جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: بیهده . [ هَُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مخفف بیهوده . باطل باشد و ناحق . ضد هده . (لغتنامه ٔ اسدی ). ناحق . باطل . یافه . خله . هزل . لاطائل . ترهه . بی سبب و جهت و علت . (برهان ) : نه همی بیهده دارند مر او را همه دوست نکند مهر کس اندر دل کس خیره اثر. فرخی . از همه خلق دل من سوی او دارد میل بیهده نیست پس آن کبر که اندر سر اوست . فرخی . گوییم کعبه ز بالای سرت کرد طواف این چنین بیهده پندار مپندار مراد. خاقانی . سکندر بدو گفت چندین ملاف مران بیهده پیش مردان گزاف . نظامی . دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست . سعدی . - بربیهده ؛ برباطل : جهان را نه بر بیهده کرده اند ترانز پی بازی آورده اند. اسدی . - سخن بیهده ؛سخن لغو. سخن باطل : این ایفده سری چه بکار آید ای فتی در باب دانش این سخن بیهده مگوی . رودکی . سخن بیهده و کار خطا زیشان زاد سخن بیهده و کار خطا را پدرند. ناصرخسرو. این چنین بیهده ها نیزمگو با من که مرا از سخن بیهده عار آید. ناصرخسرو. سخن بیهده ز افراط است هر که دارد خمی نه سقراطاست . سنایی . - کار بیهده ؛ عمل لغو : نگه کن که زین بیهده کارکرد چو آرد به پیشت به روز نبرد. فردوسی . || بی نفع. (برهان ). بهرزه . بی حاصل . بی ثمر. بی نتیجه . بی سود. بی فایده . بلاجدوی : آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست گوزست خواجه ، سنگین مغز آهنین سفال . منجیک . مهر جویی ز من و بی مهری هده جویی ز من و بیهده ای . رودکی . بر کمرگاه تو از کستی جور است بتا چه کشی بیهده کستی و چه بندی کمرا. خسروانی . بگاه جوانی و کندآوری یکی بیهده ساختم داوری . فردوسی . مرا بیهده خواندن پیش خویش نه رسم کیان باشد و راه کیش . فردوسی . بدشمن دهی هر زمان جای خویش نگویی بکس بیهده رای خویش . فردوسی . بر من بیهده تر زان بجهان کس نبود که خداوند مرا جوید همتا و قرین . فرخی . زان در مثل گذشت که شطرنجیان زنند شاهان بیهده چو کلیدان بی کده . عسجدی . بر در میر تو ای بیهده بستی طمعی از طمع صعبتر آن را که نه قیدست و نه بند. ناصرخسرو. بجوی آن راز را اندر تن خویش نگر تا بیهده هر سونتازی . ناصرخسرو. بنگر که کجا میروی و بیهده منگر سوی خدم و بنده و آزاد و موالی . ناصرخسرو. چون مردم خفته شده در بیهده مشغول بینند خیالاتی در بیهده هموار. مسعودسعد. خیره شادی چرا کنی ز وجود بیهده غم چرا خوری ز عدم . مسعودسعد. زاغ از شغب بیهده بربندد منقار چون فاخته بگشاده به تسبیح زبان را. سنایی . تو بصل نیز هم نمیدانی بیهده ریش چند جنبانی . سنایی . وزین بیهده داوری ساختن زمانی برآسودی از تاختن . نظامی . برنج بیهده ای دوست گنج نتوان برد که بخت راست فضیلت نه زور بازو را. سعدی . خود را خوش آواز پنداشتی و فریاد بیهده برداشتی . (سعدی ). رجوع به بیهوده شود. brace دعامة، ملفاف، مشبك، حمالة، ثبت، زوج أثنان، الة طبية، حاصرة، شجاعة، شىء مثير للنشاط، قوى، دعم يحصن، رفع، مثقب، مقبض، استعد boşuna en vain vergeblich en vano invano
کلمه «بیهده» به معنای «بیفایده» یا «بیسود» است و به صورت زیر به کار میرود:
نحو و ساختار: این کلمه بهعنوان قید استفاده میشود و معمولاً برای توصیف کاری که نتیجهای ندارد یا بیفایده است، به کار میرود. بهعنوان مثال: «این کار بیهده است.»
جدا و ترکیب نوشتن: «بیهده» بهعنوان یک واحد لغوی بهجز در موارد خاص نباید جدا نوشته شود. این کلمه همواره به این شکل و بهعنوان یک واژه واحد نوشته میشود.
استفاده در جملات: برای استفاده درست از این کلمه در جملات، میتوان به مثالهای زیر اشاره کرد:
«زیاد تلاش کردن برای چیزی که امکانپذیر نیست، بیهده است.»
«او به دنبال توضیحات بیهده است.»
مترادفها و متضادها: میتوان به کلماتی مانند «بیفایده»، «نابجا» و «ناکارآمد» بهعنوان مترادفهای بیهده اشاره کرد. واژههایی مانند «مؤثر» و «سودمند» که معانی متضاد دارند، نیز میتوانند کمککننده باشند.
با رعایت نکات فوق و استفاده صحیح از کلمه «بیهده» در جملات، میتوان به بیان دقیقتر و شفافتری از مقصود دست یافت.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
وقتگذرانی بیهده در شبکههای اجتماعی باعث از دست رفتن زمان باارزش میشود.
تلاشهای بیهده برای تغییر نظر دیگران اغلب موجب ناامیدی میشود.
گاهی اوقات، فکر کردن بیش از حد به یک موضوع، نتیجهای جز سردرگمی بیهده به همراه ندارد.