جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: رفو. [ رَ / رُ ] (از ع ، اِمص ، اِ) درست کردن و اصلاح دادن جامه ، در منتخب اللغات به ضم «راء». (غیاث اللغات ). پیوند شال وجامه ٔ پاره شده و سوراخ شده بنوعی که معلوم نشود و مانند اول گردد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). از رَفْوْ عربی است «واو» را بدل به «او» کنند و فتحه ٔ (را) رانیز بدل به ضمه گردانند. عمل پرکردن جای رفته و سوده و خورده ای از جامه با نخ یا ابریشم . رفو کردن پیوند پارچه و جامه با نخ خود بخوبی . (یادداشت مؤلف ). پینه . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). اصلاح و تعمیر کردن پاره و رفته ٔ پارچه اعم از ابریشم و کرباس و جز آن . (از شعوری ج 2 ورق 14) : سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند که ژندگیش نه در پی پذیرد و نه رفو. سوزنی . جامه ٔ جاه من درید چنانک دل امید رفو نمی دارد. خاقانی . دل به یک وصل ز معشوق تسلی نشود زخم دیگر به کف آور که رفویت برخاست . ملاقاسم مشهدی (از آنندراج ). نفس را نیست ره در سینه از بسیاری مرهم نباشد جای تار از بس گریبانم رفو دارد. ملاقاسم مشهدی (از آنندراج ). علم چو سوزن عمل چو رشته نیابد چاک رفو،تا جداست رشته ز سوزن . حاج سیدنصراﷲ تقوی . دل خرید و ز بدمعاملگی پیش افکند کاین رفو دارد. منعم خان خانان اکبری (از آنندراج ). - رفوبردار نبودن ؛ قابل رفو نبودن از شدت رفتگی و دریدگی .(یادداشت مؤلف ). - رفوپذیر ؛ پذیرای رفو. قابل رفو. (یادداشت مؤلف ). که قابل رفو و اصلاح باشد. - رفو پذیرفتن ؛ قابل رفو بودن . قبول رفو و پیوند : ز فرط کهنگی بگذشته از آنک پذیرد یک سرسوزن رفویی . یغمای جندقی . - رفوپذیری ؛ صفت رفوپذیر. عمل رفوپذیر. (از یادداشت مؤلف ). - رفوناپذیر ؛ که پذیرای رفو نباشد. غیر قابل رفو.مقابل رفوپذیر. (از یادداشت مؤلف ). - رفوناپذیری ؛ نپذیرفتن رفو. غیر قابل رفو بودن . مقابل رفوپذیری . (از یادداشت مؤلف ). || پیوند و دوخت هر بافته ای . (ناظم الاطباء). || بمجاز، اصلاح حال یا چیزی : در طلب رفوی این خرق و رتق این فتق به هر مدخل فرورفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 156). به ابوجعفر خواهرزاده کس فرستاد و از او به رفوی حال و سد حاجت خویش معونتی خواست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 188). ابوالقاسم ... به مرمه ٔ آن حال و رفوی آن خرق باز ایستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 184). darn, rafu الرتق، موضع مرتوق من الثوب، رتق kahretsin bon sang verdammt maldita sea accidenti فحش
کلمه "رفو" در زبان فارسی به معنای ترمیم یا اصلاح بافتهای آسیبدیده، به ویژه در زمینههای بافتگری و خیاطی است. در نگارش و استفاده از این کلمه، قواعد و نکات زیر میتواند مورد توجه قرار گیرد:
نحوه نوشتار: کلمه "رفو" به صورت صحیح به همین شکل نوشته میشود و نیازی به افزودن نشانههای خاص یا تغییر شکل ندارد.
جنس کلمه: رفو به عنوان یک اسم، غیرقابل شمارش است و نمیتوان آن را به صورت جمع آورد.
استفاده در متن: هنگام به کار بردن این کلمه در متن، توجه به زمینه و مفهوم آن مهم است. مثلاً میتوان گفت: "نقاشی دیوار را بعد از رفو کردن دوباره انجام دادند."
قیدها و صفات: میتوان از قیدها و صفات برای توصیف رفو استفاده کرد. مثلاً "رفو کردن لباسهای کهنه" یا "رفو با کیفیت".
هماهنگی گویشی: در زبان محاورهای نیز میتوان از "رفو" استفاده کرد اما ممکن است افراد بسته به منطقه جغرافیایی خود به اصطلاحات مختلفی برای آن اشاره کنند.
با رعایت این نکات، میتوان از کلمه "رفو" به درستی در نوشتهها و مکالمات فارسی استفاده کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "رفو" در جمله آوردهام:
بعد از اینکه رکابش پاره شد، او تصمیم گرفت آن را رفو کند.
مادر همیشه میگوید که لباسهای قدیمی را میتوان با رفو درست کرد و دوباره استفاده کرد.
رفو کردن فرشهای کهنه میتواند ظاهر خانه را به طور چشمگیری تغییر دهد.
او توانست با مهارت خاصی، کفش پارهاش را رفو کند و دوباره به کار ببرد.
در هنر رفو، به دقت و صبر نیاز است تا نتیجهای مطلوب به دست آید.
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر