جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: فریاد. [ ف َرْ ] (اِ) در زبان پهلوی فری یات به معنی دوست و تکیه و اتکاء و نیز فرهات به معنی یاری ، در فارسی باستان ظاهراً فرزاتی مرکب از پیشاوند فرا و دا که به معنی پیش بردن است ، در افغانی و ترکی فِریاد و رویهم به معنی یاری خواستن با آواز بلند و شکایت با آوای رساست . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). آواز بلندی که در دادخواهی و استعانت برآرند. (ناظم الاطباء) : چنین داد پاسخ که من روز و شب همی برگشایم به فریاد لب . فردوسی . لاجرم بر در ایوان ملک مدح و ثناست پیش از این بود شبانروزی فریاد و فغان . فرخی . ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد. باباطاهر. - به فریاد ؛ برای کمک و برای یاری : بدو دست یازم که او یار بس ز گیتی نخواهم به فریاد کس . فردوسی . - || فریادکنان و نالان : همچو آب از آتش و آتش ز باد دل بجوش و تن به فریاد است باز. خاقانی . یکی پشه شکایت کرد از باد بنزدیک سلیمان شد به فریاد. عطار. نه بلبل در قفس نالد ز صیاد که از فریاد خود باشد به فریاد. وحشی . - به فریاد آمدن ؛ فریاد کردن : در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد. حافظ. - به فریادآمده ؛ فریادکنان . ناله کنان : مردمان از آن به فریاد آمده . (تاریخ بیهقی ). - به فریاد رسیدن ؛ فریاد رسیدن . بفریاد کسی گوش دادن . به نجات کسی شتافتن : عشقت رسد به فریاد گر خودبسان حافظ قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت . حافظ. جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت کمال عدل به فریاد دادخواه رسید. حافظ. - به فریاد شدن ؛ فریاد کشیدن . فریاد کردن : بفریاد شد گازر از کار اوی همی تیره شد روز بازار اوی . فردوسی . ترکیب ها: - فریاد آمدن . فریاد افتادن . فریاد افکندن . فریاد اوفتادن . فریاد برآمدن . فریاد برآوردن . فریاد جستن . فریاد خاستن . فریاد خواستن . فریادخوان . فریادخواه . فریادخواهی . فریاد داشتن . فریادرس . فریادرسی . فریاد رسیدن . فریاد زدن . فریادزنان . فریاد شنیدن . فریاد کردن . فریاد کشیدن . فریادکنان . فریادنامه . فریادی . فریاد یافتن . رجوع به این مدخل ها شود. || بانگ و آواز بلند. (ناظم الاطباء) : هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست . رودکی . بپرسید کاین بانگ و فریاد چیست ؟ ببینید در پای کهسار کیست ؟ فردوسی . - فریاد گوش . رجوع به مدخل فریاد گوش شود. || فغان و ناله و زاری . (ناظم الاطباء) : فریاد کز آتش دل من فریاد بسوخت در دهانم . خاقانی . در آرزوی رویت بر آستان کویت هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید. خاقانی . جای فریاد است خاقانی که چرخ ناله ٔ فریادخوان خواهد شکست . خاقانی . فریاد که این جهان با کین ازمن ستدش بزخم زوبین . نظامی . نبودش چاره ٔ دیگر در آن راه بصد افغان و صد فریاد و صد آه . نظامی . ز دور چرخ خروش و ز بخت بد فریاد ز عمر رفته فغان و ز روزگار دریغ. عطار. فریاد مردمان همه از دست دشمن است فریاد سعدی از دل نامهربان دوست . سعدی . جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهادکش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم . حافظ. گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ٔ من آنچه البته بجایی نرسد فریاد است . یغمای جندقی . || پناه . ملجاء. دادرس . (یادداشت بخط مؤلف ) : ز رنجش بجز مرگ فریاد نه در او هیچ جنبنده جز باد نه . اسدی . || دادرسی . دادخواهی . تظلم : بفرمود تا پور کشواد را کجا داشتی روز فریاد را. فردوسی . - فریادجو . رجوع به مدخل فریادجو شود. - فریاد صنوبر و فریاد عرعر ؛ آن است که به اندک نسیمی از برگهای اینها آواز برخیزد. (آنندراج ). بانگ، جيغ، خروش، دادوبيداد، زوزه، شيون، صيحه، ضجه، عربده، غريو، غلغله، فغان، غيه، ناله، نعره، نفير، ولوله، هياهو cry, scream, shout, outcry, exclamation, whoop, call, clamor, shriek, noise, squawk, squeal, bawl, hollo, hue, squall, vociferance, vociferation, clamour صرخة، بكاء، هتاف، نحيب، نباح، شعار سياسي، صرخ، صاح، بكى، عج، نادى، أثار ضجة، تباكى، عوى، نبح، نعب، التمس، أذاع، أعلن عن، يبكي bağırmak crier schrei gritar grido گریه، بانگ، ناله، خروش، غریو، جیغ، ضجه، فریادرسی، فریاد رس، داد، فغان، حراج، بیداد، حرف ندا، صدای بلند مثل سرفه، صدای سیاهسرفه، صدای جغد و مانند آن، صدا، دعوت، ندا، احضار، سر و صدا، غوغا، طنین، اختلال، شلوغ، جیغ ممتمد، دعوا، داد و بیداد، رنگ، شکل، چرده، نما، تصویر، بوران، توفان، باد، باد بی سابقه و شدید، فریاد و نعره، زوزه، نعره
صرخة|بكاء , هتاف , نحيب , نباح , شعار سياسي , صرخ , صاح , بكى , عج , نادى , أثار ضجة , تباكى , عوى , نبح , نعب , التمس , أذاع , أعلن عن , يبكي
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "فریاد" در زبان فارسی به معنای صدای بلند و ندا دادن است و در ترکیب و جملات مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. در ادامه به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میکنم:
نحوه نگارش: کلمه "فریاد" به صورت درست باید با حرف "ف" و با حرف "ی" و "ا" و "د" نوشته شود.
نوع کلمه: فریاد یک اسم است و میتواند به عنوان فاعل، مفعول یا در ترکیبات دیگر در جملات استفاده شود. مثلاً: "فریاد او در سکوت شب شنیده شد."
ترکیب با دیگر کلمات: کلمه "فریاد" میتواند با حرفهای اضافه، افعال و صفتها ترکیب شود. مثلاً:
فریاد زدن (فعل)
فریاد بلند، فریاد غمگین (صفت)
قلمرو معنایی: "فریاد" میتواند بیانگر احساسات مختلفی باشد، از جمله شادی، غم، ترس یا خشم. بنابراین باید در متن به دقت انتخاب شود.
استفاده مجازی: در شعر و ادبیات، "فریاد" ممکن است به صورت مجازی نیز به کار رود. مثلاً برای توصیف احساسات یا رویدادها.
نکته مهمی که باید به آن توجه کرد این است که در نوشتار رسمی و ادبی، باید به قواعد نگارشی و ساختار جملات دقت شود تا پیام به درستی منتقل شود.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
فریاد کودک در پارک، شادی و نشاط را به اطرافیان منتقل کرد.
وقتی نتیجه مسابقه را شنید، از خوشحالی فریاد زد و دوستانش را در آغوش گرفت.
در سکوت شب، صدای فریاد یک پرنده غمگین، فضای آرام را شکست.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: گریه، بانگ، ناله، خروش، غریو، جیغ، ضجه، فریادرسی، فریاد رس، داد، فغان، حراج، بیداد، حرف ندا، صدای بلند مثل سرفه، صدای سیاهسرفه، صدای جغد و مانند آن، صدا، دعوت، ندا، احضار، سر و صدا، غوغا، طنین، اختلال، شلوغ، جیغ ممتمد، دعوا، داد و بیداد، رنگ، شکل، چرده، نما، تصویر، بوران، توفان، باد، باد بی سابقه و شدید، فریاد و نعره، زوزه، نعره
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر