جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

getting kicked out  |

بیرون شدن

معنی: بیرون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برون شدن . خارج گشتن . خارج گردیدن . خروج . برون رفتن :
اندر آمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب .
رودکی .
ای شعیب با اهل حق از میان ایشان بیرون شو. (قصص الانبیاء ص 95). فرمان خدا چنین است که از زمین مصر بیرون شوید. (قصص الانبیاء ص 119).
چادر بسر آورد و فروبست سراویل
بیرون شد و این قصه بنظمم سمر آمد.
سوزنی .
گفت چون بیرون شدی از شهر خویش
درکدامین شهر میبودی تو بیش .
مولوی .
رجوع به برون شدن شود.
|| درون رفتن . دررفتن :
شو بدان کنج اندرون خمی بجوی
زیر او سمجی است بیرون شو بدوی .
رودکی .
|| رهائی یافتن . نجات یافتن . خلاص یافتن :
بدانست کو موج خواهد زدن
کس از غرق بیرون نخواهد شدن .
فردوسی .
هر که را باشد ز یزدان کار و بار
یافت بار آنجا و بیرون شد ز کار.
مولوی .
دانی چرا نشیند سعدی بکنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد.
سعدی .
|| منقضی شدن . بگذشتن : او [ خدای تعالی ] داند که منتهای این جهان چند است و کی بیرون شود. و رستخیز کی بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). چون ماه رمضان بیرون شد مرا بمجلس خواند و با سلطان ندیم کرد. (چهارمقاله ). || دور شدن :
چو بیرون شد از کاروان یکدو میل
به پیش آمدش سنگلاخی مهیل .
سعدی .
|| کنایه از هلاک شدن . مردن :
چوبیرون شود زین جهان شهریار
تو خواهی بدن زو مرا یادگار.
فردوسی .
|| مبرّی شدن . پاک و منزه شدن :
خردمند گوید که مرد خرد
بهنگام خویش اندرون بنگرد
شود نیکی افزون چو افزون شود
وز آهوی بد پاک بیرون شود.
ابوشکور.
|| خروج کردن . (یادداشت مؤلف ).
- از خود یا خویشتن بیرون شدن ؛ از جا دررفتن . خشمناک گشتن . غضب آوردن . (یادداشت مؤلف ) :
چون گویندت ز نیک و بد بیرون شو
بیرون مشو از خود وز خود بیرون شو.
شرف شفروه .
بر او خواندم سراسر قصه ٔ شاه
چنان کز خویشتن بیرون شدآن ماه .
نظامی .
- || دل از دست دادن . شیفته شدن .
- ازدست بیرون شدن ؛ از دست رفتن . خارج شدن از اختیار :
چوکار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم .
چو پای از جاده بیرون شد چه منع از رفتن راهم .
سعدی .
... ادامه
898 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 622
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
getting kicked out
عربی
الخروج

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری