جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

dādār
uncle  |

دادار

معنی: دادار. (ص ) عادل . دادگر. (آنندراج ). عدل . به معنی عادل و مرکب است از «داد» و کلمه ٔ «ار» که مفید معنی نسبت است . (غیاث ). اما این وجه اشتقاق براساسی نیست و دادار مرکب از «داد» و «آر» نیست بلکه کلمه مرکب از ریشه ٔ «دا» به معنی دادن و آفریدن است با پسوند «تار» علامت فاعلی و لغةً به معنی بخشاینده و آفریننده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || این کلمه در اوستا داتَر و همیشه صفت اهورامزداست به معنی آفریدگار و آفریننده :
داد پیغام بسر اندر عیّار مرا
که مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا
کاین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد ازو ایزد دادار مرا.
رودکی .
برفتم من اکنون بفرمان تو
به یزدان دادار پیمان تو.
فردوسی .
مصر ایزد دادار بفرعون لعین داد
کافر شد و بیزار شد از ایزد دادار.
فرخی .
بشکر او نتوانم رسید پس چکنم
ز من دعا و مکافات از ایزد دادار.
فرخی .
هرچه باید ز آلت امکان
همه دادستش ایزددادار.
فرخی .
از آب گنگ سپه را بیک زمان بگذاشت
بیمن دولت و توفیق ایزد دادار.
فرخی .
نه آن بود که تو خواهی همی و داری دوست
چه ، آن بود که قضا کرد ایزد دادار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).
وانت گوید کردگار نیک و بد
ایزد دادار و دیو ابترست .
ناصرخسرو.
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر
بدهد بتمام ایزد دادار تعالی .
ناصرخسرو.
مهربان بر تو خسرو عالم
وز تو خشنود ایزد دادار.
مسعودسعد.
جز این بت که هر صبح از اینجا که هست
برآرد بدادار یزدان دو دست .
سعدی .
|| (اِخ ) نامی از نامهای خداوند. خدای تعالی عز و جل شأنه . نام خدای عزوجل . (برهان ). یزدان . ایزد. باری تعالی . (شرفنامه ) :
شفیع باش بر شه مرا بدین زلت
چو مصطفی بر دادار بر روشنان را.
دقیقی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 114).
به ایرانیان گفت بهرام گرد
که جان را بدادار باید سپرد.
فردوسی .
بشد پیش دادار خورشید و ماه
نیایش بدوکرد و پشت و پناه .
فردوسی .
زفرّ سیاوش فرو ماندند
بدادار بر آفرین خواندند.
فردوسی .
چو از خواب گودرز بیدارشد
ستایش کنان پیش دادار شد.
فردوسی .
بفرمان دادار این نامه را
کنم اسپری شاه خودکامه را.
فردوسی .
دل بیژن آمدز تیزی بدرد
بدادار دارنده سوگند خورد.
فردوسی .
هر آنکس که داند که دادار هست
نباشد مگر پاک یزدان پرست .
فردوسی .
چنین داد پاسخ گرانمایه شاه
که دادار باشد زهر بد پناه .
فردوسی .
یکی جام می بر کفش برنهاد
ز دادار نیکی دهش کرد یاد.
فردوسی .
از ایران بیاید یکی چاره گر
بفرمان دادار بسته کمر.
فردوسی .
که با فرّ و بُرزست و با مهرو داد
نگیردجز از پاک دادار یاد.
فردوسی .
ز دادار گردم بسی شرمناک
سیه رو روم از سر تیره خاک .
فردوسی .
به دادار کن پشت و انده مدار
گذر نیست از حکم پروردگار.
فردوسی .
دادار جهان ملک جهان وقف تو کرده ست
در وقف جهان هیچکسی را نبود دست .
منوچهری .
همی دانست گفتی تیغ خونخوار
که جان در تن کجا بنهاد دادار.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
بدوداد دادار پیغام خویش
بپیوست با نام او نام خویش .
اسدی .
ز دادار امید و فرمان و پند
مرآن راست کو از خرد بهره مند.
اسدی (گرشاسبنامه ص 316).
چو چشمی است بیننده و راه جوی
که دادار را دید شاید در اوی .
اسدی .
زهر بد به دادار جوید پناه
باندازه هر کس دهد پایگاه .
اسدی .
شیر دادار جهان بودپدرشان نشگفت
گر ازیشان برمند اینکه یکایک حمرند.
ناصرخسرو.
کنم نیکی چو نیکی کرد با من
خداوند جهان دادار سبحان .
ناصرخسرو.
هر جا که روی و باز آئی
دادار ترا نگاهبان باد.
مسعودسعد.
دادار جهان مشفق هر کار تو بادا
کورا ابدالدهر جهاندار تو بائی .
خاقانی .
بادت ز غایات هنر بر عرش رایات خطر
در شأنت آیات ظفر ازفضل دادار آمده .
خاقانی .
دل من هست از این بازار بیزار
قسم خواهی به دادار و به دیدار.
نظامی .
درین وقت نومیدی آن مرد راست
گناهم ز دادار داور بخواست .
سعدی .
هنوزت اجل دست خواهش نبست
برآور بدرگاه دادار دست .
سعدی .
|| (ص ) دارنده . (شرفنامه ). || پادشاه عادل . (جهانگیری ) :
نادری در همه فن ناموری در همه چیز
زر ده زوروری ، دادگری داداری .
مولانا مطهر.
|| قاضی عادل . دادور.
... ادامه
743 | 0
مترادف: 1- آفريدگار، الله، ايزد، پروردگار، خدا، رب، يزدان 2- دادگر، عادل
متضاد: 1- بيدادگر
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [پهلوی: dātār] [قدیمی]
مختصات: (ص .)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: dAdAr
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 210
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
uncle
ترکی
amca
فرانسوی
oncle
آلمانی
onkel
اسپانیایی
tío
ایتالیایی
zio
عربی
عم
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "دادار" در زبان فارسی به معنای "آفریننده" یا "خالق" است و معمولاً به عنوان لقبی برای خداوند استفاده می‌شود. در زیر به برخی از قواعد نگارشی و نوشتاری مرتبط با این کلمه پرداخته می‌شود:

  1. استفاده صحیح: در متون ادبی و مذهبی، این کلمه به عنوان وصفی برای خداوند به کار می‌رود و باید با احترام و به درستی نوشته شود.

  2. نوشتن با خط فارسی: "دادار" باید با حروف فارسی نوشته شود و از حروف عریب یا لاتین استفاده نشود.

  3. الفاظ ترکیبی: این کلمه ممکن است با دیگر کلمات ترکیب شود. به‌‌عنوان مثال: "دادار هستی" یا "دادار عالم".

  4. نقطه‌گذاری: اگر این کلمه در ابتدای جمله قرار گیرد، معمولاً نیاز به بزرگ‌نویسی ندارد؛ مگر اینکه در متن‌های خاص یا شعر با قواعد خاص نوشته شود.

  5. تاکید بر مفهوم: در متون ادبی و مذهبی، هنگام استفاده از "دادار" بر مفهوم آفرینش و قدرت خداوند تأکید می‌شود.

  6. به کار بردن در شعر: "دادار" یکی از کلماتی است که به دلیل زیبایی و معنای عمیق آن در شعر فارسی به وفور یافت می‌شود.

امیدوارم این نکات به شما کمک کند! اگر سوالات بیشتری دارید، خوشحال می‌شوم که کمک کنم.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

در اینجا چند جمله با استفاده از کلمه "دادار" آورده شده است:

  1. او به عنوان یک دادار برجسته در جامعه شناخته می‌شود.
  2. در این جشنواره، از داداران محلی تقدیر شد.
  3. دادارانی که در این برنامه شرکت کرده بودند، کمک‌های شایانی به نیازمندان کردند.
  4. عشق و محبت، مهمترین ویژگی‌های دادار است که باید در هر جامعه‌ای ترویج شود.

اگر به جملات بیشتری نیاز دارید، بفرمایید!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری