جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: زاد. (ع اِ) طعامی که در سفر با خود گیرند. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). توشه . (دهار) (آنندراج ) : زاد همی ساز و شغل خوش همی بر چند بری شغل نای و شغل چغانه . کسائی . بی زاد مشو برون و مفلس زین خیمه ٔ بی در مدوّر. ناصرخسرو. زاد برگیر و سبک باش و مکن جای قرار خانه ای را که مقیمانش همه بر سفرند. ناصرخسرو. الفنجگاه تست جهان زین جا برگیر زود زاد ره محشر. ناصرخسرو. زادره هیچ نداریم چه تدبیر کنیم سفری دور و دراز است ولی بیخبریم . خاقانی . زین دم معجزنمای مگذر خاقانیا کز دم این دم توان زاد عدم ساختن . خاقانی . گر زاد ره مکه تحفه است به هر شهری تو زاد مدائن بر، سبحه ز گل سلمان . خاقانی . و با ایشان از وجه زاد و توشه گرده ای بیش نبود... تا آخرالامربر آن قرار گرفت که هر کدام از ایشان به زاد بیشتر بدین گرده خوردن اولی تر. (سندبادنامه ص 49). مدت آن مجاهدت دراز کشید و اهبت و زادی که داشتیم نماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 16). از دعا زاد راه میکردم خیری از بهر شاه میکردم . نظامی . زاد ره و ذخیره ٔ این وادی مهیب در طشت سربریده چو یحیی نهاده اند. عطار. زاد راه مرد عاشق نیستی است نیست شو در راه آن دلخواه نیست . عطار. تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد بر سر خفته بریزد نقل و زاد. مولوی (مثنوی ). راه گم کرده بودم و از زاد چیزی با من نمانده بود. (گلستان ). مردم کاروان را دل به لاف او قوی گشت ... و به زاد و آبش دستگیری واجب دانستند. (گلستان ). چو مسکین و بیطاقتش دید و ریش بدو داد یک نیمه از زادخویش . سعدی (بوستان ). مکارم تو به آفاق می برد شاعر از او وظیفه و زاد سفر دریغ مدار. حافظ. زاد راه حرم وصل نداریم مگر بگدائی ز در میکده زادی طلبیم . حافظ. از رباط تن چو بگذشتی دگر معموره نیست زاد راهی برنمیداری از این منزل چرا. صائب . || طعام اندک . قوت لایموت : گفت چون ندهی بدین سگ نان و زاد گفت تا این حد ندارم اتحاد. مولوی (مثنوی ). حکیم عرب راپرسید [ اردشیر بابکان ] که روزی چه مایه طعام بایدخوردن ، گفت روزی صد درم سنگ زاد کفایت کند.(گلستان ). || نوعی خرما است که آن را ازاذ و زاذ نیز نامند. رجوع به زاذ شود. 1- توشه، خوراك، ره توشه، زادراه، قوت لايموت
2- فرزند
3- عمر born, offspring, child, bad مولود، مولود بالفطرة، وُلِدّ zad zad zad zad zad متولد، مولد، زاییده شده، مولود، طبیعی، زاده، سلاله، کودک، بچه، طفل، خردسال، زادن
... ادامه
815|0
مترادف:1- توشه، خوراك، ره توشه، زادراه، قوت لايموت
2- فرزند
3- عمر
کلمه "زاد" به معنای "زاده" یا "زایش" است و به طور عمومی در متون فارسی به کار میرود. این کلمه میتواند در زمینههای مختلفی مورد استفاده قرار گیرد. در اینجا به چند نکته نگارشی و قواعد استفاده از این کلمه اشاره میکنیم:
نوشتار صحیح: کلمه "زاد" باید به صورت صحیح و بدون اشتباهات نگارشی نوشته شود.
تلفظ: تلفظ این کلمه به صورت [zād] است و باید در گفتار و نوشتار به درستی بیان شود.
ترکیب با دیگر کلمات: "زاد" میتواند در ترکیب با دیگر کلمات به کار رود (مانند زادگاه، زادخواری و ...) و مفهوم جدیدی ایجاد کند.
استفاده در جملات: میتوان این کلمه را در جملات به کار برد. مثلاً: "او در زادگاه خود باقی ماند."
توجه به زمینه: بسته به زمینهای که کلمه "زاد" در آن استفاده میشود، معنی آن ممکن است متفاوت باشد. به عنوان مثال، در ادبیات میتواند به مفهوم زایش و تولد اشاره داشته باشد.
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "زاد" به نحو مؤثری در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "زاد" در جملات آورده شده است:
در جنگل، زاد و ولد حیوانات به اوج خود رسیده بود.
زادگاه من یک روستای زیبا در کوهستانهای شمال است.
هر موجود زندهای به نحوی زاد و ولد میکند تا نسل خود را ادامه دهد.
او در یک خانواده فرهنگی به دنیا آمده و زاد او تأثیر زیادی بر زندگیاش گذاشته است.
زاد و ولد پرندگان در فصل بهار به وضوح قابل مشاهده است.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید، لطفاً بفرمایید!
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر