعل می شود منتسب باشد، نه این نسبت در عین اینکه به این فاعل منتسب است، در عرض او مستقلاً به فاعل دیگری هم منتسب باشد، نسبت واحده در عین وحدت نمیتواند به دو تا فاعل منتسب باشد. باید به یک فاعل منتسب باشد.
اگر در باب تفاعل هم می بینید دو تا نسبت دارد، تضارَبَ ، یعنی به هم زدن، یا تضارُب، یعنی به هم زدن، تضارَبَ یعنی به هم زدن، آن جا نه اینکه دو تا نسبت است، حقیقت باب تفاعل یک معنایی دارد که لازمه اش دو تا نسبت است، پس ایشان می فرماید، جواب از اشکال را این می دهد، می گوید باب مفاعله حقیقت نیست در نسبت به دو نفر، و أن یکون بین الاثنین، ضارب زیدٌ عمرواً حقیقت نیست در اینکه زید عمرو را زد، عمرو هم زید را زد، نه این حقیقت در این معنا نیست، برای اینکه این نادرست است هم اثباتاً و هم ثبوتاً، اما اثباتاً ما مواردی را می بینیم که در نسبت واحده استعمال شده، در کتاب و قرآن. اما ثبوتاً هر فعلی یک نسبت دارد، گفت: مات زیدٌ زید اگر فاعل بدی، پس چرا از مرگ خود غافل بدی؟ فعل یک نسبت دارد، وقتی یک نسبت دارد، نمی شود در عین وحدت نسبت به دو فاعل منتسب باشد در عرض هم بالاستقلال.
شبیه ملکیت، نمی شود یک عینی در عرض هم دو تا مالک داشته باشد، هم این مالک کلش باشد، هم اون مالک کلش باشد در عرض همدیگر، اینجا هم اینجوری است نمی شود.
بلکه معنای باب مفاعله فرقش با ثلاثی مجرد این است که معنای باب مفاعله، هیأت مفاعله، اقتضا میکند رسیدن فعل را از فاعل به سوی مفعول. دلالت می کند بر حصول فعل و وصول فعل از فاعل به سوی مفعول، که این کار گاهی در ثلاثی مجرد با حرف انجام می گیرد، مثل اینکه می گویید: کتب الیه، کتب الیه، میفهماند که این فعل به آن شخص مساس پیدا کرده، به غیر مساس پیدا کرده است. کاتب زیدٌ عمرواً، فایدهاش این است که آن وصولی را که شما در ثلاثی مجرد با حرف درستش کردید، اینجا با هیأت درست شده، کاتب زیدٌ عمرواً، یعنی کتابت زید به عمرو رسید.
البته گاهی وصول لازمهی نسبت هم هست، ضرب زیدٌ عمرواً، اکرم زیدٌ عمرواً، لازمهی این نسبت این است که اکرام از زید به عمرو هم رسیده، پس وصول الفعل الی الغیر، گاهی با حرف است، با حروف است، مثل کتب الیه، گاهی لازمهی نسبت است، مثل اکرم زید عمرواً، گاهی هم معنای هیأت است، هیأت باب مفاعله، برای این است که بفهماند این نسبت به این غیر رسیده، فقط برای این است، هیأت این را میفهماند، و بین الاثنینیة اختصاص دارد به باب تفاعل. این حاصل کلام ایشان بتقریر منی. بعد فرموده بنابراین این اشکال به مبادلة مال بمال وارد نیست.
« شبهات وارده بر اشکال وارد شده بر تعریف بیع در حاشیه مکاسب آشیخ محمد حسین (ره) »
چند تا شبهه در فرمایش ایشان هست. یکی اینکه اولاً: در تعریف مصباح که تعریف بیع است، تعریف است از آن ماهیت اعتباریهی متضمنهی مر نسبت به بایع و مشتری، و اضافة البیع الی الثمن و المثمن. تعریف مال این است، بنابراین، اشکال از رأس وارد نیست. این که بعضی ها اشکال کردهاند به تعریف مصباح که مبادله بین الاثنینی است و حال آن که بیع فقط نسبت به بایع دارد، این اشکال من رأس وارد نیست، برای اینکه بله، بیع نسبت به بایع دارد در معنای بیع مقابل شراء، اما در بیع به معنای ماهیت اعتباریهی جامعه، آن نسبت به هر دو دارد و تعریف مصباح هم ناظر به آن معناست، پس اشکال از اول مندفع است، احتیاجی نیست به اینکه شما بیایید اونجوری جواب بدهید که بگویید باب مفاعله این نحو نیست. این یک اشکال، که اصلاً چرا شما به او جواب ندادید که بگویید، آقا این اشکال شما وارد نیست؛ برای اینکه مصباح نظر دارد به تعریف بیع بمعنی حقیقت اعتباریهی منتسبهی جامعه.
بنابراین، باب مفاعله، مانعی ندارد. بایع مبیع را می دهد به مشتری، مشتری هم ثمن را می دهد به بایع، پس هر دو مبادله دارند، این مبادلة المبیع بالثمن، او مبادلة المثمن بالثمن، هر دو مبادله دارند، چرا اینجور جواب ندادی؟ و قبول کردی اشکال را، این یک شبهه.
شبههی دوم: باب مفاعله، ظهور در بین الاثنین دارد، به حکم تبادر و به حکم گفتهی اهل ادب و لغت، ضارب زیدٌ عمرواً این به معنای این است که با هم زد و خورد کردند، یعنی هم این به اون زد و هم اون به این، این بین الاثنینی است، تبادر دارد بین الاثنینی، چطور شما می فرمایید نیست؟ و این مواردی که فرمودید موارد استعمال است لقرینة، این دلیل نمی شود برای رفع تبادر.
سه: شما فرمودید که ثبوتاً نمیشود؛ برای اینکه یک نسبت بیشتر نیست، و این یک نسبت نمی شود هم به سوی فاعل باشد و هم به سوی مفعول، می گوییم این یک نسبت، شبیه همان یک نسبت است که در باب تفاعل است، این حقیقتش اینجوری است، حقیقتش متضمن این دو امر است. چجور در باب تفاعل قبول کردید؟ شما می فرمایید مضمون یک مضمونی است که لازمهاش دو تا نسبت است، این جا هم میگوییم مضمون یک مضمونی است که لازمهاش دو تا نسبت است، این مثل آن می ماند، چطور آن جا اشکال عقلی ندارد؟ اینجا هم اشکال عقلی ندارد.
و به علاوه از این، چه مانعی دارد که در جعل لفظ برای معنایی، در یک هیأتی جعل کنند این هیأت را برای افادهی دو نسبت در عرض همدیگر؟ منتها نسبت یکی به بایع است یکی به مشتری، دو نسبت در عرض همدیگر، نسبت واقعیه و حقیقیهی واحده به دو نفر درست نیست، نسبت تکوینی. اما یک نسبتی که اصلش اعتبار است، نسبتش هم اعتبار است، باب وضع است، باب قرارداد است، چه مانعی دارد که واضع لفظی را وضع کند برای افادهی دو نسبت در عرض همدیگر، به دو شخص، هم این را می فهماند هم اون را می فهماند. چجور لفظ برای متضادّین وضع می شود، این جا هم همین جور.
اگر بگویید استعمال لفظ در اکثر از معنا لازم می آید، می گوییم نه، اصلاً این معنایش همین است. گفت حقیقت حکم تعلیقی در چی است؟ تعلیقش است. اصلاً معنایش این است نه در دو معنا. این اولاً.
ثانیاً: اصلاً ما استعمال لفظ در اکثر از معنا را تبعاً لسیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) و تبعاً لآشیخ محمد رضای اصفهانی می گوییم هیچ مانع عقلی ندارد، منتها خلاف ظاهر است که لفظ را در اکثر از دو معنا استعمال کنند. این هم یک شبههی دیگری که به فرمایش ایشان هست.
بنابراین، تعریف مصباح این اجود التعاریف است برای بیع، تعریف های دیگر، بعضی از آنها تعریف به لازم است، بعضی تعریف به سبب است، بعضی تعریف بیع در مقابل شراء است. ولی مبادلة مال بمال، این اجود التعاریف است و با بیع به معنای جامع هم مناسبت دارد.