جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: کشته . [ ک ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کشت شده . کاشته شده . زراعت شده . مزروع . زرع شده . (یادداشت مؤلف ) : ندارند خود کشته و چارپای نورزند جزمیوه ها جای جای . اسدی . نگر به خود چه پسندی جز آن به خلق مکن چو ندروی بجز از کشته هرچه خواهی کار. ناصرخسرو. کشته های نیاز خشک بماند کابرهای امید را نم نیست . خاقانی . این چو مگس می کند خوان سخن را عفن وان چو ملخ می برد کشته ٔ دین را نما. خاقانی . خدایاتو این عقد یکرشته را برومند باغ هنرکشته را. نظامی . هر آنکو کشت تخمی کشته بر داد نه من گفتم که دانه زو خبر داد. نظامی . نپندارم ای در خزان کشته جو که گندم ستانی بوقت درو. سعدی . گفت ما خوردیم بر در کشتکار رفتگان هرکه آید گو بری او هم ز کشته ٔ ما بخور. ابن یمین . مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته ٔ خویش آمد و هنگام درو. حافظ. دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر کای نور چشم من بجز از کشته ندروی . حافظ. || (اِ) کشاورزی . زراعت : خداوند کشته بر شهریار شد و گفت از اسب و از کشت زار. فردوسی . خداوند کشته بگفت اسب کیست که بر گوش و دمش بباید گریست . فردوسی . کشته ٔ صبرم آشکار بسوخت رشته ٔ جانم از نهان بگسست . خاقانی . پی سپر کس مکن این کشته را بازمده سر بکس این رشته را. نظامی . مگر کز تو سنانش بد لگامی دهن بر کشته ای زد صبح بامی . نظامی . گر نظری کنی کند کشته ٔ صبر من ورق ور نکنی چه بر دهد کشت امید باطلم . سعدی . || تخم . بذر. (یادداشت مؤلف ) : کشتگر بدر آمد تا کشته ٔ خود بیفشاند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 212). || (نف ) کارنده . غارس .(یادداشت مؤلف ) : درختان که کشته نداریم یاد به دندان به دو نیم کردند ساد. اسدی . || (ن مف ) خشک کرده . برگه . میوه ٔ خشک کرده .(صحاح الفرس ) . میوه ٔ به دو نیم کرده و دانه برآورده و خشکانیده . (یادداشت مؤلف ). هر میوه ای از قبیل آلو و زردآلو و شفتالو و امرود دانه برآورده ٔ خشک کرده . (ناظم الاطباء). شکافته ٔ زردآلو و شفتالو و امرود که تخم آن را برآورده خشک کرده باشند. (آنندراج ) (از انجمن آرا) : بریان کرده ٔ او به کشته ٔ شفتالو ماند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ). بگماز گل بکردی و ما را بجای نقل امرود کشته دادی زین ریودانیا. ابوالمثل . هرشب آلوی سیاه و عناب و زردآلوی کشته ترش و خرمای هندو (تمرهندی ) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آن را که سبب [ ناخوشی بوی دهان ] بجز گرمی سطح دهان یا گرمی معده نباشد شفتالو و خربزه و زردآلوی تر ناشتا سود دارد و اگر وقت آن نباشد شفتالو کشته و زردآلو کشته اندر آب تر کنند. و آن می خورند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).اگر صبح خشک باشد آب آلوی کشته دهند و زردآلوی کشته دهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بگیرند زردآلوی کشته و مویز سیاه دانه بیرون کرده .. و شفتالوی کشته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اما زردالوست آنجا [ سرمق و ارجمان ] که درهمه ٔ جهان مانند آن نباشد به شیرینی و نیکو و زردآلو کشته از آنجا به همه جایی برند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). نظام الدین سر اولاد میران ایا ذات تو از رحمت سرشته ثناگوی ترا بی تو دل از غم بدونیم است چون امرود کشته . سوزنی . قدی چو سرو پیاده سری چو کنده ٔ گور لبی چو کشته ٔ آلو رخی چو پرده ٔ نار. سوزنی . 1- شهيد، قتيل، مقتول
2- خاموش، منطفي
3- آرزومند، عاشق، مشتاق kill, murder, assassinate, destroy, extinguish, mortify, dispatch, administer, administrate, amortise, amortize, burke, butcher, fordo, knock off, misdo, rat, smite, benumb, murdered قتل، ذبح، حظر، مات في ساحة المعركة، أمات، قضى على، سكن، أوقف، أسقط، إصطاد عصفورين بحجر واحد öldürülmüş assassiné ermordet asesinado assassinato کشتن، ذبح کردن، بقتل رساندن، ادمکشی کردن، ترور کردن، سربه سر کردن، نابود کردن، از بین بردن، خراب کردن، ویران کردن، تباه کردن، خاموش کردن، فرو نشاندن، منقرض کردن، رنجاندن، پست کردن، ریاضت دادن، ازردن، فرستا دن، اعزام کردن، گسیل داشتن، گسیل کردن، اعزام داشتن، روانه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، تصفیه کردن، وصی، وصایت کردن، نظارت کردن، بدیگری واگذار کردن، بی حس کردن، مستهلک کردن، وقف کردن، خفه کردن، قصابی کردن، سلاخی کردن، ویران ساختن، ضایع کردن، دست کشیدن از، از کار دست کشیدن، مردن، بدانجام دادن، ناصحیح انجام دادن، موش گرفتن، دسته خود را ترک کردن، شکست دادن، زدن، شکستن، ذلیل کردن، کوبیدن، بی قدرت کردن، کرخ کردن
قتل|ذبح , حظر , مات في ساحة المعركة , أمات , قضى على , سكن , أوقف , أسقط , إصطاد عصفورين بحجر واحد
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "کشته" در زبان فارسی بهطور کلی به چندین معنی و کاربرد مختلف اشاره دارد. در ادامه به بررسی قواعد زبانی و نگارشی مرتبط با این کلمه میپردازیم:
نوع کلمه:
"کشته" از نظر grammatical به عنوان اسم و صفت میتواند مورد استفاده قرار گیرد. بهعنوان مثال، در جملاتی چون "او یک کشته دارد" و یا "خونِ کشته" استفاده میشود.
صرف و نحو:
"کشته" میتواند بهصورت جمع (کشتهها) نیز بهکار رود.
پیشوندها و پسوندها:
این کلمه میتواند با پسوندهایی مثل "-گان" برای تشکیل اسم فاعل یا جمع به کار رود: "کشتهگان" و "کشتهشده".
کاربرد در جملات:
معمولاً در جملات توصیفی یا خبری به کار میرود. بهطور مثال: "در این حادثه چندین نفر کشته شدند."
قید و صفت:
"کشته" میتواند بهعنوان قید یا صفت به کار برود، مثلاً "کشتهی جنگ" یا "تعداد کشته".
نگارش:
در نوشتار رسمی و متنی، باید به نگارش درست و طبق قواعد املایی و نگارشی توجه شود. برای مثال، در نوشتار رسمی باید از املای صحیح و نشانههای نگارشی مناسب استفاده کرد.
توجه به.context:
نیاز است در کنار این کلمه، بافت و زمینهی استفاده آن نیز در نظر گرفته شود. گاهی اوقات "کشته" میتواند بار معنایی سنگین یا خاصی داشته باشد (مانند کشتهشدگان جنگ، حوادث، و غیره).
با توجه به معانی و معانی مختلف کلمه "کشته"، انتخاب درست و استفاده بهجا از آن در جملات بسیار مهم است.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
در حادثه تصادف رانندگی، چندین نفر کشته شدند و تحقیقات درباره علت وقوع آن آغاز شد.
او به خاطر کشته شدن دوستش در جنگ، به شدت ناراحت و متاثر بود.
در آخرین اخبار، گزارش شد که تعداد کشتههای زلزله اخیر به بیش از هزار نفر رسیده است.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: کشتن، ذبح کردن، بقتل رساندن، ادمکشی کردن، ترور کردن، سربه سر کردن، نابود کردن، از بین بردن، خراب کردن، ویران کردن، تباه کردن، خاموش کردن، فرو نشاندن، منقرض کردن، رنجاندن، پست کردن، ریاضت دادن، ازردن، فرستا دن، اعزام کردن، گسیل داشتن، گسیل کردن، اعزام داشتن، روانه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، تصفیه کردن، وصی، وصایت کردن، نظارت کردن، بدیگری واگذار کردن، بی حس کردن، مستهلک کردن، وقف کردن، خفه کردن، قصابی کردن، سلاخی کردن، ویران ساختن، ضایع کردن، دست کشیدن از، از کار دست کشیدن، مردن، بدانجام دادن، ناصحیح انجام دادن، موش گرفتن، دسته خود را ترک کردن، شکست دادن، زدن، شکستن، ذلیل کردن، کوبیدن، بی قدرت کردن، کرخ کردن