جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

bimār
patient  |

بیمار

معنی: بیمار. (ص ) ناتوان و خسته . (برهان ). ناتوان ومریض . (انجمن آرا). مریض . (شرفنامه ٔ منیری ). ناتندرست . دردمند. ناتوان . ناخوش . رنجور. (ناظم الاطباء). این لفظ مرکب است از بی (کلمه ٔ نفی ) به اضافه ٔ مار، بمعنی صحت و شفا. (از فرهنگ نظام ). آرنده ٔ بیم . بیم آر. (شرفنامه ٔ منیری ). مرکب از «بیم » و «آر» کلمه ٔ نسبت و معنای ترکیبی آن ، منسوب به بیم و اطلاق آن بر مرض مجاز است چرا که در مرض بیم مرگ می باشد. (از بهار عجم ) (از آنندراج ). رنجور. علیل . علیله . معلول . ناتندرست . سقیم . ناخوش . مقابل درست و تندرست . نالان . رنجه .آزرده . نالنده . معتل . مریضه . معتلة. نصب . وصب . ضمن .ضمنی . مارض . مدئی . مرض . معلول . معل . (منتهی الارب ). مکمود. کاید. ناتندرست . خداوند علت . (یادداشت بخط مؤلف ): رجل داء؛ مرد بیمار. رجل دئی ، بیمار. رجل دو؛ مرد بیمار. خریر؛ بیمار نحیف . خریرة؛ زن بیمار. منهوک ؛ بیمار گران . ناسم ؛ بیمار نزدیک بمرگ . نجیس ، ناجس ؛بیمار که روی بهی ندارد. (منتهی الارب ) :
من مانده بخانه در پیخسته و خسته
بیمار و به تیمار و نژند و غم خواره .
خسروانی .
پزشکی که باشد بتن دردمند
ز بیمار چون بازدارد گزند.
فردوسی .
بیک چند گر شاه بیمار بود
دل کهتران پر ز تیمار بود.
فردوسی .
بیک هفته بیمار بود و بمرد
ابا خویشتن نام نیکی ببرد.
فردوسی .
ز کوژی پشت من چون پشت پیران
ز سستی پای من چون پای بیمار.
فرخی .
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری .
منوچهری .
بویش همه بوی سمن و مشک ببرده ست
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار.
منوچهری .
یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید
الا همه آبستن و الا همه بیمار.
منوچهری .
منم بیمار و نالان تو درستی
ندانی چیست در من درد و سستی .
(ویس و رامین ).
براه اندر همی نالید هموار
نباشد بس عجب ناله ز بیمار.
(ویس و رامین ).
چو کشور شود پر ز بیداد و کین
بود همچو بیماری اندوهگین .
اسدی .
دشمنان تو همه بیمار و بنده تندرست
دورتر باید زبیمار آنکه او بیمار نیست .
ناصرخسرو.
بماند تشنه و درویش و بیمار آنکه نلفنجد
درین ایام الفغدن شراب و مال و درمانها.
ناصرخسرو.
از شکر نفع همی گیرد بیمار و درست
دشمن و دوست از ایشان همه می نفع برند.
ناصرخسرو.
اگر وصل لبش یابم مرا بیمار کی بینی
کجا عیسی طبیب آید، کسی بیمار کی باشد.
ادیب صابر.
برغبتی صادق ... روی بعلاج بیماران آوردم . (کلیله و دمنه ). هرکجا بیماری نشان یافتم ...معالجه ... کردم . (کلیله و دمنه ). یا بیماری که مضرت خوردنیها میداند همچنان بر آن اقدام می نماید تا بمعرض تلف افتد. (کلیله و دمنه ).
پیش بیمار همنفس با مرگ
گشته ریزان ز باغ عمرش برگ .
سنایی .
خبر من ز صبا پرس که همدرد من است
حال بیمار که داند بجز از بیماری .
رفیعالدین لنبانی .
عشق در خواب و عاشقان در خون
دایه بی شیر و طفل بیمار است .
انوری .
اورفت سینه ها شده بیمار لایعاد
او خفت فتنه ها شده بیدار لاینام .
خاقانی .
روز بپرواز بود فربه از آن شد چنین
شب تن بیمار داشت لاغر از این شد چنان .
خاقانی .
آن مؤذن زردشتی گر سیر شد ازقامت
از حی علی ̍ کردن بیمار نمود اینک .
خاقانی .
نشاید کرد خود را چاره ٔ کار
که بیمارست رای مرد بیمار.
نظامی .
بدو گفتا که بهتر گردی این بار
مخور غم زین جوابش داد بیمار.
عطار.
ترک بدی مقدمه ٔ فعل نیکی است
کاول علاج واجب بیمار احتماست .
کمال الدین اسماعیل .
منغص بود عیش آن تندرست
که باشد بپهلوی بیمار سست .
سعدی .
مردی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست .
سعدی .
بیمارم و ندارم بر سر بغیر دیده
یاری که ریزد آبی بر آتش ملالم .
سلمان ساوجی (دیوان ص 381).
- امثال :
برای بیماری که تیمارش دارند پزشک ناخوانده آید . (یادداشت مؤلف ).
که بیمار است رای مرد بیمار . (نظامی ).
مرگ برای او و گلابی برای بیمار . (یادداشت مؤلف ).
یک انار و صد بیمار . (یادداشت مؤلف ).
- بیمارِ باریک ؛ مسلول و مدقوق . (ناظم الاطباء).
- بیمارجگر ؛ که جگر وی بیمار باشد. مکبود. (ناظم الاطباء): طاعیة؛ زن بیمارجگر. (یادداشت مؤلف ). کبد فلان ؛ بیمارجگر گشت . (منتهی الارب ).
- بیمار داشتن ؛ بیمار کردن :
دوش می پرسید حال چشم خود رفتم ز حال
امشب آن بیمارپرسیها مرا بیمار داشت .
آصفی (از آنندراج ).
- بیمار کسی شدن ؛ عاشق و دلخسته ٔ او شدن :
عیسی لب است یار و دم از من دریغ داشت
بیمار او شدم قدم از من دریغ داشت .
خاقانی .
- بیمار گران ؛ کسی که بمرض مزمنی گرفتار باشد. (ناظم الاطباء): دنف ؛ بیمار گران شدن . مدنف ؛ بیمار گران . ادناف ؛ بیمار گران شدن مریض . (از منتهی الارب ).
- بیمار نفاق ؛ آنکه به مرض دوروئی گرفتار است :
تا تو بیمارنفاقی بدرست
هرچه صحت شمری هم سقم است .
خاقانی .
- جان ِ بیمار ؛ روان فگار. روح رنجور و ناتوان :
کلیم طور مکارم اجل بهاءالدین
که مدح اوست مسیحای جان بیمارم .
خاقانی .
از آن روی جهان داردکه چون عیسی است جان پرور
دوای جان بیمارم چنان آمد که من خواهم .
خاقانی .
- جان ْبیمار ؛ که جانی بیمار و فگار دارد. با روان ناتوان . مقابل تن بیمار.
|| لفظ بیمار راشعرا مج
ازاً در نسیم آهسته استعمال میکنند که آهستگی نسیم تشبیه به ضعف و بیماری آن شده است . (فرهنگ نظام ) :
شادم به ضعف خویش که بیماری نسیم
ناز طبیب و منت درمان نمیکشد.
صائب .
صبا یا باد صبا برای اینکه افتان و خیزان میرود بیمار است . (یادداشت مؤلف ). و مؤلف از بیت ذیل معنای فوق را استنباط نموده است :
با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست
وز رفیقان ره استمداد همت می کنم .
حافظ.
... ادامه
1981 | 0
مترادف: آهمند، بستري، دردمند، رنجور، سقيم، عليل، عليلالمزاج، مريض، معلول، منهوك، ناتندرست، ناخوش، ناسالم
متضاد: سالم
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم، صفت) (پزشکی)
مختصات: (ص .)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: bimAr
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 253
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
patient | sick , ill , sickly , unhealthy , bedfast , bedrid , bedridden , woozy
ترکی
hasta
فرانسوی
patient
آلمانی
geduldig
اسپانیایی
paciente
ایتالیایی
paziente
عربی
المريض | صابر , زبون , صبور , حليم , طويل الأناة , صامد , مريض
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "بیمار" در زبان فارسی می‌تواند به عنوان اسم و نیز صفت به کار رود. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره می‌شود:

