جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: گیر. (اِمص ) بیشتر با مشتقات مصدر کردن و داشتن صرف شود. از گرفتن به معنی بسته شدن و ممنوع شدن باشد. سد و مانع راه چیزی شدن :یک سنگ در راه آب گیر کرده و آب به خانه ٔ ما نمی آید. سیلاب راه را برده بود، اتومبیل ما گیر کرد. (فرهنگ نظام ). || در اصطلاح طب سده باشد و آن منعی است که در مجرای غذا واقع شود تا فضول عبور نتواندکردن . سده در شکم . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به سده شود. || قوت . نیرو. استقامت . گیرنده . اخذ و قبض و گرفتگی و قوت و قدرت گرفتن و ضبط. (از ناظم الاطباء): دستم از زور سرما گیر ندارد که چیزی رابلند کنم . (فرهنگ نظام ). گیر از انگشتانم رفته است .یا فلان گیر ندارد که بر پا خیزد (در تداول مردم قزوین )؛ یعنی نیرو و قدرت ندارد. یا گویند این نخ یا طناب گیر ندارد؛ یعنی استواری و استقامت نتواند داشت وپوسیده است . || (ن مف مرخم ) گرفتار. مقید.اسیر. و در این معنی با مشتقات مصدر شدن صرف شود. - گُردگیر ؛ گرفتار گُرد. اسیر پهلوان . مقیدشده به قید مردی دلیر و گنداوَر : گمانشان چنان بد که شد گردگیر سرشک همه خون شد و رخ زریر. اسدی . || (نف مرخم ) گیرنده . گاه کلمه ٔ «گیر» در معنی گیرنده به آخر کلمه ای مزید گردد و افاده ٔ نعت فاعلی یا مفعولی مرکب و یا معنی خاصی نظیر معنی اسمی و غیره کند چون : آبگیر. آتشگیر. آرامگیر. آفاقگیر. آفتابگیر. آمارگیر. اژدهاگیر. اندازه گیر. اندیشه گیر. اقلیم گیر. ایاره گیر. باجگیر. بادگیر. بارگیر. بازگیر. برق گیر. بهاگیر. بهانه گیر. پتگیر. پیشگیر. پیلگیر. تلگیر. تختگیر. تیغگیر. جلابگیر. جام گیر. جای گیر. جن گیر. جهانگیر. چاشنی گیر. چانه گیر. حرفگیر. حلقه گیر. خداگیر. خانه گیر. خرده گیر. خریدارگیر. خیزگیر. خشمگیر.خونگیر. خویگیر. داروگیر. دامنگیر. دستگیر. دلگیر. دندان گیر. دیرگیر. دهرگیر. دورگیر. راهگیر. رزم گیر. رشوه گیر. روباه گیر. روزه گیر. زبون گیر. زمین گیر. زنهارگیر. سخت گیر. سست گیر. سهل گیر. شاه گیر. شبگیر. شست گیر. شمشیرگیر. شهرگیر. شیرگیر. شماره گیر. صیدگیر. ضرب گیر. عالم گیر. عرق گیر. عیارگیر. عیب گیر. غافل گیر. غلطگیر. فالگیر. قلم گیر. کاموس گیر. کشتی گیر. کشورگیر. کفگیر. کمانگیر. کناره گیر. کوپال گیر. گردگیر. گرزگیر. گل گیر. گلوگیر. گوشگیر. گوشه گیر. گه گیر. مارگیر. مردگیر. مگس گیر. مرغگیر. میراث گیر. ناخن گیر. نخجیرگیر. نمک گیر. واگیر. وشمگیر. هنگامه گیر. هواگیر. یادگیر. یخ گیر. رجوع به هریک از این کلمات در جای خود شود. || (فعل امر) امر از گرفتن ، در همه ٔ معانی . و از آن جمله در معنی فرض کردن و گمان بردن و تصور کردن و پنداشتن ،و در این معنی مستقل گونه به کار رود : دنیا به مراد رانده گیر آخر چه واین نامه ٔ عمر خوانده گیر آخر چه گیرم که به کام دل بمانی صد سال صد سال دگر بمانده گیر آخر چه . (از المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 335). گیر که گیتی همه چنگ است و نای گیر که گیتی همه ماه است وهور. انوری . رجوع به گرفتن شود. || (اِ) بمعنی اءُرغ است و آن تیزی و تلخی باشد که در مغز بادام و پسته و گردکان و امثال آن بهم رسد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به أرغ شود. 1- بست، بند، قيد
2- گرفتاري snag, trap, hitch, entanglement, bug, fix, impediment, gripe, impasse, embroglio, holdback, holdfast, kink, obstacle, scrape, tanglement, stuck عقبة، مشكلة، عقبة خفية، الجذل بقية الغصن المقطوع، نتوء، شق، تعلق sıkışmak bloqué gesteckt atascado incollato مانع، گره، دام، تله، دریچه، نیرنگ، اسباب، گرفتاری، پیچ وخمیدگی، محظور، اشکال، حشره، ساس، احمق، جوجو، حیص و بیص، تنگنا، افیون، رادع، گله، شکایت، چنگ، تسلط، درد سخت، کوچه بن بست، وضع بغرنج و دشوار، حالتی کهاز ان رهایی نباشد، پیچ، موضوع غامض، سوتفاهم، توقف، اشغال کننده، گیره، چفت، میخ، قلاب، پیچ خوردگی، تاب، غرابت، ویژهگی، سد، مشکل، انسداد، رداع، خراش، خراشیدگی، اثر خراش، اشفتگی، گوریدگی
عقبة|مشكلة , عقبة خفية , الجذل بقية الغصن المقطوع , نتوء , شق , تعلق
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "گیر" در زبان فارسی معانی و کاربردهای مختلفی دارد و بستگی به سیاق جملات میتواند به شکلهای گوناگون مورد استفاده قرار گیرد. در زیر به برخی از قواعد نگارشی و نحوه استفاده از این کلمه اشاره میشود:
معنی و کاربرد:
"گیر" به معنی گرفتار شدن، به دام افتادن، یا توقف در جایی است. به عنوان مثال:
"در ترافیک گیر کردم."
میتواند به عنوان یک فعل، اسم و یا صفت استفاده شود.
نحو و صرف:
به عنوان فعل: "گرفتار شدن"، "گرفتن"، "گذاشتن در وضعیت گیرا"
به عنوان اسم: "گیرنده"، "گیره" (در مورد اشیاء)
استفاده در عبارات:
در ترکیبهای مختلف میتواند معنیهای متفاوتی بگیرد؛ مثلاً "گیر دادن" به معنی ایجاد مزاحمت یا مشکلات برای کسی است.
"گیر کردن" معمولاً به معنای به دام افتادن است.
نگارش:
در نگارش، لازم است دقت کنید که کلمه "گیر" به درستی در سیاق جملات قرار گیرد و معانی مختلف آن به درستی انتخاب شود.
نکات نگارشی:
اگر "گیر" به عنوان اسم خاص به کار برود (مثلاً نام یک مکان یا شخص) میتوانید آن را با حرف بزرگ آغاز کنید.
در نوشتار رسمی، از استفادهی نادرست یا غیررسمی "گیر" پرهیز کنید و در نظر داشته باشید که معانی آن با توجه به بافت جمله تغییر میکند.
به طور کلی، برای استفاده صحیح از کلمه "گیر" در نگارش فارسی، توجه به سیاق جملات و معانی مختلف آن بسیار مهم است.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
من در نوار ترافیک گیر کردهام و نمیتوانم به موقع به جلسه برسم.
وقتی به دفتر کارم رسیدم، متوجه شدم که کلیدم را جا گذاشتهام و در آن جاگیر شدهام.
او به خاطر بحثهای بیپایان در گروه چت، در فکرهایش گیر کرده بود و نمیتوانست تمرکز کند.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: مانع، گره، دام، تله، دریچه، نیرنگ، اسباب، گرفتاری، پیچ وخمیدگی، محظور، اشکال، حشره، ساس، احمق، جوجو، حیص و بیص، تنگنا، افیون، رادع، گله، شکایت، چنگ، تسلط، درد سخت، کوچه بن بست، وضع بغرنج و دشوار، حالتی کهاز ان رهایی نباشد، پیچ، موضوع غامض، سوتفاهم، توقف، اشغال کننده، گیره، چفت، میخ، قلاب، پیچ خوردگی، تاب، غرابت، ویژهگی، سد، مشکل، انسداد، رداع، خراش، خراشیدگی، اثر خراش، اشفتگی، گوریدگی
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر