جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: دان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه ). ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ایم : - آبدان ؛ غدیر. آبگیر. برکه : گرد آن آبدان روشسته سوسن و نرگس و سمن رسته . نظامی . فتد تشنه در آبدانی عمیق . سعدی . - آتشدان ؛ ظرفی که در آن آتش نهند : دو گوهرست بدین وقت شرط مجلس ما قنینه معدن این و تنور مسکن آن یکی چو آب زر اندر میان جام و قدح یکی چو برگ گل اندر میان آتشدان . سعدی . - آبدستدان ؛ ظرف آبدست . - آشغالدان ؛ زباله دان . - آفتابه دان ؛ جای آفتابه . - آرزودان ؛ جایگاه آروزها. معدن آروزها : از بسی آرزو که بر خوان بود آن نه خوان بود آرزودان بود. نظامی . - آینه دان ؛ جای آینه . - ادویه دان ؛ ظرفی که درآن ادویه ریزند. - استودان ؛ ستودان . - اسکندان ؛ کلیدان . مغلق . - اشناندان ؛ محرضة. - انفیه دان ؛ ظرف انفیه . - انگشتانه دان ؛ جای انگشتانه . - باجدان ؛ باژدان . - باردان ؛ ظرف . - باژدان ؛ باجدان . آنجا که باژ گیرند. - بچه دان ؛ رحم . - بویدان ؛ عطردان . - پایدان ؛ کفش . - پشه دان ؛ پشه بند. - پیه دان ؛ جای پیه . - تاجدان . (آنندراج ) ؛ جای نهادن تاج . - تابدان ؛ گلخن حمام . کوره ٔ مسگری و امثال آن . - تاریکدان . (آنندراج ). - تخمدان ؛ محل تخم . - تریاکدان ؛ جای تریاک . - || مجازاً و بطعن ، ساعت کهنه که نیک کار نکند. - || آلتی از آلات تناسلی . - توشه دان ؛ زاددان . ظرفی که در آن توشه نهند. - تیردان ؛ کیش . قربان . جای تیر. ترکش . - ثفلدان ؛ جای ثفل . - جامه دان ؛ جای لباس . چمدان : جامه دانی دارد آن سیمین زنخ کاندرو گم میشود کالای من . سعدی . - جرعه دان ؛ ظرفی که در آن جرعه ٔ شراب ریزند. - جزوه دان . (آنندراج ) ؛ جزوه کش . جای جزوه . - جودان ؛ چینه دان مرغ . - جوهردان . (آنندراج ) ؛ ظرف جوهر. - چاشتدان ؛ صندوق یا صندوقچه ٔ نان . ظرف نان و طعام . - چاشدان ؛ چاشتدان . ظرف که در آن نان و خوردنی نهند. - چایدان ؛ ظرف چای ، جای چای خشک . - چراغدان ؛ پیه سوز : چراغی میدیدم افروخته و در آن چراغدان روغن تمام و فتیله می بود. (انیس الطالبین بخاری ). برخی جانت شوم که شمع افق را پیش بمیرد چراغدان ثریا. سعدی . - چرسدان ؛ جای چرس . - چرمدان ؛ کیسه ٔ پوستی . - چشمدان . (آنندراج ) ؛ جایگاه چشم . - چمدان ؛ جامه دان . - چقماقدان . (آنندراج ) ؛ ظرف و جای چقماق . - چینه دان ؛ ژاغر. حوصله . - حبدان ؛ ظرف حب . جای حب . - خاکدان ؛ جای ریختن خاک . - || مجازاً،درون گور : چو در خاکدان لحد خفت مرد قیامت بیفشاند از روی گرد. سعدی . - || زمین : کجا خاکدان باشد و آبگیر ز غربال و طشتی بود ناگزیر. نظامی . - || مجازاً، دنیا. این جهان . این سرای : شما نیز چون از جهان بگذرید ازین خاکدان تیره خاکی برید. نظامی . خانه ٔ خاکدان دو در دارد تا یکی را برد یکی آرد. نظامی . - خاکروبه دان ؛ زباله دان . - خاکستردان ؛ آنجا که خاکستر ریزند. ظرف خاکستر. جای خاکستر. - خاندان (اینجا دان زائدست ) ؛ دودمان : پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد. سعدی . - خُمدان ؛ شرابخانه . میکده . - || کوره ٔ خشت پزی . - داردان ؛ تخمدان . زمینی که شاخه های درخت در آن فروبرند تا سبز شود و از آنجا بجای دیگر نقل کنند. - دارودان ؛ ظرف دارو. ذروردان . - دانه دان ؛ جای دانه . - دخمه دان ؛ دخمه . (شاهنامه ٔ عبدالقادر ص 1074 از ولف ذیل دخمه دان ). - دوددان . رجوع به دوددان شود. - دوکدان ؛ صندوقچه و سبدی کوچک که در آن گروهه ٔ ریسمان و دوک نهند. - دیگدان ؛ دیگ : ز دیگدان لئیمان چو دود بگریزند نه دست کفچه کنند از برای کاسه و آش . ؟ - ذروردان ؛ دارودان . - رختدان ؛ جای رخت و جامه . - رنجک دان . (آنندراج ). ظرف باروت . دبه . - روشندان ؛تابدان . - || روشنی دان . چراغدان . - روغندان ؛ جای روغن . - زاددان ؛ توشه دان . - زباله دان ؛ خاکروبه دان . زبیل دان . - زبیلدان . زباله دان . - زغالدان ؛ آنجا که زغال انبار کنند. - زنبیلدان ؛ جای نهادن زنبیل . - زنخدان (در این کلمه دان زائد است ) ؛ زنخ . چانه . - زندان (در این کلمه مشکوک است ) ؛ محبس . - زنگدان ؛ زنگله . جلاجل . - زهدان ؛ بچه دان . رحم . - سبودان . (آنندراج ) ؛ جای سبو. - ستودان ؛ استودان . گورخانه ٔ زرتشتیان . گورستان بهدینان . - سرمه دان ؛ جای سرمه . - || مجازاً شرم زن : تا شبی پای در دواجش برد میل در سرمه دان عاجش برد. سعدی . - سکردان ؛ شکردان . - سگدان (سگدانی ) ؛ جای سگ . - || تعبیری مثلی از محلی کثیف و ناپاک . - سلفدان (سرفدان ) ؛ جای افکندن آب دهان و رطوبت سینه هنگام سرفیدن . - سنگدان ؛ نام یکی از دستگاههای گوارش مرغان . - سوختدان (در نانوایی ) ؛ آنجا که بته ٔ گون و خار انبار کنند تا در تنور نانوائی بکار برند. - سوزندان ؛ جای سوزن . - سیاهیدان ؛ دوات . - سیگاردان ؛ جای سیگار. ظرف که در آن سیگار نهند. - شاشدان ؛ مثانه . - || ظرف شب . - شانه دان ؛ جای شانه . - شکردان ؛ ظرف شکر. - شمعدان ؛ جای شمع که در آن شمع نهند و افروزند : امید هست که روشن بود برو شب گور که شمعدان مکارم ز پیش بفرستاد. سعدی . - شیردان ؛ ظرف شیر. - عطردان ؛ بوی دان . - علفدان ؛ مخلات . - عیشدان ؛ مجلس عیش : گفت این باغ را که جان منست چون فروشم که عیشدان منست . نظامی . - غالیه دان ؛ جای غالیه : دارد خجسته غالیه دانی ز سندروس چون نیمه ای بعنبر سارا بیاکنی . منوچهری . - غُله دان ؛ غلک : خانه ٔ غولند بپردازشان در غله دان عدم اندازشان . نظامی . - قدمدان . (آنندراج )؟ - قفدان ؛ کف دان . جوالیقی در المعرب گوید: بالتحریک فارسی معرب است و از ابن درید نقل کند که آن خریطه ٔعطار باشد« : فی جونة کقفدان العطار». ادی شیر نویسد مرکب از «کف » به معنی سرمه و «دان » اداتی که باسماء پیوندد و دلالت بر ظرفیت کند. (حاشیه ٔ المعرب ص 63). - قلمدان ؛ جای قلم . - قنددان ؛ ظرف قند. - قهوه دان ؛ ظرفی خاص پختن قهوه . - || ظرفی مسین چون کوزه ، نگهداری یا حمل آب را. - کاله دان ؛ سبدی که زنان پنبه ٔ رشته و ریسمان رشته را در آن نهند. - کاهدان ؛ انبارکاه . - کتابدان ؛ جای کتاب . - کلیدان (کلیددان ) ؛ آلت گشاد و بست در. اسکندان . - کماجدان ؛ نوعی دیگ مسی . - کماندان ؛ جای کمان . - کمیزدان ؛ شاشدان .ظرف شب . اصیص . - کهدان ؛ کاهدان : مردان بمیدان جهندو ما به کهدان جهیم . - کهنه خاکدان ؛ دنیا. رجوع به کهنه خاکدان شود. - کیفدان ؛ جای کیف . تریاک دان . - گاودان (گاودانی ) ؛ جای نگهداری گاو. - گلابدان ؛ جای گلاب . گلاب پاش : مهر از سر نامه برگرفتم گویی که سر گلابدانست . قائم مقام فراهانی . - گلدان ؛ ظرفی بیشتر سفالین و یا بلورین و گاه فلزین که در آن گل نهند یا کارند. - گنج دان ؛ خزانه : ز گنجی که او را فرستاد دهر بهر گنجدانی فرستاد بهر. نظامی . گر او گنجدان شد تویی گنج بخش . نظامی . - لیقه دان ؛ دوات . - ماردان ؛ آنجا که مار بود یا مار بسیار بود. - ماهیدان ؛ حوض . - مرغدان (مرغدانی ) ؛ لانه ٔمرغ . جای نگهداری ماکیان و خروس . - مرهمدان ؛ ظرف که در آن مرهم نهند : اگر هزار جراحت نهی تو بر دل ریش دوای درد منست آن دهان مرهمدان . سعدی . - میوه دان ؛ ظرف میوه . - نامه دان ؛ جای نامه . - ناندان (ناندانی ) ؛ جای نان . ظرف نان . - || مجازاً محل ارتزاق . - ناودان (در این کلمه دان زائد است ) ؛ ناوی از چوب یا فلز متصل ببام خانه راندن آب باران را فرود سرای : کنون در خطرگاه جان آمدیم ز باران سوی ناودان آمدیم نظامی . ناودان چشم رنجوران عشق گر فروریزند خون آید بجوی . سعدی . - نرگسدان ؛ ظرفی که در آن نرگس نهند. - نقلدان ؛جای نقل . برنی : بفرمود کارند خوانهای خورد همان نقلدان های نادیده گرد. نظامی - نگیندان ؛ حلقه . جای نگین انگشتری : نگیندان او را چه زود و چه دیر گهی کرد بالا گهی کرد زیر. نظامی . - نمدان ؛ شرم زن . - نمکدان ؛ ظرف نمک : از خنده ٔ شیرین نمکدان دهانت خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی . سعدی . - هلفدان (هلفدانی ) ؛ هلدانی . هولدان . هولدانی . هلدانی . هلفدانی . سیاه چال . - || مجازاً زندان یا زندانی تاریک . - هیزمدان ؛ آنجا که هیزم انبار کنند. - هیمه دان ؛ هیزم دان . - یخدان ؛ ظرف یخ . - یخدان (ظاهراً تلفظی عامیانه از رختدان ) ؛ محل نهادن جامه . صندوق . || مزید مؤخر امکنه آید چون : آزادان . اندان . بردان . بزدان . بجدان . بتخذان . تمیثمندان . جردان . جوزدان . جواندان . خوبدندان . خفدان . خیاذان . دمندان . داوردان . داودان . دودان . دیکدان . راذان . ریدان . زغن دان . زندان . زبیلاذان . سکندان . سبندان . بغدان . شنذان . عصلادان . عدان . عبادان . عشدان . غیدان . غمدان . فرهادان . غوذان . قنطره دان . کبوذان . گاودان . گاوردان . نبادان . ورندان . ورذان . grain حبوب، حبة، القمح، بذرة، حبيبة، مزاج، التجزع، شامة، نوع، سطح محبب، طبع، ضرب، إنتزع الشعر عن الجلد، حبب، جزع، قمح giymek enfiler don don assistente
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر