ترجمه
licenseمعنی کلمه ترجمه
معنی واژه ترجمه
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- برگردان، نقل 2- بيوگرافي، شرح احوال، شرح حال 3- گزارش | ||
انگلیسی | translation,version,interpretation,rendition | ||
عربی | ترجمة، افتتان، ترجمة من لغة أجنبية للغة الأم | ||
ترکی | tercüme | ||
فرانسوی | traduction | ||
آلمانی | Übersetzung | ||
اسپانیایی | traducción | ||
ایتالیایی | traduzione | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "ترجمه" در زبان فارسی به معنای تبدیل یک متن از یک زبان به زبان دیگر است. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی و زبانی، نکات زیر را میتوان در نظر گرفت:
با رعایت این نکات، میتوان به شکل صحیح و مؤثری از واژه "ترجمه" در نوشتار فارسی استفاده کرد. | ||
واژه | ترجمه | ||
معادل ابجد | 648 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | tarjo(e)me | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم مصدر) [عربی: ترجَمَة] | ||
مختصات | (تَ جَ یا جُ مِ) [ ع . ترجمة ] | ||
آواشناسی | tarjome | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | واژهنامه آزاد | ||
نمایش تصویر | معنی ترجمه | ||
پخش صوت |
تَرْجُمه، گردانیدن گفتار یا نوشتاری از زبانی به زبان دیگر؛ یا تحویل و تبدیل بیانی به بیان دیگر برای روشنتر کردن مفهوم سخن. در این مقاله سیر تاریخی ترجمۀ متون مکتوب، از آغاز ظهور فرهنگ اسلامی، به زبانهای قلمرو اسلام، و از این زبانها به زبانهای اقوام و سرزمینهای دیگر بررسی شده است.
فهرست:
عنوان صفحه
.I مفهوم لغوی و اصطلاحی ترجمه 16
.II نخستین ترجمهها به عربی 17
.III ترجمه از سنسکریت و پهلوی به عربی 24
.IV ترجمه از عربی به عبری 33
.V ترجمه از عربی و فارسی به یونانی 34
.VI ترجمه از عربی به لاتینی و دیگر زبانهای اروپایی 36
.VII ترجمه از عربی و فارسی به ترکی شرقی 45
.VIII ترجمه به ترکی در آسیای صغیر و قلمرو عثمانی 47
.IX ترجمه از فارسی به زبانهای اروپایی 51
.X ترجمه از فارسی به اردو 54
.XI ترجمه از زبانهای اروپایی به فارسی 56
.XII ترجمه از انگلیسی به فارسی 59
.XIII ترجمه در آسیای جنوب شرقی 68
.I مفهوم لغوی و اصطلاحی ترجمه
ریشۀ رباعی «ترجم» وامگرفته از زبان آرامی است؛ وجه وصفی آن «ترجمان»، نه تنها در ریشه، بلکه در ریخت نیز آرامی است و مستقیماً از آن زبان گرفته شده است (فرنکل، 280؛ برای ضبطهای سریانی تَرگمانا و تُرگْمُنا، نک : کوستاز، 397). معنای کهنتر واژه در آرامی بلند سخن گفتن است (گزنیوس، 1076) و چنین مینماید که در فرآیند نقل استلزامی، به معنای مفهوم سخن گفتن، و در فرآیند تضییق معنایی، به معنای مفهوم گفتن سخن نامفهوم، یا برگرداندن به زبانی دیگر به کار رفته است. مهمترین کاربرد تاریخی این ریشه در پیش از اسلام، برای ترجمههای آرامی کتاب مقدس است که «تَرگوم» خوانده میشد.
کاربردهای مربوط به آغاز عصر اسلامی نشان میدهد که واژۀ ترجمان به معنای عام مترجم در میان عرب معمول بوده، و نمونههایی از آن در حدیث نبوی نشان داده شده است (مثلاً نک : بخاری، 2/512؛ مسلم، 2/703). در یک فرآیند استعاری، از آن روی که گاه فهم قرآن با دشواری رو به رو ست و نیاز به بیان کننده دارد، از همان عصر صحابه، تعبیر ترجمان قرآن برای مفسر به کار رفته است، بدون اینکه انتقال از زبانی به زبانی ملحوظ باشد (مثلاً نک : ابن ابی شیبه، 6/383؛ ابن سعد، 2/366؛ نهجالبلاغة، خطبۀ 125).
درک همین معنای تعمیم یافته «بیان کننده» از ترجمان است که در زبان عصر صحابه، امکان میداد تا اتباع شیطان ترجمانهایی تلقی گردند که شیطان به زبان آنان سخن میگوید (همان، خطبۀ 192)، یا «فرستادۀ هر کس» ترجمان عقل او دانسته شود (همان، حکمت 301) ترجمان با این معنا، گاه برای بیان معانی دقیق فلسفی نیز به کار رفته است؛ از جمله در رسائل اخوان الصفا، سخن از آن است که «موسیقار» (اجرای موسیقی)، ترجمان موسیقی و معبِّر از آن است (نک : 1/176).
بدین ترتیب معنای ثانوی ترجمان، یعنی سخن گوینده از سوی کسی، یا بیان کنندۀ سخن کسی شکل گرفته است. نمونههای محدودی از کاربرد مصدر ترجمه در این معنا را دست کم تا سدۀ 5ق میتوان سراغ گرفت، اما در دورههای بعد، به فراموشی سپرده شده است(نک : مبرد، 2/89؛ طبری، 1/452، 454؛ ابن حبان، 5/522؛ جرجانی، 201؛ غزالی، 1/89). در عنوان کتابی تألیف ابوعدنان سلمی، با ضبط «غریب الحدیث و ترجمته»، از ترجمه تبیین و تفسیر اراده شده است (ابن ندیم، 51).
درگامی پسین، باید به ساخت معنای «بسط سخن» اشاره کرد که به نظر میرسد در عصر تدوین برپایۀ معنای ثانوی ترجمان ساخته شده است. ترجمه به معنای «بسط سخن» در نمونههایی از اوایل سدۀ 3ق به بعد دیده میشود و در عموم آنها، ناظر به مبحثهای بسط داده شده در یک کتاب است. در این کاربرد ترجمه، تقریباً معنای فصل از یک کتاب را دارد (مثلاً نک : شافعی، 1/145، 178، جم ؛ ابن خلاد، 330، 332، جم ؛ طبرانی، 3/360، 363، جم ). در مواردی محدودتر کاربرد آن به معنای مبحثی و بابی از یک دانش دیده میشود (مثلاً نک : حاکم، 4/295). در مواردی نیز کاربرد آن به معنای جزء و کراسهای از کتاب قابل مشاهده است (مثلاً نک : خطیب، 2/9، 11/255).
با ساخت یافتن اصطلاحاتی دیگر ناظر به اجزاء یک تدوین مانند کتاب، فصل و باب، کاربرد ترجمه در این معنا پس از سدۀ 4ق، روی به ندرت نهاده است (موارد نادر، مانند: ابونعیم، المسند المستخرج، 3/325، مسند ابی حنیفة، 68؛ ابن خلدون، 1/462). گاه تعبیر «ترجمة الباب» نیز به کار رفته است (بیهقی، 4/ 208، 228، جم ).
یکی از زمینهها برای ادامۀ کاربرد ترجمه به معنای مبحثی از یک کتاب، در آنجا ست که امکان به کارگیری اصطلاحاتی چون فصل و باب وجود نداشته است. شاخصترین مورد، دربارۀ کتب رجالی است که بخشی کوچک را به شرح حال هر فرد اختصاص دادهاند و میتوان در ارجاع به آن بخش، از تعبیر ترجمه بهره گرفت. در نوشتههای مربوط به سدۀ 4ق، چنین ارجاعاتی آغاز شده (مثلاً نک : ابن ابی حاتم، 1(2)/288، 2(1)/320)، و از سدۀ 5ق، روی به کثرت نهاده است (بیهقی، 2/ 29؛ ابونعیم، حلیة...،7/159، جم ، تمام، 32).
همین کاربرد، زمینۀ آن بوده است تا از همان سدۀ 4ق، به تدریج ترجمه به معنای آنچه مربوط به یک فرد میشود، موضوعیت یابد. در سدۀ 5ق، اصطلاح «ترتیب بر اساس تراجم» در مسندنویسی اهل سنت به کار گرفته شد و مقصود از آن، شماری از مسانید بود که احادیث را نه تنها بر اساس صحابه، بلکه بر اساس راویان از صحابه، و با اختصاص دادن هر بخش به روایت یک تابعی از صحابی، طبقهبندی کرده بودند (نک : ذهبی، 16/84، به نقل از حاکم) و این سبک و این اصطلاح در سدههای بعد، همچنان در میان محدثان رواج محدود خود را حفظ کرد (نک : ضیاء مقدسی، 1/210، 367، جم ؛ ابن جماعه، 110).
مسیر دیگر برای «آنچه مربوط به یک فرد میشود»، تخصیص معنایی ترجمه به «شرح حال» بود؛ این کاربرد از سدههای میانی چنان گسترش یافت که به رایجترین تعبیر برای شرح حال تبدیل شد و همواره یکی از شایعترین معانی تاریخی ترجمه بود (برای نمونهها، نک : ذهبی، 1/53، جم ؛ ابن کثیر، 6/251؛ ابن حجر، 1/2؛ ابن قطلوبغا، عنوان اثر).
در پایان باید به معنای کم شناختۀ دیگری از ترجمه اشاره کرد. از سدۀ 3ق، ظاهراً با تعمیم رابطۀ دال و مدلولی ترجمه و «مترجَم »، ترجمه به معنای «عنوان» نیز به کار رفته، و به طور خاص، برای عناوین کتب کاربرد یافته است (نک : مسعودی، 1/21، 23، جم ؛ ابن ندیم، 83، 378؛ نجاشی، 143، 216، 324، 329؛ حتى ناظر به نویسنده، نک : جاحظ، المحاسن...، 3؛ ناظر به عمل تألیف، نک : غزالی، 1/104). تعبیر ترجمه به ندرت برای عنوان بابها نیز به کار رفته، و به همین معنا، دهلوی، بر «تراجم ابواب» الصحیح بخاری شرح نوشته است (نک : سراسر اثر).
در بازگشت به مأنوسترین معنای ترجمه، یعنی برگرداندن از زبانی به زبان دیگر، باید گفت پس از نهضت ترجمه و رونق گرفتن ترجمۀ متون در جهان اسلام، در کنار تعبیر ترجمه که معنایی عام داشت، تعبیرهایی اخص به کار گرفته شد که ناظر به ترجمۀ متون بود (مثلاً نک : ابن ندیم، 126، 132، 225، 304-305). البته تعبیر ترجمه که از پیشتر نیز بدین معنا به کار میرفت، در سایۀ اصطلاح نقل حتى در باب ترجمۀ متون، به حاشیه رانده نشد (نک : جاحظ، البیان...، 1/173؛ ابن ندیم، 347،
جم ). تعبیر تفسیر به معنای ترجمه را نیز میتوان در مواردی بازیافت و به خصوص نمونههای آن دربارۀ ترجمههای قرآن، دیده شده است (نک : ه د، ترجمۀ قرآن).
مآخذ: ابن ابی حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، 1371ق/1952م بب ؛ ابن ابی شیبه، عبدالله، المصنف، به کوشش کمال یوسف حوت، ریاض، 1409ق؛ ابن جماعه، محمد، المنهل الروی، به کوشش محییالدین عبدالرحمان رمضان، دمشق، 1406ق/1986م؛ ابن حبان، محمد، الصحیح، به کوشش شعیب ارنؤوط، بیروت، 1414ق؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، الدرر الکامنة، به کوشش عبدالمعید خان، حیدرآباد دکن، 1396ق/1976م؛ ابن خلاد رامهرمزی، حسن، المحدث الفاصل، بهکوشش محمد عجاج خطیب، بیروت، 1404ق؛ ابن خلدون، مقدمة، بیـروت، 1984م؛ ابن سعـد، محمد، الطبقات الکبـرى، بیروت، دارصادر؛ ابن قطلوبغا، قاسم، تاج التراجم، بغداد، 1962م؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، به کوشش شوقی ضیف، بیروت، 1403ق؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة الاولیاء، قاهره، 1351ق/1932 م؛ همو، مسند ابیحنیفة، به کوشش نظر محمد فاریابی، ریاض، 1415ق؛ همو، المسند المستخرج على صحیح مسلم، به کوشش محمد حسن شافعی، بیروت، 1996م؛ بخاری، محمد، الصحیح، به کوشش مصطفى دیب البغا، بیروت، 1407ق/1987م؛ بیهقی، احمد، السنن الکبرى، به کوشش محمد عبدالقادر عطا، مکه، 1414ق/1994م؛ تمام دمشقی، مسند المقلین ( المنتقی)، به کوشش مجدی فتحی سید، قاهره، 1989م؛ جاحظ ، عمرو، البیان و التبیین، به کوشش فوزی عطوی، بیروت، دارصعب، 1968م؛ همو، المحاسن و الاضداد، بیروت، مکتبة العرفان؛ جرجانی، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، به کوشش محمد تنجی، بیروت، 1995م؛ حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، به کوشش مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، 1411ق/1990م؛ خطیب، بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349ق؛ دهلوی، ولیالله، شرح تراجم ابواب صحیح البخاری، حیدرآباد دکن، 1368ق/1949م؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1405/1985م؛ رسائل اخوان الصفا، به کوشش خیرالدین زرکلی، قاهره، 1347ق/1928م؛ شافعی، محمد، الام، بیروت، دارالمعرفه؛ ضیاء مقدسی، محمد، الاحادیث المختارة، به کوشش عبدالملک عبدالله دهیش، مکه، 1410ق؛ طبرانی، سلیمان، المعجم الاوسط، به کوشش طارق بن عوضالله بن محمد و عبدالمحسن بن ابراهیم حسینی، قاهره، 1415ق؛ طبری، التفسیر، بیروت، 1405ق؛ غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، بیروت، دارالمعرفه؛ مبرد، محمد، الکامل، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم و سید شحاته، قاهره، دارنهضة؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385ق/1966م؛ مسلم بن حجاج، الصحیح، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، 1955م؛ نجاشی، احمد، الرجال، به کوشش موسى شبیری زنجانی، قم، 1407ق؛ نهجالبلاغة؛ نیز:
Costaz, L., Dictionnaire syriaque-français, Beirut, 1986; Fränkel, S., Die aramäischen Fremdwörter im Arabischen, Leiden, 1886; Gesenius, W., A Hebrew and English Lexicon of the Old Testament, tr. E. Robinson, ed. F. A. Brown, Oxford, 1955.
احمدپاکتچی
II نخستین ترجمهها به عربی
در تاریخ ترجمه، گذشته از روایاتی که دربارۀ ترجمۀ آثاری در کیمیا، احکام نجوم و پزشکی در ثلث آخر سدۀ 1ق به دست ما رسیده است و مستقیماً به موضوع مربوط میشوند، باید به گزارشهای هرچند کوتاه و گاه مبهم برخی منابع کهن دربارۀ توجه مسلمانان (یا به عبارت دقیقتر: اعراب) به علومی چون پزشکی، کیمیا و نجوم و به ویژه آثاری که گویند در این روزگار تصنیف شده است، توجه کرد. اگر گزارشهای جاحظ، ابن ندیم و دیگران دربارۀ توجه خالد بن یزید بن معاویه به علوم و نگارش آثاری در این زمینه در روزگار وی بهرهای از واقعیت داشته باشد، به ناچار باید پذیرفت که گونهای از فرایند انتقال دانسته1های یونانی، ایرانی و هندی به جهان اسلام ــ حتى اگر نتـوان آنها را بـه هر دلیلـی دانـش2 (یـا علم) نـامیـد ــ در این روزگار در جریان بوده است، زیرا این علوم تا آن روزگار در میان اعراب سابقه نداشت (دربارۀ میزان آگاهی اعراب از پزشکی، نک : ه د، 13/641-642؛ دربارۀ آگاهی آنان از سایر علوم، نک : ه د، نجوم، ریاضیات، کیمیا) و آنان به ناچار این دانستنیها را از حوزههای فرهنگی کهن ایران، مصر و حران کسب کرده بودند که در این سالها تحت سیطرۀ آنان درآمده بود. ناگفته پیدا ست که در فرایند انتقال این دانستهها به حوزۀ فرهنگ عربی، کسانی دست داشتهاند که به جز عربی، دست کم یک زبان دیگر (سریانی، یونانی یا پهلوی) میدانستهاند و برای انتقال این دانستهها از زبان اصلی به این زبان، گونهای «ترجمه»، هرچند به صورت شفاهی و در ابتدایی ترین شکل، در کار بوده است. اگر از این دیدگاه به تاریخ ترجمه بنگریم، بحث دربارۀ اصالت تألیفات منسوب به خالد بن یزید و نیز تألیفات پزشکی ماسرجویۀ یهودی و تیاذوق به همان اندازۀ ترجمههای منسوب به این روزگار اهمیت خواهند داشت.
1. knowledge 2. science 3. Jabir... 4. »The Antiquity…« 5. Die Nature… 6. »Ңālid…«
7. GAS. 8. »Alchemy«...
ترجمه به عربی در روزگار امویان: چنان که خواهیم گفت، در منابع کهن، نخستین ترجمههای جهان اسلام به سالهای آغازین خلافت شاخۀ مروانی امویان منسوب شده است؛ اما در 1910م هنری استاپلتن و رزق الله عزو با استناد به عبارتی که در پایان دستنویسی بسیار متأخر از روایت عربی 6 کتاب منسوب به زوسیموس (کیمیاگر یونانیمآب مصری سدۀ 4 یا 5م) آمده بود، با تردید از احتمال ترجمۀ این کتاب به عربی در ربیع الآخر 38 سخن گفتند (نک : استاپلتن و عزو، 67, 88). استاپلتن در 1953م نیز هنگام رد نظر کراوس («جابر...3»، II/297) دربارۀ جعلی بودن ترجمهای منسوب به روزگار خالد، ترجمه در روزگار معاویه را مسلم فرض کرد («قدمت...4»، 7). پژوهشگران تاریخ شیمی این دیدگاه را چندان شایستۀ توجه ندانستـهاند و تنها شمار اندکـی از آنان چون اولمان (نک : «طبیعیات...5»، 152، «خالد...6»، 182، که پذیرش این تاریخ توسط کونیچ را نشانۀ خوش بینی او میداند) و دانلپ (ص 64-65) در نادرستی این نظریه چند سطری نوشتهاند؛ اما سزگین که در«تاریخ نگارشهای عربی7» همواره با ساده انگاری بیش از اندازه هر قرینۀ ناچیزی را که از قدمت بیشتر اعراب در توجه به علوم و ترجمۀ آثار علمی نشان داشته باشد، پذیرفته، در این مورد نیز، حتى با قاطعیتی بیش از یابندگان دست نویس، بر درستی این نظریه پافشاری کرده است (GAS, IV/19, 74-75). در حالی که جُنگ دربر دارندۀ این رساله به گفتۀ خود سزگین (همان، V/417) در سدۀ 11ق (و البته طبق نظر استاپلتن و عزو، 57، در سدۀ 9ق) کتابت شده است و در پذیرش چنین تاریخ کهنی نمیتوان به نسخهای اینسان متأخر استناد کرد. البته سزگین نقل قول جابر بن حیان از علی (ع) دربارۀ کیمیا را نشانۀ وجود برخی اطلاعات دربارۀ کیمیا در میان فرهیختگان عرب و قرینهای مناسب برای پذیرش ترجمۀ آثار زوسیموس در 38ق میداند (GAS, IV/22؛ نیز نک : روسکا، «کیمیا...8»، 36، که اشارهای گذرا و انکارآمیز به آگاهی علی(ع) از مباحث کیمیا دارد).
جابر بن حیان در کتاب الامامه (و نیز کتاب الحجر که این یکی به دست ما رسیده) بهنقل از «خطبۀ بیان» منسوب به علی(ع) آورده است که از وی دربارۀ «وجود کیمیا» پرسیدند و ایشان نیز افزون بر تأیید وجود چنین علمی برخی دانستههای خود از این علم را بر یاران و فرزند خود آشکار ساخت (جابر، «کتاب الحجر»، 22). اما در متنی که امروزه از نهج البلاغه در دست داریم، نه این خطبه و نه حتى واژۀ کیمیا نیامده است. البته سزگین میتوانست در تقویت نظریۀ خود به شواهد دیگری نیز استناد کند؛ از جمله آنکه رشید ابن زبیر (سدۀ 5ق) نیز در روایتی جالب و افسانهوار، آورده است که خاقان چین کتابی مشتمل بر رازهای علوم مختلف را چون تحفهای گرانبها برای معاویه فرستاد. این کتاب بعدها به خالد بن یزید رسید و او به مدد مطالب آن در «الصنعة» (دربارۀ کاربرد اصطلاحی این واژه و تفاوت احتمالی آن با کیمیا، نک : ه م) و جز آن کارهای شگرف کرد (ص 9-10).
اما چنیـن مینماید که برای اثبات وجود ترجمۀ آثاری در باب کیمیا بـه شواهد و قراین بیشتری نیاز باشـد. در اینجا باید از گزارش جالب توجه مسعودی نیز یاد شود. به گفتۀ وی، معاویه بنا بر عادت تا پاسی از شب میخوابید و سپس برمیخاست تا کتابدارانش کتابهایی دربارۀ سیاستها، جنگها و نیرنگهای سلاطین برایش بخوانند (3/222؛ نیز عش، 12-13). اگـر روایت مسعودی را درست انگـاریم، با توجه به اینکـه زبان اصلـی داستانهایی این چنیـن، بیشتر پهلوی و در غیر این صورت سریانی یا یونانی بوده است، میتوان گفت که خوانندگان این روایات یا ترجمۀ عربی آنها را در دست داشتهاند،
یا به احتمال بیشتر آنها را به صورت همزمان به عربی ترجمه میکردهاند.
پرداختن خالد بن یزید به علوم، به ویژه کیمیا، نجوم (قاعدتاً احکام نجوم) و پزشکی و ترجمۀ برخی آثار علمی به عربی در روزگار وی، نکتهای است که در برخی منابع متقدم و نیز آثار بسیاری از پژوهشگران معاصر بدان اشاره شده است (مثلاً، رایتسنشتاین، 67-73؛ مکنسن، 52-56؛ گرونباوم، 31). منابع کهنی را که بدین موضوع پرداختهاند، میتوان به 3 دسته تقسیم کرد. در برخی منابع تنها به توجه خالد به علوم (بیشتر کیمیا) و گهگاه نام استادان وی اشاره شده است. در کتاب الراهب منسوب به جابر بن حیان، آمده است که خالد مِریانُس راهب «استادِ استادِ جابر» را نزد خود فرا خواند (ص529) . جابر در سر الاسرار نیز ابیاتی دربارۀ کیمیا از خالد نقل کرده است (نک : کراوس، «جابر»، II/137). بلاذری (1(4)/ 359-360) از توجه خالد به کیمیا، نجوم و علوم دیگر، ابوالفرج اصفهانی(17/347) از برباد رفتن زندگی و فرمانروایی خالد به سبب اشتغال به کیمیا، و مسعودی نیز به پیشگامی خالد در این فن اشاره، و 3 بیت با مضمون کیمیایی از او نقل کرده است (5/ 159). بیرونی او را نخستین فیلسوف اسلام نامیده، و افزوده است که «حتى گویند که دانش خود را از آنچه دانیال از غار گنج بیرون کشیده بود، به دست آورده است» ( الآثار...، 302). اما در منابع گروه دوم
ــ که تنها آثار جاحظ را دربر دارد ــ از خالد به عنوان مترجم آثار علمی، و در منابع گروه سوم، از جمله الفهرست ابن ندیم، از وی به عنوان حامی مترجمان و نیز نگارندۀ آثاری در کیمیا یاد شده است. به گفتۀ جاحظ، خالد نخستین کسی بود که آثاری در نجوم، پزشکی و کیمیا به عربی ترجمه کرد ( البیان...، 1/ 328). همو هنگامی که هم سطحی مترجم و مؤلف را برای درستی ترجمه لازم میشمارد، پس از مقایسۀ شماری از مؤلفان یونانی با مترجمان آثارشان میپرسد: «... و کجا خالد با افلاطون برابر است» ( الحیوان، 1/76) که تلویحاً به ترجمۀ اثری از افلاطون (یا دست کم اثری فلسفی) توسط خالد اشاره دارد. اما ابن ندیم ضمن آوردن جملاتی بسیار شبیه به عبارات البیان و التبین، به جای عبارت «کان اول من تَرْجَمَ کتب النجوم و الطب و الکیمیاء» عبارت «هو اول من تُرجِمَ لَه کتب الطب و النجوم و کتب الکیمیاء» را آورده است (ص 354) که در این صورت معنی سخن به کلی دگرگون میشود. تفاوت دو عبارت مذکور در البیان و التبین و الفهرست را نمیتوان به افتادن «له» در البیان یا افزوده شدن آن در الفهرست نسبت داد، زیرا ابن ندیم در دو جای دیگر نیز خالد را حامی مترجمان و نه مترجم نامیده است. وی در یکی از حکایات آغازین مقالۀ هفتم الفهرست آورده است که خالد فیلسوفان یونانی ساکن مصر را که عربی نیک میدانستند، فراخواند و به ترجمۀ آثاری در کیمیا (الصنعة) از یونانی و قبطی به عربی فرمان داد که این نخستین ترجمه از زبانی به زبان دیگر در جهان اسلام بود (ص242). وی در سیاهۀ مترجمان به عربی نیز از «اصطفن قدیم که آثاری در الصنعة و جز آن را برای خالد ترجمه کرد» یاد میکند (ص 244).
ابن ندیم همچنین تأکید میکند که برخی آثار کیمیایی خالد و از جمله دیوان اشعاری را که در این زمینه سروده، دیده است (ص354؛ نیز: صاعد اندلسی، 213، که آثار خالد را نشانۀ فهم درخـور وی در این علـوم مـیداند). ابوالقـاسـم محمـدعراقـی ــ کیمیاگر سدۀ 7ق ــ نیز از برخی اشعار خالد (عراقی،34، 36، 43-50) و نیز مکالمات میان او و مریانس حکیم (همو، 27، 48) را نقل کرده است.
1. Arabische Alchemisten… 2. Tabula…
سزگین بر اساس مندرجات دستنویسهایی که هیچ یک زودتر از 905ق کتابت نشده است، ترجمۀ کتاب الاصنام منسوب به بلیناس، کتاب فی الشمس و القمر (یا کنز الکنوز یا رسالة قراطیس الحکیم)، و کتاب مهراریس الحکیم الى تلمیذه مروارید را از ترجمههای روزگار خالد میداند (GAS, IV/19, 25, 55-56, 82-83, 89, 105-106, 125). در دیباچۀ اثر منسوب به قراطس (= کراتس، احتمالاً همان کتاب «فرانیس السمائی» مذکور در الفهرست ابن ندیم، 354، سطر 16؛ قس «کتاب قراطس...»،7، سطر 17: «اعلم یا قراطسالسماوی ... »؛ نیز روسکا، «کیمیا»، 34؛ فوک، 122) به شهرت اثر در روزگار کنستانتین کبیر (ح 324م) و ترجمۀ آن (گویا از رومی = لاتینی) به عربی به خواست «امیری عرب» اشاره شده، و در انجام رساله نیز نام این امیر خالد بن یزید آمده است («کتاب قراطس»، 1-2، 33؛ نیز هاشمی، 156). اما روسکا هنگام بررسی این اثر (نک : «کیمیاگران عرب1»، 12-27)، کاربرد واژگانی چون مناره، منبر و محراب را در این متن («کتاب قراطس...»،3، سطرهای 5، 12، 13)، با توجه به آنکه ساختمان مساجد در آن سالها نمیبایست چنین کامل میبوده، احتمال میدهد که کار ترجمه در فاصلۀ اواخر سدۀ 8 تا میانۀ سدۀ 9م صورت گرفته باشد (روسکا، همان، 17, 27، «لوح... 2»، 51). در دست نویسی از تفسیر جلدکی (د 743ق) بر کتاب الاصنام بلیناس ( آلوارت، شم 4188) نیز از ترجمۀ متن اصلی در روزگار خالد سخن به میان آمده که کراوس این دعوی را افسانهای ادبی دانسته است (نک : «جابر»، II/297؛ قس استاپلتن، «قدمت»، 7)
استاپلتن و عزو (ص58-62, 85-86 )، و به پیروی از آنان سزگین، دست نوشتههایی بسیار متأخر (سدۀ 11ق و پس از آن) و نامعتبر از آثار کیمیایی منسوب به خالد بن یزید و نیز از شخصی به نام ازدی «مصاحب خالد بن یزید»، تألیفات بسیاری برای این دو برشمردهاند (استاپلتن، «یادداشت...1»، 59-60، که البته در یکی بودن ازدی و جابر تردید کرده است، نیز «یادداشتهایی دیگر2»، 128-130، «قدمت»، 2-3,7-8؛ نیز نک : GAS, IV/22-26, 120-127). دعوی نگارش آثاری در کیمیا توسط «ازدی، مصاحب خالد» آن چنان بیاساس است که
هیچ یک از پژوهشگران برجسته زحمت رد آن را به خود ندادهاند، زیرا در هیچ مأخذ معتبری، از این شخص ذکری به میان نیامده است و این شخصیت را باید برساختۀ کاتب جُنگ شمارۀ
102 پزشکی کتابخانۀ سالار جنگ (از سدۀ 11ق) دانست که نسخۀ منحصر به فرد هر 4 کتاب منسوب به ازدی را دربر دارد. روسکا در بسیاری از آثار خود (بهویژه «کیمیاگران عرب»، 31ff.، نیز «نوشادر...3»، 9-10, 20، «کیمیای عربی4»، 432-433، «دربارۀ ...5»،104-105 ، «کیمیا»، 35-36) با استناد به برخی مطالب مذکور در آثار منسوب به خالد، آنها را مجعول و همچون ترجمههای منسوب به روزگار وی، متعلق به سدههای بعدی، و حکایات مربوط به توجه خالد به ترجمه و تألیف آثار علمی را یک افسانه میداند. امروزه اغلب پژوهشگران برجستۀ تاریخ شیمی دیدگاه روسکا را پذیرفتهاند (مثلاً رزنتال، 16؛ نیز برگشترِسر، 921-922؛ پلسنر، 176-180) و به ویژه اولمان در مقالهای مفصل ضمن بررسی منابع این موضوع، بر درستی دیدگاه روسکا تأکید کرده است («خالد»، 181-218؛ نیز گوتاس، 24).
در پایان باید گفت گرچه ترجمهها و تألیفات منسوب به روزگار خالد همگی در سدههای بعدی فراهم آمدهاند، اما، برخلاف نتیجهگیری بیشتر پژوهشگران اروپایی، این نکته نمیتواند دلیلی موجه بر انکار روایت توجه خالد به علوم تلقی گردد. در واقع، دلایل روسکا تنها میتواند حاکی از آن باشد که از آنچه گفتهاند در روزگار خالد تألیف یا ترجمه شده، چیزی به دست ما نرسیده است.
در همین روزگار پزشکی ایرانی از مردم بصره به نام ماسرجویه، که یهودی و سریانی زبان بود (بسیاری از پژوهشگران غربی همچون: اشتایناشنایدر، 428-430,433؛ مایرهوف، «دربارۀ انتقال...6»، 22، «پزشکان...7»، 435-437؛ الگود، 99-101؛ او را با پزشک مسیحی همزبان و هم نام وی، ماسرجویۀ جندیشاپوری که یک سده بعد میزیسته، اشتباه گرفتهاند) کناش اهرن القس (احتمالاً از سدۀ 6م) را به واسطۀ ترجمهای سریانی، به عربی ترجمه کرد و دو مقاله نیز به 30 مقالـۀ روایت اصلی افزود. بـه گفتۀ ابـن جلجل ــ نخستین راوی چگونگـی ترجمۀ این اثـر ــ «تفسیر عربـی» این کناش که در روزگار مروانیان به انجام رسیده بود، تا مدتها در کتابخانۀ خلفای مروانی از دسترس مردم دور بود تا آنکه عمر بن عبدالعزیز (حک 99-101ق) آن را یافت و پس از اندیشۀ بسیار، سرانجام این کناش را در دسترس دیگران قرار داد! (ابن ندیم، 297؛ ابن جلجل، 61؛ ابن ابی اصیبعه، 1/ 109، 163-164، 204؛ نیز: قفطی، 80، 324-326؛ قس: تمیمی، 98، که بر آن است که اهرن این کناش را به سریانی نوشته، و شاگردش ماسرجویه! آن را به عربی درآورده؛ در صورتی که ماسرجویه دست کم 150 سال پس از اهرن میزیسته است). دسترسی به بخش قابل توجهی از ترجمۀ ماسرجویه و دو مقالۀ تألیفی وی را مدیون استنادهای پرشمار رازی هستیم که همواره از ماسرجویه با عنوان «الیهودی» یاد کرده است (مثلاً: نک : 1/55، 90، 234، 3/16، 68، 189، 203، 258، 10/ 99، 19/253).
با توجه به آنچه گفته شد. ترجمۀ ماسرجویۀ بصری از کناش اهرن را میتوان نخستین ترجمۀ اثری علمی، و دو مقالۀ افزوده شده به این اثر را نیز نخستین تصنیف علمی جهان اسلام دانست. زیرا خالد، حتى به فرض درستی روایات مربوط به او، پس از آنکه دستش از خلافت کوتاه شد (یعنی به خلافت رسیدن عبدالملک بن مروان)، تازه به فکر علمآموزی افتاد. و از سوی دیگر از عبارات ابن جلجل به خوبی میتوان دریافت که ماسرجویه در نخستین سالهای دولت مروانی (و البته نه الزاماً در دورۀ کوتاه خلافت خود مروان) به ترجمۀ کناش اهرن مشغول بوده است و محققانی چون مایرهوف و الگود (همانجاها) که ماسرجویه را معاصر عمر بن عبدالعزیز دانستهاند، ظاهراً سخن ابن جلجل و دیگر تاریخنگاران را درست درنیافتهاند.
1. »Note on…« 2. »Further Notes… «3. »Sal ammoniacus…« 4. »Arabische Alchemie« 5. »Zu E. J. Holmyards…« 6. »On the Transmission…« 7. »Mediaeval…« 8. Die Medizin… 9. Archigenes
در همین سالها پزشکی مسیحی به نام تیاذوق که شاید نام اصلی وی تئودوکوس، و زبان مادری وی یونانی بود (مایرهوف، «پزشکان»، 437؛ الگود، 68؛ اولمان، «پزشکی...8»، 22 )، به خدمت حجاج بن یوسف (د 95ق) درآمد (نک : ابن قتیبه، 3/ 270، 276-277؛ برای تفصیل، نک : ه د، تیاذوق). این پزشک قاعدتاً بر آموزههای پزشکی یونانی (مستقیماً یا به واسطۀ سریانی) متکی بود و گفتهاند که در تشخیص بیماری از روی نبض، خویشتن را پیرو ارخیجانس9 (نیمۀ نخست سدۀ 1م( میدانست (ابوسعید، 60-61؛ نیز نک : کلاین فرانکه، 32). وی رسالهای دربارۀ داروهای جایگزین (ابدال ادویه)، و دست کم 3 اثر دیگر، از جمله کناشی دربارۀ پزشکی نوشت (ابن ابی اصیبعه، 1/121-123؛ قفطی، 108؛ نیز لکلر، I/82) که رازی بارها بدانها
استناد کرده است (مثلاً 1/31، 8/ 129). این آثار به هر زبانی که تألیف شده باشد، بر انتقال پزشکی یونانی به جهان اسلام تأثیر داشته است.
از ترجمههای منسوب به سدۀ نخست که بگذریم، نالینو نیز در 1909م دستنویسی متأخر از کتابی منسوب به هرمس را در کتابخانۀ آمبروزیانا یافت (نک : آمبروزیانا، II/166-167، شم C86(i)؛ گریفینی، 110) که در پایان آن تاریخ ترجمه ذیقعدۀ 125 آمده است. نالینو این اثر را به عنوان عرض مفتاح النجوم معرفی کرد (ص142-143). ابن ندیم از «عرض مفتاح النجوم الاول» و «طول مفتاح النجوم الثانی» به عنوان دو کتاب هرمس یاد میکند (ص 267)؛ اما از دستنویس آمبروزیانا چنین برمیآید که این دو نام، عناوین کتابهای اول و دوم کتابی مفصلتر به نام کتاب هرمس علی منقلب سنی العالم و ما فیه من القضاء بوده است (نک : گریفینی، 114)؛ این دستنویس نیز که در 1071ق کتابت شده، مجموعهای است کم اعتبار از آثار غالباً مجعول منسوب به حکمایی چون جاماسب، هرمس و دیگران (همو، 110, 115؛ آمبروزیانا، همانجا؛ نیز مکنسن، 57)، و چه بسا کاتب برای افزودن بر بهای نسخه، تاریخی بسیار کهن برای متن عربی ساخته باشد.
ترجمه از برآمدن عباسیان تا تشکیل مکتب حنین: در این روزگار ابن مقفع (مق 143ق) آثاری دربارۀ امثال و حکم و اخلاق عملی را به عربی درآورد و اندرزنامۀ رسالة الصحابة را خطاب به منصور عباسی نوشت (نک : ه د، 4/674-676) که قاعدتاً از آثار مشابهی که به زبان پهلوی در دست بود، تأثیر بسیار گرفته بود. در منابع کهن ترجمه یا تحریر عربی 3 کتاب قاطیغوریاس (مقولات)، فریارمانیس (بار ارمیناس یا کتاب العبارة) و انالوطولیقا ( قیاس)، از آثار منطقی ارسطو، و نیز ایساغوجی فرفوریوس را نیز به ابن مقفع نسبت دادهاند (مثلاً ابن ندیم، 248-249؛ نیز جاحظ، الحیوان، 1/76، که تنها از او به عنوان مترجم آثار ارسطو یاد میکند)؛ کراوس بهرغم تأکید منابع کهن و با استناد بهدستنویسی از مجموعۀ این 4 ترجمه در کتابخانۀ سن ژوزف بیروت، مترجم این رسالات را فرزند وی، محمد بن عبدالله بن مقفع دانسته است («دربارۀ...1»، 4-6؛ نیز میهلی،70). اما دانش پژوه (ص3، 73-76) و زریاب (نک : ه د، 4/676) بهرغم تکرار همین عبارت در نسخههای دیگر، بر آناند که کاتبان «ابومحمد عبدالله» را به خطا «محمد بن عبدالله» آوردهاند. به گفتۀ زریاب این ترجمه را میتوان نخستین ترجمۀ عربی آثار منطقی در جهان اسلام دانست و به همین مناسبت، از نظر زبان و کاربرد اصطلاحی واژگان، با ترجمههای بعدی تفاوت بسیار دارد(همانجا).
منصور همچنین نخستین خلیفهای بود که منجمان را به خود نزدیک ساخت. منجم او نوبخت ایرانی، بزرگ خاندان نوبختی بود (مسعودی، 5/211). حاجی خلیفه (5/34-35) نگارش کتابی در احکام نجوم را به نوبخت نسبت داده است و عباس اقبال آشتیانی با توجه به اینکه ابن ندیم(ص244) بیشتر خاندان نوبخت را (البته بدون اشاره به نام شخصی خاص) در زمرۀ مترجمان پهلوی به عربی یاد کرده، بر آن است که شاید این کتاب ترجمۀ اثری پهلوی باشد (ص 10). منصور در 148ق نیز جورجِس بن جبرائیل بن بُختیشوع، نخستین پزشک پرآوازۀ خاندان بختیشوع را به بغداد دعوت کرد (ابن مطران، 1/65؛ قفطی، 158؛ ابن ابی اصیبعه، 1/123) که او نیز برخی آثار پزشکی را از یونانی به عربی ترجمه کرد (ابن مطران، همانجا؛ ابن ابی اصیبعه، 1/123، 203).
1. »Zu Ibn al - Muqaffaª« 2. »The Fragments… Al - Fazari«
فَزاری و یعقوب بن طارِق، دو ستاره شناس مشهور روزگار منصور، در 154 یا 156ق/771یا 773 م در دربار این خلیفه با منجمی از ناحیۀ سِنْد دیدار کردند و چنان که از اشارات بیرونی برمیآید، این منجم مطالب بسیاری دربارۀ نجوم هندی برای آنان بازگو کرد و آنان بر اساس سخنان وی آثاری را به زبان عربی فراهم آوردند (بیرونی، تحقیق...، 132، 351-356، التحلیل...، 120، 133-157، 177- 178، تمهید...، 27؛ قس: صاعد اندلسی، 216؛ نیز علی بن سلیمان، گ 95ب، که این حکایت را به عصر متوکل ربط داده است). اما به گفتۀ ابن آدمی (ستارهشناس مشهور ایرانی)، فزاری زیجی را که این منجم هندی به همراه آورده بود (بِرَهْمَسْپْهُط سِدّهانتَ، مهمترین اثر سنت نجومی هند و نوشتۀ بِرَهْمَگوپْته در 628م) به عربی درآورد (قفطی، 270). با توجه به اشارات متعدد بیرونی در اینکه منجم هندی مطالب را بر فزاری و یعقوب بن طارق املاء میکرده، تردیدی نیست، اما از طرفی بسیار بعید است که این املاء به زبان سنسکریت یا عربی بوده باشد؛ بلکه چنین مینماید که در این کار زبان پهلوی واسطه بوده است، زیرا دانستن زبان پهلوی برای منجمی از ناحیۀ سند چندان شگفت نمینماید و از سوی دیگر فزاری، به رغم نَسب عربی خود، به شدت تحت تأثیر سنن علمی ایران بود؛ چندان که به گفتۀ علی بن سلیمان هاشمی (منجم مسلمان سدۀ 3ق) در کتاب علل الزیجات، فزاری برخی آثار خود را به پهلوی نوشت (گ 95 ب؛ نیز نالینو، 156-163). پینگری نیز به پیروی فزاری از سنت نجومی ایران و بهرهگیری او از منابع فارسی (پهلوی) اشاره کرده است. فزاری همچنین برخی آراء منجمان ایرانی را که در آن روزگار به غلط به هرمس منسوب بودهاند، در آثار خود یاد کرده است (نک : پینگری، «فزاری...2»، 103-105، «یعقوب...1»،98-97). یعقوب بن طارق نیز احتمالاً از نژاد ایرانی بود (زوتر، 12؛ سارتن، I/520).
برای ایجاد توافق میان اشارات بیرونی و سخنان صریح ابن آدمی میتوان فرض کرد که این منجم هندی متن سنسکریت را به طور شفاهی به زبان پهلوی ترجمه میکرده است و سپس یعقوب بن طارق و فزاری سخنان وی را به عربی درمیآوردهاند. گذشته از آنکه استفاده از زبان واسطه در ترجمههای اولیۀ همۀ مکاتب ترجمه، از جمله مکتب ترجمۀ حنین ابن اسحاق و مکتب ترجمۀ عربی به لاتینی اندلس (سدۀ 12 م) و حتى در ترجمههای عربی به لاتینی سدۀ 17م رایج بوده است (برای شواهد، نک : همین مقاله: ترجمه از عربی به لاتینی و...). آنچه نالینو (ص 167)، از مقدمۀ ترجمۀ عبری کتاب بیرونی دربارۀ علل زیج الخوارزمی (ترجمۀ آبراهام بن عزرا) نقل کرده، میتواند مؤید این نظریه باشد. بسیاری از دیگر آثار هندی نیز به واسطۀ پهلوی به عربی ترجمه شدند که گاه به وجود روایت پهلوی شفاهی نیز تأکید شده است؛ از جمله کتاب سموم شاناق که پزشکی هندی به نام منکه آن را برای یحیی بن خالد بن برمک به «زبان فارسی» تفسیر (در اینجا به وضوح معادل ترجمۀ آزاد) کرد و ابوحاتم بلخی «متولی نقل آن به خط فارسی» شد(ابن ابی اصیبعه، 1/33). پیدا ست که این پزشک هندی خط پهلوی نمیدانسته، و طبعاً چنین شخصی تنها با زبان پهلوی روزمره و عامیانه (و نه علمی و ادبی) آشنایی داشته، و به همین سبب ابوحاتم بلخی وظیفۀ ویرایش و نگارش روایت ادبی سخنان وی را بر عهده داشته است. دیوید پینگری نیز احتمال ترجمۀ مستقیم آثار سنسکریت به عربی را بسیار ضعیف دانسته، و بر آن است که بسیاری از آنها به واسطۀ ترجمههای پهلوی اواخر دورۀ ساسانی به عربی ترجمه شدهاند («نجوم...2»، 242-243، «تأثیر یونان...3»، 37).
به هر حال روایت عربی زیج هندی که سِنْد هِنْد نام گرفت، بیش از دیگر آثار نجومی هند در دورۀ اسلامی رواج داشت. بیرونی همچنین از مذاکرات یعقوب بن طارق در 161ق با منجم هندی (همان ستاره شناس قبلی یا ستارهشناسی دیگر؟) یاد کرده که ظاهراً فزاری در آن شرکت نداشته است (تحقیق، 269، 297، 364، 397؛ نیز نالینو، 166-167). نگارش زیجی به نام «سند هند کبیر» نیز به فزاری منسوب است (ابن ندیم، 273؛ صاعد اندلسی، 155). اما به نظر میرسد که این اثر همان ترجمۀ بِرَهما سِدّهانتا، و در غیر این صورت سخت تحت تأثیر آن باشد. دیگر آثار یعقوب و فزاری نیز سخت تحت تأثیر نجوم هندی بود. در همین زمان یکی دیگر از زیجهای مشهور هندی موسوم به اَرْکنْد به عربی ترجمه شد که کیفیت نازل ترجمه، بیرونی را بر آن داشت که نزدیک 150 سال بعد بار دیگر آن را به عربی برگرداند (بیرونی، همان، 120-121، 346، 512، افراد المقال، 133، تمهید، 32؛ علی بن سلیمان، گ 93ب-94 آ؛ نیز کندی، 138).
1. »The Fragments… Yaªqūb Ibn… «2. »Astronomy…« 3. »The Greek…«
مسعودی همچنین به نقل از فردی به نام محمد بن علی عبدی خراسانی اخباری آورده است که منصور نخستین خلیفهای بود که آثاری را از زبانهای یونانی، رومی (لاتینی)، پهلوی (فارسی میانه)، فارسی (دری) و سریانی برای او به عربی ترجمه کردند و در این میان آثاری چون اصول هندسۀ اقلیدس، المجسطی بطلمیوس، سندهند، ارثماطیقی نیکوماخس و نیز برخی آثار دیگر یونانی و پهلوی به عربی ترجمه شدند (مسعودی، 5/211). ابن خلدون نیز بر آن است که امپراتور بیزانس به درخواست منصور عباسی نسخههایی از برخی آثار علمی یونانی و از جمله چند نسخه از اصول اقلیدس را به بغداد فرستاد و مسلمانان پس از مطالعۀ این آثار به آگاهی یافتن از دیگر آثار علمی یونانی مشتاق شدند (1/480). وی اندکی بعد و هنگام بحث دربارۀ علم هندسه به ترجمۀ این کتاب به فرمان همین خلیفه تأکید کرده است(1/486؛ قس: ه د، 9/672، که بدون توجه به سخن مسعودی، گزارش ابن خلدون را منحصر به فرد دانستهاند). شماری از پژوهشگران غربی و از جمله دیمیتری گوتاس، نیز کوشیدهاند میان طرح دایرهای شهر بغداد و قرار گرفتن قصر منصور در مرکز آن از یکسو و ترجمۀ کتاب اصول اقلیدس از سوی دیگر ارتباط برقرار کنند. به زعم آنان این طرح نمادی از حکومت مرکزی و تسلط خلیفه بر همه چیز است. گوتاس چنین پنداشته که منصور بدون آگاهی از تعریف دایره (تعریف پانزدهم از کتاب اول اصول اقلیدس) نمیتوانسته چنین طرحی بدهد و از آنجا نتیجه گرفته است: «منصور آنچه را که سفارش داده بود ترجمه کنند، خوانده بود، یا دیگران خوانده بودند و دربارۀ آن با او سخن گفته بودند»(ص 52). اما این خاصیت دایره را حتى هر صنعتگر تازهکاری، بینیاز از مطالعۀ اصول اقلیدس به هر زبان، میدانسته است. از سوی دیگر باید معلوم شود که چرا ابن ندیم نه تنها هنگام برشمردن ترجمههای اصول اقلیدس کمترین اشارهای به ترجمۀ آن در روزگار منصور عباسی ندارد، بلکه هنگام معرفی المجسطی بطلمیوس، یحیی بن خالد برمکی را نخستین کسی میداند که به ترجمۀ آن توجه کرد (نک : ص 267؛ نیز قفطی، 97). گذشته از این، از آنجا که نجوم دورۀ اسلامی دست کم تا پایان سدۀ 2ق کاملاً تحت تأثیر سنت نجومی هند و ایران بود (نک : ه د، نجوم؛ نیز کرامتی، کارنامه...، 36-40) و سنت نجومی یونان از سدۀ 3ق به تدریج جایگزین این دو شد، میتوان دریافت که مسلمانان سالها پس از آگاهی از نجوم هندی با آثار کلاسیک نجوم یونانی (همچون المجسطی بطلمیوس و قانون تئون) آشنا شدهاند.
از آثاری که در روزگار مهدی عباسی(حک 158- 168ق) به عربی درآمده است، آگاهی چندانی نداریم؛ اما گوتاس، در بحثی مفصل دربارۀ ترجمۀ کتاب جدل ارسطو، بر آن است که این کتاب به فرمان مهدی به عربی درآمده است (ص 61-62؛ قس: کراوس، «دربارۀ»، 12، که نام این خلیفه را هارون حدس زده است ). به ویژه آنکه مسعودی در ادامۀ نقل قول از محمد بن علی خراسانی آورده است که مهدی برای مقابله با گسترش سریع آثار مانویان و دیگر زندیقان که از فارسی و پهلوی به عربی ترجمه شده بود، به دانشوران اهل جدل فرمان داد که آثاری بر ضد آنان بنویسند (5/212).
روزگار پرآشوب خلافت مهدی و دوران کوتاه زمامداری هادی، وقفهای هر چند کوتاه در شکل گیری نهضت ترجمه پدید آورد. اما در روزگار هارون (حک 170-193ق)، توجه دولتمردان به امر ترجمه، به موازات افزایش بیش از پیش قدرت کارگزاران ایرانی، به ویژه برمکیان افزایش یافت. در این روزگار حجاج بن یوسف بن مطر اصول اقلیدس را به عربی درآورد. این ترجمه ظاهراً چندان مقبول نبود و خود حجاج در روزگار مأمون بار دیگر به ترجمۀ آن همت گماشت (ترجمۀ هارونی و مأمونی، نک : ابن ندیم، 265؛ برای روایات عربی این کتاب، نک : ه د، اقلیدس). یحیی بن خالد بن برمک برای نخستین بار به ترجمۀ المجسطی بطلمیوس توجه کرد. ترجمۀ نخست چندان او را خوش نیامد، پس ابوحسان و سلم صاحب بیت الحکمه را بدین کار گمارد که این بار نتیجه رضایت بخش بود (ابن ندیم، 267- 268؛ نیز قفطی، 97- 98؛ برای ترجمهها و شرحهای عربی این کتاب، نک : ه د، بطلمیوس).
در روزگار مأمون، محمد بن موسى خوارزمی با نگارش کتاب الجمع و التفریق الهند دستگاه شمار دهگانی با رعایت ارزش مکانی هندی را به طور اصولی و کامل به مسلمانان شناساند. هر چند که مسلمانان بی تردید به واسطۀ سندهند با این دستگاه شمار آشنا بودند(برای تفصیل، نک : کرامتی، نخستین گامها...، 15-17)، خوارزمی در همین سالها با تألیف کتاب الجبر و المقابله، علم جبر را که نه تنها در میان یونانیان، که در تمدنهای دیگر نیز سابقه نداشت، پایهگذاری کرد. این کتاب احتمالاً نخستین تألیف علمی کاملاً اصیل دورۀ اسلامیبود(نک : ه د، جبر). کتاب صورةالارض خوارزمی هر چند مبتنی بر جغرافیای بطلمیوس بود، اما از آنجا که خوارزمی طول جغرافیایی بنادر شرقی دریای مدیترانه مانند صور، صیدا، بیروت، طرابلس، لاذقیه و جز آن را بین 58 تا 61 درجۀ شرقی (از نصف النهار جزایر خالدات) ضبط کرده (خوارزمی، 19)، معلوم است که عرض دریای مدیترانه را به مراتب کمتر از تصور بطلمیوس و نزدیک به مقدار واقعی در نظر گرفته است و نمیتوان جغرافیای خوارزمی را به رغم تألیف زودهنگامش، اثری فراهم آمده از آراء یونانیان دانست.
برابر سنتی بسیار کهن که از یونانیان متأخر به جهان لاتینی و سریانی و از آنجا به جهان اسلام به ارث رسیده بود، آثار منسوب به بقراط و جالینوس ارزشی کم و بیش همچون آثار اصیل این دو داشت. به همین مناسبت، پیش از شکلگیری کتب ترجمۀ حنین بن اسحاق، بسیاری از آثار پزشکی یونان، به ویژه مجموعۀ آثار بقراطیـ جالینوسی به سریانی و شماری از آنها نیز به عربی درآمده بود. یعقوبی، تاریخ نگار برجستۀ سدۀ 3ق و معاصر جوانتر حنین، در مقدمۀ تاریخ خود (تألیف: 259ق یا پس از آن)، 10 اثر بقراط، 46 اثر جالینوس، آثار ارسطو و چند اثر از اقلیدس و دیگران را برشمرده، و چکیدهای نسبتاً مفصل و طولانی از مهمترین آنها را نیز آورده است (1/95 بب ). جالب آنکه وی همواره از ترجمههای پیش از مکتب حنین بهره برده است (کلامروت، 199-203)، در حالی که این ترجمهها خیلی زود در برابر ترجمههای مکتب حنین از رونق و اعتبار افتادند و امروزه تنها شمار اندکی از ترجمههای کهنتر به دست ما رسیده است. از اینرو، این بخش از تاریخ وی در بررسی تاریخ ترجمه اهمیتی بسزا دارد. نامهایی که یعقوبی برای آثار یونانی برمیشمرد، گهگاه هیچ شباهتی با نامهای رایج این آثار ندارد و تنها از طریق شرحی که وی دربارۀ هر یک از آنها یاد کرده، میتوان دریافت که منظور او کدام یک از ترجمههای مکتب حنین بوده است. رازی و جابر بن حیان نیز گهگاه از این روایات کهنتر بهره بردهاند. مثلاً یعقوبی رسالۀ الامراض الحادۀ بقراط را کتاب ماء الشعیر نامیده است (نک : 1/95، 113؛ نیز رازی، 7/201) و الاهویة و الازمنة و المیاه و ( البلدان) بقراط را از ترجمۀ مترجمی برگزیده که اصطلاحاتی جز اصطلاحات حنین به کار میبرده، و برخلاف وی علاقهای خاص به بهرهگیری از کلمات همقافیه داشته است (یعقوبی، 1/105-113؛ کلامروت، 200-201؛ برای دیگر آثار بقراط، نک : ه د، 12/384-385). حنین بن اسحاق در رسالۀ مشهوری که دربارۀ آثار جالینوس و ترجمههای آن، خطاب به علی بن یحیى نوشته ــ و بیتردید یکی از مهمترین، کهنترین و مفصلترین منـابع نهضت ترجمه بـه شمار میرود ــ شمار بسیاری از این ترجمههای کهن و نام مترجمان آنها را یاد کرده، از کیفیت نامطلوب اغلب این ترجمهها و تلاشهای پیگیر خود و شاگردانش، برای فراهم آوردن ترجمههایی دقیق، روان و پاکیزه از این آثار سخن گفته است (ص 4-7، جم ؛ برای تفصیل بیشتر، نک : ه د، حنین بن اسحاق).
مآخذ: ابن ابی اصیبعه، احمد، عیون الانباء، به کوشش آوگوست مولر، قاهره، 1299ق/1882م؛ ابن جلجل، سلیمان، طبقات الاطباء و الحکماء، به کوشش فؤاد سید، قاهره، 1955م؛ ابن خلدون، مقدمة، بیروت، 1984م؛ ابن زبیر، رشید، الذخائر و التحف، به کوشش محمد حمیدالله، کویت، 1959م؛ ابن قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، بیروت/قاهره، 1343ق/1925م؛ ابن مطران، اسعد، بستان الاطباء، چ تصویری، به کوشش مهدی محقق، تهران، 1368ش؛ ابن ندیم، الفهرست، به کوشش گوستاو فلوگل، لایپزیگ، 1871-1872م؛ ابوسعید بن بختیشوع، عبیدالله، رسالة فی الطب و الاحداث النفسانیة، به کوشش فلیکس کلاین فرانکه، بیروت، 1977م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به کوشش سمیر جابر، بیروت، دارالفکر؛ اقبال آشتیانی، عباس، خاندان نوبختی، تهران، 1311ش؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش احسان عباس، ویسبادن، 1400ق/ 1979م؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، به کوشش ادوارد زاخاو، لایپزیگ، 1923م؛ همو، افراد المقال فی امر الظلال، حیدرآباد دکن، 1948م؛ همو، تحقیق ماللهند، حیدرآباد دکـن، 1377ق/ 1958م؛ همو، التحلیل و التقطیع للتعدیل (به اشتباه ضمن استخراج الاوتار بیرونی چاپ شده است)، حیدرآباد دکن، 1948م؛ همو، تمهید المستقر لتحقیق معنی الممر، حیدر آباد دکن، 1948م؛ تمیمی، محمد، مادة البقاء فی اصلاح فساد الهواء و التحرز من ضرر الاوباء، به کوشش یحیى شعار، قاهره، 1999م؛ جابر بن حیان، «کتاب الحجر»، مصنفات فی علم الکیمیاء للحکیم جابر بن حیان الصوفی، به کوشش هُلمیارد، پاریس، 1928م؛ همو، «کتاب الراهب»، مختار رسائل، به کوشش پاول کراوس، قاهره، 1354ق/1935م؛ جاحظ، عمرو، البیان و التبیین، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1367ق/1948م؛ همو، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1384ق/1965م؛ حاجی خلیفه، کشف الظنون، به کوشش گوستاو فلوگل، لایپزیگ، 1835م بب ؛ حنین بن اسحاق، رسالة الى علی بن یحیى فی ذکر ماترجم من کتب جالینوس، به کوشش مهدی محقق، تهران، 1379ش؛ خوارزمی، محمد، صورة الارض، به کوشش هانس فن مژیک، لایپزیگ، 1926م؛ دانش پژوه، محمد تقی، مقدمه بر المنطق ابن مقفع، تهران، 1357ش؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، حیدرآباد دکن، 1374-1390ق/1955-1970م؛ صاعد اندلسی، التعریف بطبقات الامم، به کوشش غلامرضا جمشید نژاد اول، تهران، 1371ش؛ عراقی، محمد، العلم المکتسب فی زراعة الذهب (نک : مل ، هلمیارد)؛ علی بن سلیمان هاشمی، علل الزیجات، چ تصویری از نسخۀ خطی کتابخانۀ بادلیان (نک : ملـ ، علی بن سلیمان)
1- برگردان، نقل
2- بيوگرافي، شرح احوال، شرح حال
3- گزارش
translation,version,interpretation,rendition
ترجمة، افتتان، ترجمة من لغة أجنبية للغة الأم
tercüme
traduction
Übersetzung
traducción
traduzione
کلمه "ترجمه" در زبان فارسی به معنای تبدیل یک متن از یک زبان به زبان دیگر است. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی و زبانی، نکات زیر را میتوان در نظر گرفت:
-
پارههای سخن: "ترجمه" یک اسم است و به صورت مفرد و جمع (ترجمهها) استفاده میشود.
-
مضاف و مضافالیه: در جملاتی که "ترجمه" به عنوان مضاف یا مضافالیه قرار میگیرد، باید به تناسب کلمه مناسب از نظر دستور زبان استفاده شود.
- مثال: "ترجمه کتاب" یا "کتاب ترجمه شده".
-
کاربرد صفت: عبارات توصیفی مانند "ترجمه دقیق" یا "ترجمه غیررسمی" به کار میروند تا کیفیت یا نوع ترجمه را مشخص کنند.
-
جنس کلمه: "ترجمه" به عنوان یک اسم مؤنث در نظر گرفته میشود، بنابراین در ترکیبهای مربوط به آن باید از صفات مؤنث استفاده کرد.
- مثال: "ترجمهی خوب" (نه "ترجمهی خوب").
-
فعل مرتبط: فعل مرتبط با "ترجمه"، "ترجمه کردن" است. این فعل را میتوان به صورتهای مختلف صرف کرد.
- مثال: "من این متن را ترجمه میکنم".
-
قوانین نگارشی:
- برای ذکر عنوان یا نام ترجمهها، بهتر است از علامت گیومه (" ") استفاده کنید.
- در مواردی که از ترجمه به عنوان عنوان یک اثر هنری یا ادبی یاد میشود، باید دقت کرد که نام اثر به صورت صحیح و با احترام ذکر شود.
- کنار هم آوردن کلمات: در جملات، از کنار هم آوردن کلمات مشابه پرهیز شود و بهتر است به استفاده از جملات ساده و روشن توجه شود.
- مثال: "ترجمه این متن آسان نیست" به جای "آسان نیست ترجمه این متن".
با رعایت این نکات، میتوان به شکل صحیح و مؤثری از واژه "ترجمه" در نوشتار فارسی استفاده کرد.