  1. معنی: "بیمار" به معنای فردی است که به علت بیماری یا آسیب، سلامت خود را از دست داده است. همچنین به عنوان صفت، می‌تواند به حالتی از فرد اشاره کند که بیمار است.

  2. جنس و تعداد:

    • "بیمار" به عنوان اسم، در زبان فارسی هم برای فرد مذکر و هم مؤنث به کار می‌رود.
    • جمع آن "بیماران" است.
  3. کاربرد در جملات:

    • به عنوان اسم: "بیمار به بیمارستان منتقل شد."
    • به عنوان صفت: "وضعیت بیمار وخیم است."
  4. قواعد نگارشی:

    • در نوشتار، "بیمار" باید با حروف کوچک نوشته شود، مگر اینکه در ابتدای جمله قرار گیرد.
    • در متون علمی یا پزشکی، ممکن است به اصطلاحات مرتبط همچون "بیماری"، "بیمارستان" به صورت ترکیبی با "بیمار" استفاده شود.
  5. ترکیبات و عبارات:
    • "بیمار روانی"، "بیمار قلبی"، "بیمار بستری" و غیره، به نوعی از بیماران اشاره دارند و به طور معمول در متون پزشکی و علمی مورد استفاده قرار می‌گیرند.

با رعایت این نکات، می‌توانید از کلمه "بیمار" به درستی و به طور مؤثر در نوشتار خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "بیمار" در جمله آورده شده است:

  1. بیمار در حال دریافت درمان از پزشک بود.
  2. او به عنوان یک پزشک متخصص، به بیماران خود کمک می‌کند.
  3. بیمارستان در تلاش است تا خدمات بهتری به بیماران ارائه دهد.
  4. پس از چند روز بستری شدن، حال بیمار بهبود یافته است.
  5. تمامی پرستاران موظف به مراقبت از بیماران هستند.

اگر به مثال‌های بیشتری نیاز دارید یا در مورد موضوع خاصی سوال دارید، لطفاً بفرمائید!


واژگان مرتبط: مریض، حالندار، خسته، ناخوش، علیل، ناساز، بد، سوء، ناشی، رنجور، ناتوان، ناسالم، غیر سالم، ناتندرست، ناخوشی اور، بستری، گیج و منگ، کسل

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری