روی نمودن
licenseمعنی کلمه روی نمودن
معنی واژه روی نمودن
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | to | ||
عربی | إلى، على، ل، حتى، لدى، نحو، بالقياس إلى | ||
واژه | روی نمودن | ||
معادل ابجد | 366 | ||
تعداد حروف | 8 | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی روی نمودن | ||
پخش صوت |
روی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رخ نمودن . نشان دادن چهره و رخسار. آشکار و پیدا شدن . ظاهر شدن . (یادداشت مؤلف ) :
شب تیره چون چادر مشکبوی
بیفکند و بنمود خورشید روی .
فردوسی .
چو شاه جهاندار بنمود روی
زمین را ببوسید وشد پیش اوی .
فردوسی .
چنین تا شب تیره بنمود روی
فرستاده آمد همی زین بدوی .
فردوسی .
تا این گل دوروی همی روی نماید
زین باغ برون رفتن ما را نبود روی .
فرخی .
به فال نیک ترا ماه روزه روی نمود
تو دیر باش و چنین روزه صد هزار گزار.
فرخی .
آنجا که حسام او نماید روی
از خون عدو گیا شود روین .
عسجدی .
روی ننمود خوب در مجلس
تا ندیدند در مصاف شکست .
مسعودسعد.
نمونه ای ز جلالت به دهر پیدا شد
ستاره ای ز سعادت به خلق روی نمود.
مسعودسعد.
جمال منافع آن هرچه تابنده تر روی نماید. (کلیله و دمنه ). صبح یقین از شب شبهت روی نماید. (سندبادنامه ص 280).
خرامان روز روشن روی بنمود
بسان نوعروسان چهره بگشود.
نظامی .
روز و شب می باشد آن ساعت که همچون آفتاب
می نمایی روی و دیگر بار روزن می بری .
سعدی .
امیدوار تو جمعی که روی بنمایی
اگرچه فتنه نشاید که روی بنماید.
سعدی .
ای که انصاف دل سوختگان می ندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی .
سعدی .
|| توجه کردن به . (فرهنگ فارسی معین ). || روی کردن . روی آوردن . قرار دادن چهره بسوی . (از یادداشت مؤلف ) :
روی به محراب نمودن چه سود
دل به بخارا و بتان طراز.
رودکی .
به دولت عالی ظفر و نصرت روی خواهد نمود. (تاریخ بیهقی ). ملک را دشمنی صعب روی نمود. (گلستان ). || کنایه از حاصل شدن . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ازفرهنگ رشیدی ). پدید آمدن . اتفاق افتادن . (ناظم الاطباء). وقوع . حدوث . پیش آمدن . بدست آمدن . (یادداشت مؤلف ) :
هر آن سختی که با تو روی بنمود
گر آسان گیریش آسان شود زود.
ناصرخسرو.
تا آنگاه که ایشان را این اتفاق خوب روی نمود. (کلیله و دمنه ). چون از این دواهی و شداید خلاص یابم و نجات روی نماید حقوق مناصحت و موافقت ترا به ادا رسانم . (سندبادنامه ص 207). شرح آنچه روی نموده بود بازگفت . (سندبادنامه ص 127). تدبیر آن چنانکه وقت اقتضا کند و مصلحت روی نماید تقدیم کنم . (سندبادنامه ص 239). خاتمت مرضی و عاقبت محمود روی نمود.(سندبادنامه ص 275).
جز که آن قسمت که رفت اندر ازل
روی ننمود از شکال و از عمل .
مولوی .
این معنی عجم را در وقت غیبت احوص از قم و...روی نمود. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 254). || در خاطر گذشتن . (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ). گذشتن :
به خاطرم غزلی سوزناک روی نمود
که در دماغ خیال من این قدر می گشت .
سعدی .
|| راه نمودن . (ناظم الاطباء) (آنندراج )(از نجمن آرا) (برهان ).
to
إلى، على، ل، حتى، لدى، نحو، بالقياس إلى