رفو کردن
licenseمعنی کلمه رفو کردن
معنی واژه رفو کردن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | mend, darn, fettle, refresh | ||
عربی | إصلاح، تحسن، تعديل، رتق، أصلح، رمم، صحح، شفى، عدل، سير يحو الأحسن، يصلح | ||
مرتبط | تعمیر کردن، مرمت کردن، درست کردن، بهبودی یافتن، شفاء دادن، اراستن | ||
واژه | رفو کردن | ||
معادل ابجد | 560 | ||
تعداد حروف | 7 | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی رفو کردن | ||
پخش صوت |
رفو کردن . [ رَ / رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لقط. (منتهی الارب ). رفاء. (مهذب الاسماء). اصلاح کردن و درست کردن جای رفته و سوده یا پاره ٔ جامه . پینه . (یادداشت مؤلف ) :
دگر ره شاه رامین را عفو کرد
دریده بخت رامین را رفو کرد.
(ویس و رامین ).
جامه ٔ دین مرا تارنماندی و نه پود
گر نکردی به زمین دست الهی رفوم .
ناصرخسرو.
خوش باش که این جامه ٔ مستوری ما
بدریده چنان شد که رفو نتوان کرد.
(منسوب به خیام ).
جامه ٔ هر کس که بدرید فقر
رشته ٔ انعام تو کردش رفو.
ظهیرفاریابی .
نکند شیشه کس رفو به تبر.
سنایی .
با جفای تو بر که خورد از عمر
شب یلدا رفو که کرد پرند.
خاقانی .
نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس
کاندر سماع عشق دریدم به صبحگاه .
خاقانی .
عجبی نیست ز دارایی عدل سلطان
ماهتاب ار کند از رفق رفو کتان را.
نظام قاری .
چنان شد که مهتاب از عدل او
به تأثیر کردی کتان را رفو.
نظام قاری .
گر رشته های طول امل را کنند صرف
مشکل که چاک سینه ٔ ما را رفو کنند.
صائب تبریزی (از آنندراج ).
چون گلرخان به جانب عشاق رو کنند
صد چاک دل به تار نگاهی رفو کنند.
محمد خوانساری (از آنندراج ).
mend, darn, fettle, refresh
إصلاح، تحسن، تعديل، رتق، أصلح، رمم، صحح، شفى، عدل، سير يحو الأحسن، يصلح
تعمیر کردن، مرمت کردن، درست کردن، بهبودی یافتن، شفاء دادن، اراستن