جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: گله . [ گ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) پهلوی گیلک (شکایت )، پازند گیله . ظاهراً از گیرذک از گیرزک (شکل جنوب غربی ) از گرزکا ظاهراً از اوستایی گرز ، هندی باستان گره ، گرهتی (شکایت کردن ، عارض شدن )، کردی گلی (شکایت ) جیر (دعوی ) استی غرزوم ، گرزین (ناله کردن ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شکوه و شکایت . (برهان ). شکایت . (غیاث ). رنجش . (اوبهی ). شکوی . (منتهی الارب ): اشتکاء؛ از کسی گله داشتن . (زوزنی ). شکیة : بیشتر مردمان از پادشاهی او [ ملک هیاطله ] بگریختند و بنزدیک فیروز شدند و گله کردند (از ستم ملک هیاطله ). فیروز رسولی فرستاد و گفت ... این خلق به گله همه سوی من آمدند و فریاد همی خواهند از تو. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). زلف گویی ز لب نهازیده ست به گله سوی چشم رفتستی . طیان . بدو گفت خاقان که ما را گله ز بخت است و کردم به یزدان یله . فردوسی . مادرش گفت پسر زایم سرو مه زاد پس مرا این گله و مشغله از مادر اوست . فرخی . فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای گویی از یارک بدمهر است او را گله ای . منوچهری . همیشه دانش از او شاکر است و زر به گله از آن که کرد مر این را عزیز و آن را خوار. عنصری . از گردش گیتی گله روا نیست هرچند که نیکیش را بقانیست . ناصرخسرو. دور باش ای خواجه زین بیمر گله کت نیاید چیز حاصل جز گله . ناصرخسرو. ز روزگار نداریم هیچگونه گله که سخت حزم و بانعمت و تن آساییم . مسعودسعد. چون کار فراقشان روایت کردند با گل گله های خود حکایت کردند. سنائی . اگر نگویم مشک و گلی شوی به گله گردن کنی ول و گویی به من سبک نگری . سوزنی . گله از چرخ نیست از بخت است که مرا بخت در سراندازد. خاقانی . ای جان من تا کی گله یک خر تو کم گیر از گله . مولوی . ما نداریم از رضای حق گله عار ناید شیر را از سلسله . مولوی . گر گله از ماست شکایت بگوی ور گنه از توست غرامت بیار. سعدی (طیبات ). لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ عشقبازان چنین مستحق هجرانند. حافظ. دل از کرشمه ٔ ساقی به شکر بود ولی ز نامساعدی بختش اندکی گله بود. حافظ. گله ام از دگران است و بدو بندم جرم رنج آهو نه ز صیاد بود کز رسن است . قاآنی . - امثال : چیزی که عوض دارد گله ندارد . گله از دوستان خیزد . گله از دوستان عیب است . هرچه عوض دارد گله ندارد . احشام، رمه، غنم، فسيله flock, herd, grumble, gripe, discontent, drove, groan, covey, quarrel قطيع، سرب، مجموعة كبيرة، نفاية صوف، كتلة صوف، إندفع أفواجا، احتشد، تجمع، حشا بنفاية sürü troupeau herde rebaño gregge جمعیت، دسته پرندگان، گروه، لندلند، ناله، شکایت، گیر، چنگ، تسلط، درد سخت، نارضایتی، ناخشنودی، محل عبور احشام، ازدحام، دسته، یک دسته کبک، نزاع، دعوا، اختلاف، ستیزه، مجادله