جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×
مجله موفقیت عرشیانی ها رو بخون و نظربده تا تو هم برنده بشی لینک ثبت نام


0
0
364
اطلاعات بیشتر واژه
واژه انداز
معادل ابجد 63
تعداد حروف 5
تلفظ 'andāz
نقش دستوری بن حال
ترکیب (بن مضارعِ انداختن)
مختصات ( اَ )
آواشناسی 'andAz
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت‌نامه دهخدا
نمایش تصویر انداز
پخش صوت

انداز.[ اَ ] (اِمص ) به معنی مصدر است که انداختن باشد. (از برهان قاطع). عمل انداختن . (فرهنگ فارسی معین ).
- بارانداز ؛ آنجا که بار فرود می آورند: بارانداز کشتی .
- پاانداز ؛ آنچه بزیر پا می اندازند. و رجوع به پاانداز شود.
- || قواد، دلال محبت . جاکش . (از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
- پس انداز ؛ صرفه جویی . کنار گذاشتن پولی از روی درآمد. (فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
- پشت هم انداز ؛ حقه باز. و رجوع به همین ماده در حرف پ شود.
- پشت هم اندازی ؛ حقه بازی . حیله گری . تزویر. و رجوع به همین ماده در حرف «پ » شود.
- پشت هم اندازی کردن ؛ پشت هم انداختن . (از فرهنگ فارسی معین ).
- پیش انداز ؛ آنکه پیش اندازد. آنکه سبقت دهد. (از فرهنگ فارسی معین ).
- || کسی که بجلو راند. (از فرهنگ فارسی معین ).
- || پارچه ای که در وقت طعام خوردن بروی زانو گسترند. دستارخوان : یک عدد صراحی نقره مملو از رواح ریحانی ... با پیاله ٔ طلا و پیش انداز زربفت از پی او فرستادند. (عالم آرا ج 2 ص 624)(از فرهنگ فارسی معین ).
- || رشته ٔ جواهر که زنان از گردن آویزند و در پیش سینه قرار دهند. (فرهنگ فارسی معین ).
- تیرانداز ؛ تیراندازنده :
بخل کش دادده و شیرکش و زهره شکاف
تیغکش باره فکن نیزه زن و تیرانداز.
منوچهری .
شرط عقل است صبر تیرانداز.
(گلستان ).
چهارصد مرد تیرانداز که خدمت او بودند همه خطا کردند. (گلستان سعدی ).
چشمان ترک و ابروان جان را بناوک می زنند
یارب که دادست این کمان آن ترک تیرانداز را.
سعدی .
سپرت می بباید افکندن
ای که دل میدهی به تیرانداز.
سعدی .
باکم از ترکان تیرانداز نیست
طعنه ٔ تیرآورانم میکشد.
حافظ.
- تیراندازی ؛ عمل تیر انداختن :
خم ابروی تو در صنعت تیراندازی
برده از دست هرآن کس که کمانی دارد.
حافظ.
- چرخ انداز ؛ کماندار. (برهان قاطع) :
جوانی ببدرقه همراه ما شد سپرباز چرخ انداز. (گلستان ).
و رجوع به چرخ انداز در حرف «چ » شود.
- چشم انداز ؛ مساحتی از دشت یا تپه و کوه که چشم آنرا ببیند. منظره . (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به چشم انداز شود.
- چشم انداز شدن ؛ از بالا نظر کردن .
- || غافل بودن از... تغافل کردن از... (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به چشم انداز شدن شود.
- حکم انداز ؛ تیرانداز ماهر که در تیراندازی خطا نکند. (از یادداشت مؤلف ).
- خاک انداز ؛ بیلچه ای که خاک و خاکروبه و خاکستر و امثال آنها بدان ، بدور اندازند. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به خاک انداز و خاک انداختن شود.
- خمپاره انداز ؛ سلاحی شبیه توپ که بدان خمپاره اندازند.
- دست انداز ؛ گودی و ناهمواری در راه : این راه دست انداز دارد.
- ژوبین انداز ؛ پرتاب کننده ٔ ژوبین (زوبین ).
- سراندازی ؛ انداختن سر. فدا کردن سر :
اگر کلاله ٔ مشکین ز رخ براندازی
کنند در قدمت عاشقان سراندازی .
سعدی .
و رجوع به سرانداز و سراندازی در حرف «س » شود.
- سنگ انداز ؛ عمل سنگ انداختن :
ز سنگ انداز او سنگی که جستی
پس از قرنی سر گردون شکستی .
؟
- || سنگ انداز و سنگ اندازان ، جشن آخر ماه شعبان است که اکنون کلوخ انداز و کلوخ اندازان گویند. (از حاشیه ٔ دیوان مختاری چ جلال الدین همایی ص 227) :
یکی ترانه درانداز حسب حال که هست
خدایگان را فردا نشاط سنگ انداز.
مختاری .
- شلنگ انداز ؛ کسی که شلنگ (قدم بلند) برمیدارد. (از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
- || راه رفتن در حال شلنگ اندازی . (از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
- شلنگ انداز رفتن ؛ با گامهای بلند راه رفتن .
- غلطانداز ؛ چیزی یا کسی که مردم را بغلط می اندازد. چیزی یا کسی که ظاهرش جز باطنش است .
- کمندانداز ؛ آنکه کمند را برای اسیر کردن دشمن یا صید حیوان بسوی او بیندازد. کمندافکن . (از فرهنگ فارسی معین ).
- کمنداندازی ؛ عمل کمندانداز :
صید مطلب نکند جز به کمنداندازی
هرکه قطع نظر از عالم اسباب کند.
مخلص کاشی (از فرهنگ فارسی معین از بهار عجم ) (آنندراج ).
- گوهراندازی ؛ دور انداختن گوهر. کنایه از اعراض از مال اندوزی . و رجوع به گوهراندازی در حرف «گ » شود.
- ناوک انداز ؛ اندازنده ٔ ناوک . پرتاب کننده ٔ ناوک . و رجوع به ناوک انداز درحرف «ن » شود.
- نفطانداز ؛ وسیله ای که بدان نفط می انداختند (در جنگهای قدیم ).
- || کسانی که نفط پرتاب می کردند (در جنگهای قدیم ).
- نفطاندازی ؛ عمل نفط انداختن : هندوی نفطاندازی همی آموخت .(گلستان از کلیات سعدی چ مصفا ص 114).
|| قصد و میل نمودن . (برهان قاطع) (هفت قلزم ). قصدکردن . (جهانگیری ). قصد و آهنگ . (رشیدی ) (انجمن آرا)(آنندراج ). قصد. (غیاث اللغات ). قصد و میل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). قصد و عزم . (از شعوری ج 1 ورق 109) :
باز ابرو کرد بالا ترک تیرانداز من
عالمی را کشت و دارد این زمان انداز من .
عبدالرزاق کاشی (از شعوری ج 1 ورق 109).

گر مرغ سازند از گلم بر بامش افتم از هوا
خواهم شد آخر صید او میدانم از انداز خود.
سیفی بخاری (از شعوری ج 1 ورق 109).
شدند آن هژبران آهو شکار
برانداز آهو بر آهو سوار.
هاتفی (از شعوری ج 1 ورق .109).
انداز بلند است خدا آرد راست ؟ (آنندراج ). || (اِ) اندازه و مقیاس و مقدارچیزی . (برهان قاطع) (هفت قلزم ). مقدار چیزی . (رشیدی ). مقدار و
مقیاس چیزی . (سروری ). قیاس . (برهان قاطع)(ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). اندازه و مقدار چیزی . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). مقدارو مقیاس . (انجمن آرا). اندازه . مقیاس . مقدار. (فرهنگ فارسی معین ) :
اگر بشمری نیست انداز و مر
همی از تبیره شود گوش کر.
فردوسی .
به طینوش گفت این نه مقدار اوست
برانداز آن کو پرستار اوست .
فردوسی .
تو هستی زن و مرد من پس نخست
ز من باید انداز فرهنگ جست .
اسدی .
از رنج درون خسته ام هیچ مپرس
از حال دل شکسته ام هیچ مپرس
انداز پرش رفته ز یادم عمریست
ای دوست زبان بسته ام هیچ مپرس .
سلطان خدیجه بیگم بنت کلبعلیخان (از یادداشت مؤلف ).
- بانداز ؛ باندازه :
دگر گفت کوشش بانداز و بیش
چه گویی کز آن دو کدام است پیش .
فردوسی .
و رجوع به باندازه در ترکیبات اندازه شود.
- برانداز ؛ تخمین . سنجش . برآورد.
- برانداز کردن ؛ برآورد کردن . سنجیدن .
- بی انداز ؛ بی اندازه . بی قیاس :
جاودان شاد زیاد آن ملک کامروا
لشکرش بی عدد و مملکتش بی انداز.
فرخی .
کی تواند خرید جز دانا
بچنین مال ناز بی انداز.
ناصرخسرو.
و رجوع به بی اندازه در ترکیبات اندازه شود.
|| قدر و مرتبه .(انجمن آرا) (آنندراج ). مقدار و مرتبه . (غیاث اللغات ). شایستگی . لیاقت . مقام :
بزرگان که بودند با او [ رستم ] بهم
برنج و بجنگ و بشادی و غم
براندازشان یک بیک هدیه داد[ کیخسرو ]
از ایوان خسرو برفتند شاد.
فردوسی .
بهنگام گوید سخن پیش شاه
سزا دارد انداز هرکس نگاه .
اسدی .
|| حمله کردن . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ). حمله . (ناظم الاطباء). || قدرت . || حال . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || حدس . (ناظم الاطباء). تخمین کردن . (از شعوری ج 1 ورق 109).
- انداز رسا ؛ کنایه از فکر رسا و طرزی که هر کسی را پسند آید. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
|| مجازاً به معنی برجستن است . (از آنندراج ) :
گرچه دوری ز درش داشت بسی باز مرا
شوق افکند در آن کو به یک انداز مرا.
غیاثای حلوایی (از آنندراج ).
|| ادای دلپذیر. (غیاث اللغات ). ادای دلپسند. (آنندراج ). || اندود دیوار. || گچ و ابزار و آلت و ماله ٔ گچ مالی . (از ناظم الاطباء). || (نف ) در ترکیب بجای «اندازنده » نشیند تیرانداز. سنگ انداز. (فرهنگ فارسی معین ). اندازنده و افگننده و پرت کننده و افشاننده و پیمانه کننده و در این معانی همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء) . اندازنده . (رشیدی ). || قصدکننده . || (فعل امر) میل نمای و قصد کن . (برهان قاطع) (از هفت قلزم ) .
issue
العدد، مسألة، قضية، مشكلة، إصدارات، باب، عدد مجلة، إصدار أمر، ظهور، نقطة خلاف، نزيف، نسب، أصدر، نشر، تدفق، انبعث، أنتج، تحدر من، انتهى، أصدر كتابا، وزع، أرسل
boyut
taille
größe
tamaño
misurare

تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "انداز" در زبان فارسی به عنوان یک مؤلفه و جزء از ترکیبات مختلف و عبارات به کار می‌رود. در ادامه، به برخی از قواعد و نکات نگارشی و معنایی مرتبط با این کلمه اشاره می‌کنم:

  1. مفاهیم مختلف: "انداز" به معنای "اندازه" یا "طرز" در برخی عبارات به کار می‌رود. به عنوان مثال:

    • "به این انداز کار کن" (به این روش کار کن)
    • "انداز زیبایی" (زیبایی به چه میزان یا چگونه)
  2. تلفظ و املا: این کلمه معمولاً در نوشتار به‌صورت "انداز" نوشته می‌شود و در محاوره نیز تلفظ می‌شود. دقت کنید که این کلمه نباید به اشتباه به‌عنوان "اندازَ" یا "اندازِ" نوشته شود.

  3. ترکیب با سایر کلمات: "انداز" می‌تواند با کلماتی دیگر ترکیب شود و عبارات جدیدی بسازد. به عنوان مثال:

    • "انداز گرفتن" (به معنای اندازه‌گیری)
    • "انداز و کیفیت" (به معنای سطح کیفیت)
  4. قواعد نگارشی: در پایان جمله و عبارات، اگر "انداز" به عنوان صفت یا قید استفاده شده باشد و به‌طور مستقل به کار نرود، معمولاً نیازی به ویرگول یا نشانه‌گذاری خاصی ندارد. در مواقعی که از این کلمه در جملات مرکب استفاده می‌کنید، باید به پاراگراف‌بندی و ترتیب جملات توجه کنید.

  5. مطابقت با قاعده‌های دستوری: در استفاده از "انداز"، توجه داشته باشید که این کلمه معمولاً به‌عنوان قید یا صفت به کار می‌رود و باید با فعل یا اسم مرتبط سازگار باشد. به عنوان مثال، "انداز اینجا" و "انداز آنجا" باید به‌درستی به‌کار روند.

اگر سوال خاصی درباره استفاده از "انداز" دارید، خوشحال می‌شوم که کمک کنم!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری


کپی