جزع
licenseمعنی کلمه جزع
معنی واژه جزع
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | التماس، الحاح، بيتابي، بيقراري، تضرع، جزوع، زاري، فزع، ناشكيبايي، ناله، ندبه | ||
انگلیسی | part | ||
عربی | جزء | ||
ترکی | parça | ||
فرانسوی | partie | ||
آلمانی | teil | ||
اسپانیایی | parte | ||
ایتالیایی | parte | ||
واژه | جزع | ||
معادل ابجد | 80 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | jaz' | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی] [قدیمی] | ||
مختصات | (جَ زَ) [ ع . ] (مص ل .) | ||
آواشناسی | jaz' | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی جزع | ||
پخش صوت |
جزع . [ ج َ زَ ] (ع اِمص ) فغان و فریاد و زاری و ناله و اندوه و بی صبری و ناشکیبایی . (از ناظم الاطباء) : اگر مادرش [ حسنک ] جزع نکرد و چنان سخن بگفت ، طاعنی نگوید که این نتواند بود. (تاریخ بیهقی ص 190). خبر کشتن او [ عبداﷲ زبیر ] به مادرش آوردند، هیچ جزع نکرد. (تاریخ بیهقی ص 189). گفت ابوالحسن علی بن احمدبن ابی طاهر ثقه ٔ امیر رضی که من حاضر بودم بدین وقت که این بیچاره را کور میکردند بسیار جزع کرد و بگریست . (تاریخ بیهقی ص 196).
ز درد وصلت یاران من آن کنم بجزع
که جان پژوهان بر فرقت شباب کنند.
مسعودسعد.
جزعی خاست از امیر و وزیر
فزعی کوفت بر صغار و کبار.
مسعودسعد.
خاک من غرقه ٔ خون گشت مگریید دگر
بس کنید از جزع ار اهل جزایید همه .
خاقانی .
روی فریاد نیست دم مزنید
رفته رفته بود جزع مکنید.
خاقانی .
فایق چون به بخارا رسید پیش تخت رفت و زمین ببوسید و بجای حجاب بایستاد و جزع بسیار نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 151).
هر لحظه بسر برآیدم دود
فریاد و جزع نمیکند سود.
سعدی .
- روز جزع ؛ زمان زاری و فریاد و فغان : بدو گفت : من رفتم ، روز جزع نیست و نباید گریست ، آخر کار آدمی مرگ است . (تاریخ بیهقی ).
التماس، الحاح، بيتابي، بيقراري، تضرع، جزوع، زاري، فزع، ناشكيبايي، ناله، ندبه
part
جزء
parça
partie
teil
parte
parte