جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

[kešte]
kill  |

کشته

معنی: کشته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مقتول . قتیل . مذبوح .(یادداشت مؤلف ). هلاک شده . ج ، کُشتگان :
کشته را باز زنده نتوان کرد.
رودکی .
میان معرکه از کشتگان نخیزد زود
ز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر.
خسروانی .
رسیده آفت نشبیل او به هر گامی
نهاده کشته ٔ آسیب او به هر مشهد.
منجیک .
کی عجب گر با تو آید چون مسیح اندر حدیث
گوسفند کشته از معلاق و مرغ از بابزن .
کمال عزی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
همی گفت کای داور دادگر
بدین بی گنه کشته اندر نگر.
فردوسی .
نشد مار کشته و لیکن ز راز
پدید آمد آتش از آن سنگ باز.
فردوسی .
بدل هرگز این یاد نگذاشتم
من این را همی کشته پنداشتم .
فردوسی .
به هر سو که دیدی تلی کشته بود
ز گردان کرا روز برگشته بود.
فردوسی .
او می خورد بشادی و کام دل
دشمن بزار کشته و فرخسته .
ابوالعباس .
هربند را کلیدی هر خسته را علاجی
هر کشته را روانی هر درد را دوائی .
فرخی .
زمین سربسر کشته و خسته شد
و یا لاله و زعفران کشته شد.
فرخی .
به هر تلی بر از کشته گروهی
به هر غفجی در از فرخسته پنجاه .
عنصری .
عیسی برهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت بدندان سر انگشت
ای کشته کرا کشتی تا کشته شدی زار
تا باز کجا کشته شود آنکه ترا کشت .
ناصرخسرو.
از کشتگان زنده زانسو هزار مشهد
وز ساکنان مرده زین سو هزار مشعر.
خاقانی .
روزی که حساب کشتگان گیرد
خاقانی را در آن حسیبش بین .
خاقانی .
آسمان هردم کشد وانگه دهد
کشتگان را طعمه ٔ اجرام خویش .
خاقانی .
خاقانی است و جانی یکباره کشته از غم
پس چون دوباره کشتی آنگه کجاش یابی .
خاقانی .
به آب تیغ اجل تشنه است مرغ دلم
که نیم کشته بخون چند بار بر گردد.
سعدی .
آنکس که مرا بکشت باز آمد پیش
مانا که دلش بسوخت بر کشته ٔ خویش .
سعدی .
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته ٔ غمزه ٔ خود را بنماز آمده ای .
حافظ.
کشته از بسکه فزون است کفن نتوان کرد.
حافظ.
- از کشته پشته بودن یا ساختن یا کردن یا برکشیدن ؛ کنایه از کشتن بسیاراست و کشتار بسیار کردن :
اینک همی رودکه به هر قلعه برکشد
از کشته پشته پشته وز آتش علم علم .
فرخی .
ز کشته پشته ای شد زعفرانی
ز خون رودی بگردش ارغوانی .
(ویس و رامین ).
به هر بزمی فکنده کشته ای بود
به هر کویی ز کشته پشته ای بود.
(ویس و رامین ).
پشته ها کرد زبس کشته در او پنجه جای
جوی خون کرد به هر پشته روان صد فرسنگ .
مسعودسعد.
- پیر کشته ٔ غوغا ؛ کنایه از عثمان بن عفان است :
به یار محرم غار و بمیر صاحب دلق
به پیر کشته ٔ غوغا به شیر شرزه ٔ غاب .
خاقانی .
- کارکشته ؛ کارآمد.ماهر. باتجربه در امور.
- کشته شدن ؛ مقتول شدن . به قتل رسیدن :
نیامد همی بانگ شهزادگان
مگر کشته شد شاه آزادگان .
دقیقی .
یکایک از او بخت برگشته شد
بدست یکی بنده بر کشته شد.
فردوسی .
- کشته ٔ غوغا ؛ مقتول در اجتماع و غلبه ٔ مردم .
- کشته گشتن ؛ کشته شدن . مقتول شدن . (یادداشت مؤلف ) :
بدست دوستان بر کشته گشتن
ز دنیارفتنی باشد بتمکین .
سعدی .
- کشته نفس ؛ آنکه نفس خود را به مصداق «موتوا قبل ان تموتوا» کشته باشد :
زندگان کشته نفس آنجا کفن در تن کشان
زعفران رخ حنوط نفس ایشان دیده اند.
خاقانی .
|| شهید. آنکه در راه حق بشهادت رسیده است . (یادداشت مؤلف ) :
سینه ٔ ما جانگدازان کربلای حسرت است
آرزوی کشته ای هر سو شهید افتاده است .
میرزا رضی دانش .
|| عاشق . (غیاث ) (ناظم الاطباء). مشتاق . آرزومند: من کشته ٔ توام ، سخت دلداده و شیفته ٔ توام . || خاموش شده . منطفی شده (چراغ و مانند آن ) :
کشتم بباد سرد چراغ فلک چنانک
بوی چراغ کشته شنیدم بصبحگاه .
خاقانی .
به که گرمی در او نیاموزیم
آتش کشته برنیفروزیم .
نظامی .
جهانسوز را کشته بهتر چراغ
یکی به در آتش که خلقی بداغ .
سعدی .
- کشته شدن آتش یا چراغ ؛ خاموش شدن . منطفی شدن . خاموش گردیدن :
کشته شدت شمع دین بباد جهالت
گمره از آن مانده ای و خیره چو شمعون .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 356).
چنان بیخود از جای برجستم که چراغم به آستین کشته شد. (گلستان چ یوسفی ص 136).
- کشته گشتن ؛ خاموش شدن . منطفی شدن . (یادداشت مؤلف ).
|| از خاصیت اصل بیرون شده چنانکه جیوه را از راه مالش دادن در آردی مانند حنا وامثال آن ممزوج کنند تا آنگاه که اشکال کروی بخود گیرد و بالتمام محو شود یا گچ را پس از ساختن آنقدر در آب بمالند تا به علت دیر ماندن در آب ، گرفتگی و سخت شدن آن برود.
- جیوه ٔ کشته ؛ جیوه که درآردی مانند حنا و امثال آن مالش دهند تا یکباره ممزوج با آرد شود و اشکال کروی که بخود می گیرد بالتمام محو شود. زیبق کشته . زیبق مقتول . جیوه ٔ مقتول . (یادداشت مؤلف ).
- سیماب کشته ؛ زیبق المیت . جیوه ٔ کشته . رجوع به جیوه ٔ کشته شود.
- کشته سیماب ؛ سیمابی که بداروها کشته باشند و از آن اکسیر سازند. (آنندراج ). سیماب کشته . زیبق المیت . جیوه ٔ کشته .
- || سیماب غلیط کرده را هم گویند چنانکه برپشت آئینه طلا کنند. (آنندراج ) :
تیغ مینارنگ خوبان را ز خون کردن چه باک

کی کند آئینه پنهان کشته ٔ سیماب را.
محمد سعید اشرف (از آنندراج ).
- گچ کشته ؛ گچ مرده . گچی که یکبار یا دو بار زفت شود و باز آن را ریخته بشورانند تا بعلت دیر ماندن در آب چسبندگی و سختی آن بشود. گچ مرده . (یادداشت مؤلف ).
|| لاشه ٔ حیوان که خود نمرده و او را پیش از مرگ طبیعی به قتل رسانده باشند. (یادداشت مؤلف ) : چهارپایان کشته و مرده ٔ شکاریها بدان موضعایشان فرستند. (حدود العالم ). || مهره ازنرد یا شطرنج که از حریف زده شده و از عمل معزول شده و بیرون از عرصه نهاده اند. (یادداشت مؤلف ). مهره ای که بر اثر ضربت طرف موقتاً از بازی خارج شده است . || خرد شده . (یادداشت مؤلف ) :
آب چون می بوده روشن کشته شد همچون بلور
در قدحهای بلورین می گسار ای میگسار.
مسعودسعد.
... ادامه
605 | 0
مترادف: 1- شهيد، قتيل، مقتول 2- خاموش، منطفي 3- آرزومند، عاشق، مشتاق
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت)
مختصات: (نرد)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: keSte
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 725
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
kill | murder , assassinate , destroy , extinguish , mortify , dispatch , administer , administrate , amortise , amortize , burke , butcher , fordo , knock off , misdo , rat , smite , benumb , murdered
ترکی
öldürülmüş
فرانسوی
assassiné
آلمانی
ermordet
اسپانیایی
asesinado
ایتالیایی
assassinato
عربی
قتل | ذبح , حظر , مات في ساحة المعركة , أمات , قضى على , سكن , أوقف , أسقط , إصطاد عصفورين بحجر واحد
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "کشته" در زبان فارسی به‌طور کلی به چندین معنی و کاربرد مختلف اشاره دارد. در ادامه به بررسی قواعد زبانی و نگارشی مرتبط با این کلمه می‌پردازیم:

  1. نوع کلمه:

    • "کشته" از نظر grammatical به عنوان اسم و صفت می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد. به‌عنوان مثال، در جملاتی چون "او یک کشته دارد" و یا "خونِ کشته" استفاده می‌شود.
  2. صرف و نحو:

    • "کشته" می‌تواند به‌صورت جمع (کشته‌ها) نیز به‌کار رود.
  3. پیشوندها و پسوندها:

    • این کلمه می‌تواند با پسوندهایی مثل "-گان" برای تشکیل اسم فاعل یا جمع به کار رود: "کشته‌گان" و "کشته‌شده".
  4. کاربرد در جملات:

    • معمولاً در جملات توصیفی یا خبری به کار می‌رود. به‌طور مثال: "در این حادثه چندین نفر کشته شدند."
  5. قید و صفت:

    • "کشته" می‌تواند به‌عنوان قید یا صفت به کار برود، مثلاً "کشته‌ی جنگ" یا "تعداد کشته".
  6. نگارش:

    • در نوشتار رسمی و متنی، باید به نگارش درست و طبق قواعد املایی و نگارشی توجه شود. برای مثال، در نوشتار رسمی باید از املای صحیح و نشانه‌های نگارشی مناسب استفاده کرد.
  7. توجه به.context:
    • نیاز است در کنار این کلمه، بافت و زمینه‌ی استفاده آن نیز در نظر گرفته شود. گاهی اوقات "کشته" می‌تواند بار معنایی سنگین یا خاصی داشته باشد (مانند کشته‌شدگان جنگ، حوادث، و غیره).

با توجه به معانی و معانی مختلف کلمه "کشته"، انتخاب درست و استفاده به‌جا از آن در جملات بسیار مهم است.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. در حادثه تصادف رانندگی، چندین نفر کشته شدند و تحقیقات درباره علت وقوع آن آغاز شد.
  2. او به خاطر کشته شدن دوستش در جنگ، به شدت ناراحت و متاثر بود.
  3. در آخرین اخبار، گزارش شد که تعداد کشته‌های زلزله اخیر به بیش از هزار نفر رسیده است.

واژگان مرتبط: کشتن، ذبح کردن، بقتل رساندن، ادمکشی کردن، ترور کردن، سربه سر کردن، نابود کردن، از بین بردن، خراب کردن، ویران کردن، تباه کردن، خاموش کردن، فرو نشاندن، منقرض کردن، رنجاندن، پست کردن، ریاضت دادن، ازردن، فرستا دن، اعزام کردن، گسیل داشتن، گسیل کردن، اعزام داشتن، روانه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، تصفیه کردن، وصی، وصایت کردن، نظارت کردن، بدیگری واگذار کردن، بی حس کردن، مستهلک کردن، وقف کردن، خفه کردن، قصابی کردن، سلاخی کردن، ویران ساختن، ضایع کردن، دست کشیدن از، از کار دست کشیدن، مردن، بدانجام دادن، ناصحیح انجام دادن، موش گرفتن، دسته خود را ترک کردن، شکست دادن، زدن، شکستن، ذلیل کردن، کوبیدن، بی قدرت کردن، کرخ کردن

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری