جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: مقدم . [ م َ دَ] (ع مص ) بازآمدن . قُدوم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). از سفر و یا از جایی بازآمدن . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : تو چنین بی برگ در غربت به خواری تن زده وز برای مقدمت روحانیان در انتظار. جمال الدین اصفهانی . از او التماس حرکت به بخارا کردند تا شهر نیز به مقدم او آراسته شود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 86). مقدم موسی نمودندش به خواب که کنند فرعون و ملکش را خراب . مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 150). فرخنده باد مقدم دستور کامیاب بر روزگار دولت شاه فلک جناب . ابن یمین . امروز در زمانه دلم شاد و خرم است وین خرمی ز مقدم دستور اعظم است . ابن یمین . تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو. حافظ. افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن . حافظ. آفاق همه منتظر مقدم اویند و او پردگی مهد معلای مدینه . جامی . - خیرمقدم ؛ خوش آمد : چون صریر فتح ابوابش همی آید به گوش زائران را خیرمقدم سائلان را مرحباست . جامی . و رجوع به خیرمقدم شود. - خیرمقدم گفتن .رجوع به همین ماده شود. || (اِ) وقت بازآمدن و گویند: «وردت مقدم الحاج »؛ ای وقت مقدم الحاج . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هنگام قدم نهادن . (ناظم الاطباء) : بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو ز گنج خانه ٔ دل می کشم به روزن چشم . حافظ. || جای قدم نهادن . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از عربی ، جای قدم نهادن . (ناظم الاطباء). 1- گام، قدم، پا
2- جاي پا، قدمگاه
3- وقت آمدن
4- زمان آمدن موخر prior, first, antecedent, leading, preferred, precedent, previous, headmost, pre-eminent, arrival, emergence, incipience, nascence, moghaddam قبل، مسبق، سابق، رئاسة الديرة، له الحق في، رئيس الديرة، مدة رئاسة الديرة öncü précurseur vorläufer precursor precursore قبلی، پیشین، از پیش، اسبق، اولی، نخست، یکم، مقدماتی، سابق، برجسته، عمده، پیشتاز، مرجح، مسبوق به سابقه، ماقبل، جلوتر، سابقی، اسبقی، جلویی، اولین، جلوترین، برتر، سرامد، افضل، ورود، دخول، خروج، اورژانس، سر، وضع مقدماتی ابتدایی، حالت نخستین، مقدمه، دیباچه، تازه پیدا شدگی، نوظهوری و آغازی، تولد
... ادامه
408|0
مترادف:1- گام، قدم، پا
2- جاي پا، قدمگاه
3- وقت آمدن
4- زمان آمدن
قبل|مسبق , سابق , رئاسة الديرة , له الحق في , رئيس الديرة , مدة رئاسة الديرة
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "مقدم" در زبان فارسی معانی و کاربردهای مختلفی دارد و میتواند به عنوان اسم، صفت و یا قید استفاده شود. در ادامه برخی از نکات و قواعد نگارشی مرتبط با این کلمه آورده شده است:
معنی کلمه:
"مقدم" به معنای پیشتاز، پیشگام یا اولین است.
در حوزههای مختلف، به عنوان مثال در جغرافیا به معنای مناطقی که در صف اول قرار دارند، استفاده میشود.
نحوهی نوشتار:
کلمه "مقدم" باید به صورت درست و بدون خطا نوشته شود. توجه به املای صحیح از اهمیت بالایی برخوردار است.
نحوهی تلفظ:
تلفظ صحیح "مقدم" باید به گونهای باشد که حروف آن بهدرستی ادا شوند.
استفاده در جملات:
میتواند به عنوان صفت (مثلاً: کتاب مقدم) یا به صورت قید (مثلاً: مقدم بر سایر موارد) بکار برود.
قید بودن:
در جملات، "مقدم" میتواند به عنوان قید زمان یا مکان به کار برود، مثلاً: "مقدم بر همه چیز به معنای اولویت دارد".
تطابق با قوانین دستوری:
همانند سایر کلمات فارسی، "مقدم" نیز تابع قوانین تطابق در جنسیت و شمار است. به عنوان مثال: "کتابهای مقدم" و همچنین "مقدمهها".
استفاده در متون رسمی و ادبی:
"مقدم" ممکن است در متون رسمی و ادبی برای نشان دادن اهمیت در موضوع یا زمینهای خاص استفاده شود.
با رعایت این نکات و قواعد، میتوان از کلمه "مقدم" به درستی و به شیوهای مؤثر در نوشتار و گفتار استفاده کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
در مراسم عروسی، خانواده عروس به عنوان مقدم مهمانان را خوشآمد گفتند.
استاد دانشگاه در مقدمهی کتاب خود، به اهمیت تحقیق و پژوهش در علم اشاره کرد.
برای برگزاری یک کنفرانس موفق، باید مقدمات لازم را از چند هفته قبل فراهم کرد.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: قبلی، پیشین، از پیش، اسبق، اولی، نخست، یکم، مقدماتی، سابق، برجسته، عمده، پیشتاز، مرجح، مسبوق به سابقه، ماقبل، جلوتر، سابقی، اسبقی، جلویی، اولین، جلوترین، برتر، سرامد، افضل، ورود، دخول، خروج، اورژانس، سر، وضع مقدماتی ابتدایی، حالت نخستین، مقدمه، دیباچه، تازه پیدا شدگی، نوظهوری و آغازی، تولد