جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

peymān
covenant  |

پیمان

معنی: پیمان . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) از پهلوی پَتْمان و اوستائی پَتی مان َ بمعنی پیمودن و اندازه گرفتن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عهد. (منتهی الارب ) (برهان ). قرارداد و معاهده و عهد. (فرهنگ نظام ). ال [ اِ ل ل ]؛ حلف . میثاق . (تفلیسی ) (دهار). شریطه . (لغت ابوالفضل بیهقی ). شرط. (مجمل اللغه ). بیعة. خفارة. خفره . (منتهی الارب ). عهد که در عرف آنرا قول و قرار گویند. (غیاث ). سوگند. ذمه . (دستور اللغه ). عقد. (منتهی الارب ). وثاق . سوگند و سر گفتار ایستادن . موثق . (مهذب الاسماء). الزام . زینهار. حَلس . حِلس . ایلاف . بند. فیمان . رِباب . رِبابة. ودیع. وصر. (منتهی الارب ). صاحب آنندراج آرد: پیمان در اصل قرار کردن و عهد بستن است بر امری و در عرف عبارت از دست بر دست دادن برای یاد داشتن انعقاد امری که بین الطرفین مقرر شود :
ترارفت باید بفرمان من
نباید گذشتن ز پیمان من .
فردوسی .
بپیوستگی بر گوا ساختند
چو زین شرط و پیمان بپرداختند.
فردوسی .
زمین هفت کشور بفرمان تست
دد و دام و مردم بپیمان تست .
فردوسی .
ز پیمان نگردند ایرانیان
ازین در کنون نیست بیم زیان .
فردوسی .
کسی کوز پیمان من بگذرد
بپیچد ز آیین و راه خرد.
فردوسی .
ز پیمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی .
فردوسی .
بدو گفت پیمانت خواهم نخست
پس آنگه سخن بر گشایم درست .
فردوسی .
نخستین به پیمان مرا شاد کن
ز سوگند شاهان یکی یاد کن .
فردوسی .
بپیچد کسی سر ز فرمان او
نیارد گذشتن ز پیمان او.
فردوسی .
پر از عهد و پیمان و سوگندها
ز هر گونه ای لابه و پندها.
فردوسی .
به پیمان سپارم سپاهی ترا
نمایم سوی داد راهی ترا.
فردوسی .
شتردار باید که هم زین شمار
به پیمان کندرای قنوج بار.
فردوسی .
سیاوش اگر سر ز فرمان من
بپیچد نیاید بپیمان من .
فردوسی .
بماند ز پیوند پیمان ما
ز یزدان چنین است فرمان ما.
فردوسی .
چو خاقان برد راه و فرمان من
خرد را نپیچد ز پیمان من .
فردوسی .
مپیچید سرها ز فرمان اوی
مگیرید دوری ز پیمان اوی .
فردوسی .
جهان سربسر پیش فرمان تست
به هر کشوری باژو پیمان تست .
فردوسی .
بزرگی و خردی به پیمان اوست
همه بودنی زیر فرمان اوست .
فردوسی .
که او سر نیارد به پیمان تو
نه هرگز درآید بفرمان تو.
فردوسی .
نیایم برون من ز فرمان تو
نگارم ابر دیده پیمان تو.
فردوسی .
برادرم رستم ز فرمان اوی
شکستست هم دل ز پیمان اوی .
فردوسی .
به پیمان جدا کرد ازو حنجرا
بچربی کشیدش ببند اندرا.
فردوسی .
چو آن نامه برخواند خاقان چین
ز پیمان بخندید و از به گزین .
فردوسی .
به پیمان که خواند براو آفرین
بکوشد که آباد داد زمین .
فردوسی .
به پیمان که کاوس کی با سران
بر رستم آرد زهاماوران .
فردوسی .
به پیمان سپارم سپاهی ترا
نمایم سوی داد راهی ترا.
فردوسی .
به پیمان که از شهر هاماوران
سپهبد دهد باژو ساوگران .
فردوسی .
ز شاهی مرا نام تاجست و تخت
ترا مهر و پیمان و فرمان و بخت .
فردوسی .
بپیمان که چیزی نخواهی ز من
ندارم بمرگ آبچین و کفن .
فردوسی .
بفرمای فرمان که فرمان تراست
همه بندگانیم و پیمان تراست .
فردوسی .
که گیتی سراسر بفرمان تست
سر سرکشان زیر پیمان تست .
فردوسی .
بدو گفت اگر بگذری زین سخن
بتابی ز سوگند و پیمان من .
فردوسی .
بخشکی و بر آب فرمان تراست
همه بندگانیم و پیمان تراست .
فردوسی .
همه ترک و چین زیر فرمان تو
رسیده بهر جای پیمان تو.
فردوسی .
نپیچند کس سر ز فرمان او
نیارد گذشتن ز پیمان او.
فردوسی .
شهان گفته ٔ خود بجای آورند
ز عهد و ز پیمان خود نگذرند.
به پیمان که از هر دورویه سپاه
بیاری نیاید کسی کینه خواه .
فردوسی .
همی محضر ما بپیمان تو
بدرد بپیچد ز فرمان تو.
فردوسی .
که فرمان داراست فرمان تو
نپیچد کسی سر ز پیمان تو.
فردوسی .
بسوگند پیمانت خواهم یکی
کز آن نگذری جاودان اندکی .
فردوسی .
به پیمانی که چون یک مه برآید
ترا این روز بدخوئی سرآید.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
پیمانی است که به هر یک از بنده های خدا بسته شده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). به آن طریق که باز گردم از راهی که به آن راه میرود کسی که زبون نمیگیرد امانت را و باز نمی دارد او را هیچ چیز از پیمانهای بسته ... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ . (تاریخ بیهقی ص 318).
بگفت این و آن خط و پیمان بداد
ببوسید و پیش سپهبد نهاد.
اسدی .
چه رفتن ز پیمان چه گشتن ز دین
که این هر دو به ز آسمان و زمین .
اسدی .
ز سوگند و پیمان نگر نگذری
گه داوری راه کژ نسپری .
اسدی .
چنان بود پیمانش با ماهروی
که جفت آن گزیند که بپسندد اوی .
اسدی .
نگر که تان نکند غره عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را.
ناصرخسرو.
چنین بوده ست پیمان پیمبر
در آن معدن که منبر کرد پالان .
ناصرخسرو.
جهانا عهد با من کی چنین بستی
نیاری یاد از آن پیمان که کردستی .
ناصرخسرو.
پس از خطبه ٔ غدیر خم شنیدی
علی او را ولی باشد بپیمان .
ناصرخسرو.
چرا چون مرد را ناگه پلنگ او را کند خسته
ز موشش می نگه دارند این پیمان که بردارد
.
ناصرخسرو.
گر بترسی همی از آتش دوزخ بگریز
سوی پیمانش که پیمانش از آتش سپر است .
ناصرخسرو.
دولت و پیروزی وفتح و ظفر هر ساعتی
با تو سازند ای ملک میثاق و پیمان دگر.
سوزنی .
رفت زی کعبه که آرد کعبه را زی تو شفیع
تاش بپذیری که او هم با تو پیمان تازه کرد.
خاقانی .
جان بخش ابوالمظفر شاه اخستان که هر دم
با عهد او بقا را پیمان تازه بینی .
خاقانی .
دلا با عشق پیمان تازه گردان
برات عشق بر جان تازه گردان .
خاقانی .
جانها در آرزوی تو می بگسلد ز هم
چون گویمت که بسته ٔ پیمان کیستی .
خاقانی .
پیمان مهر بسته هم در زمان شکسته
پیوند وصل داده هم بر اثر بریده .
خاقانی .
ز اهل جهان کس نماند بلکه جهان بس نماند
پای خرد درگذار از سر پیمان او.
خاقانی .
شرطی کز اول داشتی با عشق خوبان تازه کن
با یوسفان گرگ آشتی پیش آر و پیمان تازه کن .
خاقانی .
بشهزاده بسپرد فرزند را
بپیمان در افزود سوگند را.
نظامی .
براین عهدشان رفت پیمان بسی
که در بیوفائی نکوشدکسی .
نظامی .
خود مرا فرمان کجا باشد و لیک
کج مکن چون زلف خود پیمان من .
عطار.
در تو پیمان نیست صد عاشق به مرد
تا تو رای عهد و پیمان میزنی .
عطار.
با اینهمه کو قند تو، کو عهد و کو سوگند تو
چون بوریا بر می شکن ، ای خویش و ای پیمان من .
مولوی .
سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای
صلح با دشمن ، اگر بادوستانت جنگ نیست .
سعدی .
ای سخت جفای سست پیمان
رفتی و چنین برفت تقدیر.
سعدی .
نه رفیق مهربانست و حریف سست پیمان
که بروز تیرباران سپر بلا نباشد.
سعدی .
نه یاری سست پیمان است سعدی
که در سختی کند یاری فراموش .
سعدی .
زهی اندک وفا و سست پیمان
که آن سنگین دل نامهربان است .
سعدی .
فراقت سخت می آید ولیکن صبر می باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم .
سعدی .
سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتی
آخر ای بدعهد سنگین دل چرا برداشتی .
سعدی .
ای سخت کمان سست پیمان
این بود وفای عهد اصحاب .
سعدی .
وفا در که جوید چو پیمان گسیخت
خراج از که خواهد چو دهقان گریخت .
سعدی .
زلیخا دو دستش ببوسید و پای
که ای سست پیمان و سرکش درآی .
سعدی .
مرا به دور لب دوست هست پیمانی
که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه .
حافظ.
اهل الذمه ؛ مردم با عهد و پیمان . تخاوذ؛ با هم عهد و پیمان بستن . (منتهی الارب ). وفا؛ پیمان نگاه داشتن . (زوزنی ). رجل جذامر؛ مرد بسیارشکننده ٔ پیمان . تعهد؛ تازه کردن پیمان . (منتهی الارب ). تعاهد، معاهدة؛ با هم پیمان کردن .
- از پیمان گشتن یا بر گشتن ؛ نقض عهد کردن .
- از سر پیمان رفتن ؛ نقض عهد کردن :
در ازل بست دلم را سر زلفت پیوند
تا ابد سرنکشد وز سر پیمان نرود.
حافظ.
- پیمان بسر بردن ؛ وفای به عهد کردن :
موفق شد ترا توفیق تا پیمان بسر بردی
بتخت پادشاهی بر نهادی بر سرش افسر.
ظهوری .
- پیمان ِ درست ؛ عهد استوار :
ناید ز دل شکسته پیمان درست .
رونی .
- درست پیمان ؛ درست عهد :
با پشت و دل شکسته آمد
در خدمت تو درست پیمان .
خاقانی .
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف حجره و گرمابه و گلستان باش .
حافظ.
- دست به پیمان ؛ متعهد :
من به همت نه به آمال زیم
با امل دست به پیمان چه کنم .
خاقانی .
- دست به پیمان با کسی ... ؛ متعاهد با او، دست پیمان .
- دست به پیمان دادن ؛ متعهد شدن ، به ذمه گرفتن ، عهد کردن :
با هیچ دوست دست بپیمان نمیدهی
درد مرا ببوسی پایان نمیدهی .
خاقانی .
- سخت پیمان ؛ که پیمان و عهد استوار دارد :
دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست
شرط یار آنست کز پیوند یارش نگسلد.
سعدی .
- سست پیمان ؛ که عهد نااستوار دارد :
مسلمند حریفان به سست پیمانی .
وطواط.
کزین آمدن شه پشیمان شده ست
ز سختی کشی سست پیمان شده ست .
نظامی .
و نیز رجوع به شواهد ذیل کلمه ٔ پیمان شود. || نذر. (منتهی الارب ). شرط. (برهان ) . (تاج المصادر بیهقی ). شریطه . (لغت ابوالفضل بیهقی ). آنچه بر آن شرط کرده اند. گرو :
کنون چون گرو برد پیمان وراست
چه خواهم زمان زو که فرمان وراست .
اسدی .
|| عهدنامه ای که میان دو یا چند تن و دو یا چندین دولت بسته شود و فرهنگستان این کلمه را بجای پاکت برگزیده است . (لغات مصوب فرهنگستان ایران ). || خویش و پیوند. (برهان ). || این کلمه در زرع و پیمان کردن ، بمعنی پیمودن است .
... ادامه
890 | 0
مترادف: تعهد، شرط، ضمان، عهد، قرارداد، قول، معاهده، مقاطعه، مقاوله، ميثاق، وعده
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [پهلوی: patmān]
مختصات: (پَ یا پِ) (اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: peymAn
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 103
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
covenant | contract , treaty , pact , promise , agreement , compact , accord , league , oath , vow , faith , concord , hand , troth , alliance
ترکی
ittifak
فرانسوی
alliance
آلمانی
allianz
اسپانیایی
alianza
ایتالیایی
alleanza
عربی
عهد | ميثاق , اتفاقية , عقد , تعهد بموجب
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "پیمان" در زبان فارسی به معنای توافق، قرارداد یا عهد است و کاربردهای مختلفی دارد. در ادامه به برخی از نکات قواعدی و نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره می‌شود:

  1. جنس و نوع کلمه:

    • "پیمان" اسم جمع نیست و به طور کلی، کلمه‌ای مذکر است.
    • در زبان فارسی، می‌توان از آن به عنوان اسم خاص در مواقع خاص هم استفاده کرد.
  2. ترکیب با دیگر کلمات:

    • این کلمه می‌تواند در ترکیب با دیگر کلمات به عنوان اسم مشترک یا صفت به کار رود. برای مثال: پیمان‌نامه، پیمان‌شکنی و...
  3. صرف و نحو:

    • "پیمان" به عنوان اسم می‌تواند فاعل، مفعول و... در جملات مختلف باشد.
    • در جملات می‌توان به صورت مفرد یا جمع به کارش برد، مانند: "پیمان ما برقرار است." یا "پیمان‌ها باید محترم شمرده شوند."
  4. نوشتار و املا:

    • در نگارش "پیمان" باید توجه داشت که این کلمه با "پ"، "ی" و "ان" نوشته می‌شود و به عنوان یک اسم خاص، همیشه باید با احترام نوشته شود.
  5. کاربردهای ادبی:
    • در شعر و نثر فارسی، "پیمان" به وفاداری، دوستی و تعهد اشاره دارد و معمولاً در متن‌های احساسی و عاشقانه کاربرد دارد.

در کل، "پیمان" به عنوان یک کلمه مهم در زبان فارسی، در بسیاری از زمینه‌ها به کار می‌رود و دانستن قواعد آن می‌تواند در نگارش و شیوه بیان کمک‌کننده باشد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در ادامه چند مثال برای کلمه "پیمان" در جملات مختلف آورده شده است:

  1. دو کشور در سال گذشته یک پیمان صلح امضا کردند تا اختلافات خود را حل و فصل کنند.
  2. آن‌ها یک پیمان همکاری اقتصادی با یکدیگر منعقد کردند تا تجارت را افزایش دهند.
  3. پیمان دوستی میان اعضای گروه هنوز پابرجا است و همواره در کنار هم هستند.
  4. او در ابتدای کارش با رئیسش پیمان بست که هر پروژه را به موقع تحویل دهد.
  5. پیمان‌های اجتماعی می‌توانند به اتحاد و همبستگی جامعه کمک کنند.

اگر به مثال‌های بیشتری نیاز دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


واژگان مرتبط: موافقت، عهد نامه، عقد، کنترات، پیمان نامه، نوید، میثاق، توافق، سازش، مصالحه، اتحادیه، اتحاد، گروه ورزشی، سوگند، سوگندنامه، یمین، نذر، ایمان، دین، اعتقاد، مذهب، باور، مطابقت، مقاوله نامه، یکجوری، دست، طرف، عقربه، دسته، دست خط، نامزد، سرسپردگی، وفا، وفاداری، نامزد کردن، پی

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری