جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: خمار. [ خ ُ ] (ع اِ) کرب تب و صداع و رنج آن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (ص ) می زده . (ناظم الاطباء). شراب زده . مخمور که در چشم و سر بر اثر شراب آثاری می ماند. (یادداشت بخط مؤلف ) : بدیده چو قار و به رخ چون بهار چو می خورده و چشم او پرخمار. فردوسی . تو بارخدای همه خوبان خماری وز عشق تو هر روز مرا تازه خماری است . فرخی . به چشمت همی مار و ماهی نماند ازیرا که از جهل سر پرخماری . ناصرخسرو. ز من تیمار نامدشان از ایرا نپرهیزد خماری از خماری . ناصرخسرو. بجامی کز می وصلش چشیدم همیدارد خمارم در بلاها. خاقانی . با روی چو نوبهار و خوی چو دیئی با ما چو خمار و بادگر کس چو مئی . مهستی دبیر. یاران صبوحیم کجااند تا درد سر خمار گویم . سعدی . بامدادان پیشم آمد یار از راه کروخ با دو چشم پرخمار و نرگسین سست و شوخ . ؟ (صحاح الفرس ). - چشم خمار ؛ چشم مخمور. چشمی که بر اثر مستی حالت خواب آلوده ای دارد. || چشمانی که مانند چشم مرد مست است ؛ یعنی خواب آلوده . || (اِمص ) رنجی که پس از رفتن کیف شراب و جز آن حاصل شود. بقیه ٔ مستی در سر. (ناظم الاطباء). حالتی از سنگینی سر و سردرد و کاهل که در اعضاء حادث شود شرابخوار را پیش از هضم تمام شراب . (یادداشت بخط مؤلف ). می زدگی : خوی گرفته لاله ٔ سیرابش از تف نبیذ خیره گشته نرگس موزونش از خواب و خمار. فرخی . هم طبع را نبیذش فرزانه وار باشد تا نه خروش باشد تا نه خمار باشد. منوچهری . دشمنش را گر شراب جهل چون خوردی تو دوش صابری کن کین خمار جهل تو فردا کند. منوچهری . مثل زنند کرا سربزرگ درد بزرگ مثل درست خمار از می است و می ز خمار. (از تاریخ بیهقی ). به دانش گرای و درین روز پیری برون افکن از سر خمار شبانه . ناصرخسرو. سوی جهان بار مر تراست ازیراک معدت پرخمر و مغز پر ز خمار است . ناصرخسرو. هرگاه که حرارت غریزی و قوت هاضمه ضعیف باشد و طعام و شراب را اندر معده هضمی نیک نباشد و فضله ٔ ناگوارنده ٔ شراب اندر معده بماند آن فضله ٔ شراب را خمار گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خوردن می بزحمت خمار نیرزد. سنائی . ای بت لبت ملیست که آن را خمار نیست وی مه رخت گلیست که رسته ز خار نیست . مسعودسعد. مل بی خمار و گل بی خار که دیده است و نوحه ٔ بی غم و خروش بی ماتم که شنیده است . (مقامات حمیدی ). بمی ماند که می فسق است اول میانه مستی و آخر خمار است . خاقانی . کس خمار هوسش نشناسد. خاقانی . دارم ز خمار چشم میگون بی آنکه می طرب کشیدن . خاقانی . ولی از بهر تو در انتظار است نخورده می ورا در سر خمار است . نظامی . کسی کآورد با تو در سر خمار بر او ظلمت خویش را برگمار. نظامی . و زعفران تذهب بالخمار. (ابن البیطار). والخماص الحامض لسکن الغثیان الصفراوی و یذهب بالخمار. (ابن البیطار). دائم خمار با می و خار است با رطب . ابن یمین . هرجا گلست خار است و با خمر خمار است . (گلستان سعدی ). بلای خمار است در عیش مل سلحدار خار است با شاه گل . سعدی (بوستان ). باده ٔ تحقیق ندارد خمار. خواجو. شرابی بی خمارم بخش یارب که با وی هیچ دردسر نباشد. حافظ. ساغر لطیف و دلکش و می افکنی بخاک و اندیشه از بلای خماری نمیکنی . حافظ. نه عاشق است کسی کز ملامت اندیشد که هر که می طلبد صبر بر خمار کند. قاآنی . 1-اسم
2- مخمور، مي زده، نشئه، نيمه مست
3- ملالت هستي، خمارزده
4- ملول، رخوت زده، كسل، بي حال، رخوتناك hangover, vintner, toile, screen, veil, wine merchant, hang الآثار البغيضة التى تخلف، دوار من اثر الخمرة akşamdan kalma gueule de bois kater resaca postumi della sbornia خماری، اثر باقی مانده، اثر باقی از هر چیزی، می فروش، عمدهفروش شراب، کرباس، پارچه کتان نازک، غربال، پرده، سرند، پرده سینما، صفحه تلویزیون، حجاب، چادر، نقاب
کلمه "خمار" در زبان فارسی کاربردهای متنوعی دارد و در متنهای مختلف ممکن است معانی و مفهومهای متفاوتی را به همراه داشته باشد. در ادامه به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه میپردازیم:
تعریف و معانی:
"خمار" به معنای نشئه از نوشیدنیهای الکلی یا حالت خماری ناشی از مصرف آنها است.
در ادبیات فارسی، به ویژه در شعر، میتواند به مفاهیمی چون عشق، دلتنگی یا حالت روحی ناشی از دوری از معشوق نیز اشاره داشته باشد.
نحوه استفاده:
"خمار" به عنوان اسم استفاده میشود و معمولاً به صورت تنوین دار (خماراً) در ساختارهای ادبی و شعری به کار میرود.
در جملات میتوان از آن در قالبهای مختلف استفاده کرد؛ به عنوان مثال: "او در خمار عشق خود غرق شده بود."
جملهبندی:
در جملات توصیفی، میتوانید از "خمار" به صورت صفت استفاده کنید: "او خمار عاشقانهی خود را فراموش نکرد."
علامتگذاری:
به طور کلی، "خمار" نیاز به علامتگذاری خاص ندارد، مگر در موارد خاصی که به نقل قول یا شعر مرتبط باشد.
اشتقاق و ترکیب:
به کلمه "خمار" میتوان پسوندها و پیشوندهای مختلفی اضافه کرد، مانند "خمارانه" (به معنای به سبک خمار) یا "خمارکی" (معنایی مشابه با خمار، اما با توجه به زمینهای دیگر).
با رعایت این نکات میتوان از کلمه "خمار" به شکل درست و مؤثری در نگارش و سخنوری استفاده کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه “خمار” در جملات آورده شده است:
پس از یک شب دیرهنگام، احساس خمار بودن میکرد و قادر به تمرکز بر کارهایش نبود.
او با یک فنجان قهوه داغ سعی داشت خمار بودن خود را برطرف کند.
صدای فوتبال از تلویزیون بلند بود و او با حالتی خمار، به تماشای آن نشسته بود.
وقتی که به خانه رسید، متوجه شد که خمار خوابش برطرف نشده و هنوز هم خواب آلود است.
یاد روزهای شاد کودکی، احساس خمار و غم را در دلش زنده کرد.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید یا سوال دیگری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: خماری، اثر باقی مانده، اثر باقی از هر چیزی، می فروش، عمدهفروش شراب، کرباس، پارچه کتان نازک، غربال، پرده، سرند، پرده سینما، صفحه تلویزیون، حجاب، چادر، نقاب