جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: زبون . [ زَ ] (ع ص ) اشتر که لگد زند دوشنده را. (مهذب الاسماء): ناقه ٔ زبون ؛ شتر ماده ٔ بسیار راننده و زننده مردم را. (منتهی الارب ). ناقة زبون ؛ یعنی شتری است دورکننده . (شرح قاموس ). شتر لگدزن . (منتخب اللغات ). از شتران ، سخت دورکننده و از خود راننده را گویند. (اقرب الموارد). ناقه ٔ زبون آن است که دوشنده را میزند و میراند و معمولاً ناقه با کنده ٔ زانوان میزند. (تاج العروس ). شتری را گویند که به وقت دوشیدن دوشنده را لگد زند. (برهان قاطع). ناقه ٔ زبون ؛ شتر ماده ٔ بسیار راننده و زننده مردم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشتر ماده ٔ دفعکننده . (مقدمة الادب زمخشری ). شتر ماده ٔ لگدزن . (کشف اللغات ). || حرب زبون (مجازاً)؛ جنگی را گویند که دفع میکنند بعضی (از جنگاوران ) بعض دیگر را از بسیاری . (اقرب الموارد) (شرح قاموس ). جنگ سخت که مردم را بازدارد و دور کند از جنگ کردن و جز آن . (منتخب اللغات ). حرب زبون ؛ جنگی را گویند که مردم را مصدوم میسازد و میراند یعنی آنرا به «ناقه ٔ زبون » تشبیه کنند. و در اساس است ، زبون جنگی سخت است مانند ناقه ٔ سختی که لگداندازی میکند. برخی گفته اند جنگ را زبون گویند زیرا جنگاوران دفعمیکنند یکدیگر را از بسیاری و انبوهی . (از تاج العروس ). جنگ که مردم در آن از بسیاری یکدیگر را میرانند. (محیط المحیط) (البستان ). جنگ سخت . (القاموس العصری ، عربی - انگلیسی ) (کشف اللغات ). حرب زبون ؛ جنگ که در آن بجهت کثرت و انبوه بعض مردم دفع کنند مر بعض را. (منتهی الارب ). || چاه که در نورد یا درمیانه ٔ آن که آب در آن گرد آید، واپس رفتگی باشد. (منتهی الارب ). چاهی که در آب کشیدن او واپس شدنی هست . (از شرح قاموس ). چاهی که در جمع شدن آب در آن تأخیر و درنگ باشد. (تاج العروس ) (قاموس ) (اقرب الموارد) (محیط المحیط) (البستان ). || گول . بیخرد. عربی نیست ، مولد و زاییده شده در عربست . (از شرح قاموس ). زبون بمعنی غبی مولد است و بنوشته ٔ صحاح ، زبون بدین معنی از کلام اهل بادیه نیست . و مراد از غبی آن کس است که وهم بسیار دارد و گول میخورد. (از تاج العروس ). گول و نادان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غبی که وهم بسیار دارد و گمراه میشود. زبون بدین معنی و بمعنی زیر (حریف )، مولد است و اهل بادیه آنرا بکارنبرند و شاید لغتی آرامی باشد، و زبون در آرامی بمعنی دوست ، خریدار و فروشنده آمده است . و جمع زبون را زبائن گویند و این برخلاف قیاس است ، و جمع قیاسی آن زُبُن است . (از متن اللغة). گول و نادان . (کشف اللغات ). زمخشری آرد: زبون کسیست که بسیار مغبون شود، گویند «یزبن کثیراً»؛ یعنی فراوان مغبون میشود، و این از باب ضبوث و حلوب است یعنی فعل مانند آن دو کلمه مسند است به سبب مجازاً، همچنانکه دراین شعر آمده : اذا رد عالی القدر من یستعیرها. (از اساس اللغة زمخشری ). زبون بمعنی ابله و بمعنی حریف ، از باب ضبوث (ناقه ای که فربهی آنرا با دست بیازمایند) . و حلوب (ناقه ای که شیر او را بدوشند) است . و پیداست که اسناد فعل در «ضبوث » و «حلوب » اسنادی مجازی است ، از قبیل اسناد در «تامر» و «لابن » بمعنی صاحب تمر و صاحب لبن ، و لذا هیچگاه ضبوثة و حلوبة گفته نشده چون در حقیقت این دو، صفت ناقة نیستند تا آنها رامؤنث بیارند. بنابراین میتوان زبون را بدین معنی صفت دانست بمعنی صاحب زبن . (از محیط المحیط) : ستد و داد را مباش زبون مرده بهتر که زنده و مغبون . سنائی . || حریف و مقابل ، و بدین معنی مولد است . (منتهی الارب ). حریف و هم پیشه ، مولد است . (از شرح قاموس ). حریف را مولدان زبون و هر یک را زبون گویند. (صحاح اللغة) (قاموس ) (تاج العروس ) (محیط المحیط) (اقرب الموارد). حریف و مقابل ، و بدین معنی مولد است . (ناظم الاطباء). هم پیشه و معامل ، و بدین معنی مولد است و شاید از لغات آرامی باشد. (متن اللغة). || مولدان فروشنده ای را گویند که خریداری ویژه دارد یعنی خریدار فقط از او جنس میخرد و برای خرید تنها نزد او رفت و آمد میکند. و بدین معنی در مقامات حریری «مقامه ٔ قطیعیة» آمده : «قوم بالدون و خرج من الزبون ». برخی گفته اند مقصود حریری آن است که «او ازجمله ٔ اغبیاء است » اما وجه نخست با سخن حریری در این مقامة مناسب تر است زیرا حریری لغزی در کلمه ٔ ضیفن آورده و ضیفن طفیلی را گویند که دنبال میهمان میرود بدون دعوت شدن از طرف میزبان . و این چنین کس را به دنائت توصیف کنند چنانکه خود او گوید: «قوم بالدون »، نه بغباوة . (محیط المحیط). || فروشنده زبون خریدار و خریدار نیز زبون فروشنده است . (از دزی ج 1 ص 578). || در لغت اهل بصره ، خریدار را گویند. (محیط المحیط). خریدار. (دهار) (سروری ) (رشیدی ). زبون خریدار، و در مثل است : اذا رأیت الزبون فخذ منه الاربون . (دیباج الاسماء) : ای بوده زبون تن زبهر تن همواره چرا زبون بزازی . ناصرخسرو. || خریداری که چیزها را برغبت تمام بخرد . (برهان قاطع). || خریداری که از یک فروشنده خریداری کند و برای خرید بنزد او رفت و آمد کند، و این لغت مولدان است . آن فروشنده را نیز مولدان زبون و هر یک را زبون آن دگر خوانند. (از محیط المحیط). خریدار و فروشنده هر یک زبون آن دیگر است . (از دزی ج 1 ص 578). || فروشنده ٔ چیزی به دیگری را زبون گویند همچنانکه خریدار را نیز زبون این فروشنده خوانند. (از محیط المحیط) (از دزی ج 1 ص 578). رجوع به معنی قبل شود. || (در تداول عامه ) رفیق نامشروع زن . فاسق زن . و آن زن را زبونة خوانند. و گویند: زوبنها و زوبنته . (محیط المحیط). زبون یک زن شوهردار، معشوق اوست وآن زن معشوقش را زبونه است ، از فعل زوبن . (از دزی ج 1 ص 578). || جامه ای را که به اندازه ٔ پیکر گیرند و پوشند زبون گویند از زبن بمعنی جامه ای بقطع خانه . (از تاج العروس ). نام یک نوع لباس که در میان مردم عراق متداول است زبون باشد. (از مجله ٔ لغةالعرب سال 9 ص 500). جامه ٔ کوچکی که در زیر قبا پوشند.(برهان قاطع). جامه ای که به اندازه ٔ پیکر گرفته و پوشیده میشود. (متن اللغة). || موذی . (کازیمیرسکی ). || مشکل و بازحمت . (ناظم الاطباء). || به معنی زحمت دادن بکسی آمده است . رجوع به دزی ج 1 ص 578 شود. || کسی که معمولاً به حمام عمومی می رود. رجوع به دزی ج 1 ص 578 شود. || (مص ) سرکشی .طغیان . روح عدم اطاعت . رجوع به دزی ج 1 ص 578 شود. 1- بيچاره، درمانده، عاجز، ناتوان
2- حقير، خفيف، خوار، ذليل
3- پست، جلب، سقط، فرومايه، ناكس
4- مغلوب
5- ضعيف، ضعيف النفس، نژند despicable, humble, language حقير، مهين، خسيس، زرى، جدير بالإزدراء، حقير، خسيس dil la langue die zunge la lengua la lingua مطرود، نکوهش پذیر، فروتن، محقر، خاضع، خاشع
واژه "زبون" در زبان فارسی به معنی زبان یا لهجه است و در مکالمات غیررسمی و محاورهای بیشتر کاربرد دارد. در نگارش و قواعد فارسی، نکات زیر در مورد این کلمه قابل توجه است:
نوشته صحیح: در متون رسمی و نوشتاری، بهتر است از واژه "زبان" استفاده کنید. "زبون" به عنوان یک کاربرد محاورهای شناخته میشود و در متون ادبی و رسمی کمتر مورد استفاده قرار میگیرد.
نگارش درست: در صورتی که در متن محاورهای از "زبون" استفاده میکنید، باید به رعایت قواعد نگارش توجه داشته باشید. این کلمه به صورت تنهایی یا در ترکیب با دیگر کلمات باید به درستی نوشته شود.
قواعد صرفی و نحوی: واژه "زبون" به شکلهای مختلفی صرف میشود و ممکن است در جملههای مختلف به کار رود. به عنوان مثال:
زبـونَت را بفهمم (یعنی زبان تو را میفهمم)
زبونِ این منطقه متفاوت است (یعنی زبان این منطقه متفاوت است)
تلفظ: در تلفظ این واژه، به وزن آن (زَبوُن) توجه داشته باشید و سعی کنید به وضوح و صحیح بیان کنید.
اجتناب از افعال ناپسند: در برخی محیطها، ممکن است استفاده از "زبون" بار معنایی ناپسندتری نسبت به "زبان" داشته باشد، بنابراین در انتخاب واژهها به زمینه و مخاطب توجه کنید.
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "زبون" به شکل مناسبی استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "زبون" در جمله آوردهام:
مدیر جلسه از همه خواست تا نظراتشان را با زبون خود بیان کنند.
او به خوبی میتواند به زبانهای مختلف صحبت کند و زبون جدیدی یاد بگیرد.
مادرش همیشه به او میگفت که باید زبونش را کنترل کند و به دیگران احترام بگذارد.
در کلاس زبان، بچهها با استفاده از بازی و آواز، زبون جدیدی را یاد میگیرند.
او همیشه از زبون شیرینش برای جلب توجه دیگران استفاده میکند.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر